خاطرات آزاده سرافراز «اکبر قنبری»
نوید شاهد از کرج : بنده اکبر قنبری در شهرستان قم در منطقهي خصايه ي قم به دنيا آمدم دوران دبستان را تا ده سالگي در قم سپري كردم در همين مدت تصادفي برايم اتفاق افتاد كه منجر به جراحت شديدي شد كه حدود هفتادو دو ساعت در حالت كما بودم تا به هوش آمدم اين مدت گذشت تا به كرج آمديم دوران راهنمايي و دبيرستان را در كرج و در دوران انقلاب هم در كرج در مسائل انقلابي شركت نسبتاً فعالي داشتيم، تا اينكه انقلاب شد مدت دو سال بعد از گرفتن ديپلم در دبيرستان دهخداي كرج بعلت وقوع انقلاب و اينكه مردد بودم كه آيا سربازي بروم يا نه، بالاخره در سال60 تصميم گرفتم به خدمت سربازي بروم، خدمت آموزشي را در پادگان لشكرك تهران ارتش گذراندم كه در همين فاصله در اواخر آموزشي بود كه دفتر حزب جمهوري منفجر شد، بعد از پايان آموزشي تقسيم شديم و به لشكر 28 سنندج در كردستان اعزام شدم .
نحوه اسارت
شبي كه درپادگان بوديم
هواپيماهاي عراقي به پادگان حمله كردند و ما كه از وضعيت جنگ بيخبر بوديم شبانه
فرار كرديم فرداي روز بعد تقسيم و به پادگان مريوان اعزام و از آنجا نيز به يگانهاي
مربوطه اعزام گشتيم مدت يك سال در پايگاههاي قوچ سلطان و توتمان به شكل پدافند
مشغول خدمت بوديم و گاه به گاه از اين مناطق نظامي به شهر مريوان هم تردد ميكرديم
كه در خلال يكي از اين رفت و آمدها به جهت برطرف ساختن مايحتاج و گرفتن حمام اين
شهر و پايگاه در رفت و آمد بوديم كه كمين كموله و دمكرات قرار گرفتيم. مدت ده روز
در اختيار كموله در شهر پنجوين شهر مرزي عراق وهمسايه شهر مريوان بودم و سپس توسط
فرماندهان نيروهاي كومله رسماً تحويل نيروهاي عراقي در شهر حلبچه شدم روز بعد توسط
نيروهاي عراقي به زنداني در كركوك اعزام شدم مدت یازده روز در زندان انفرادي كركوك به
دليل شرايط نامطلوب و غذاي آلوده و مسموم دچار اسهال خوني شدم بعداز یازده روز به بغداد اعزام
شدم ، در منطقه استخبارات عراق هفده روز به صورت بازداشت بودم بعد به يك
پادگان نيروي هوايي اعزام شدم و توسط 20 -25 نفر از مجروحين جبهه يا شهر مندعلي به
شهر موصل به پايگاه موصل انتقال داده شديم و روزهای بسیار سختی را سپری کردیم .
بخش هایی از نامه آزاده سرافزار " اکبر قنبری " به خانواده :
اميد
است كه فكر نكنيد چون ما از اين گفته و نوشتههايي كه برايتان نوشتهام دوريم ما
را افسرده خاطر ساخته هرگز چنين اگر چه دوري در شما عزيزان و ديگر عزيزانمان كه
پشتيبان كشتي نجاتند ما را نگران ساخته ليكن قلبمان محكم و گامهايمان استوار و تا
آخر ايستادهايم تا خداوند ما را از اسارت كه خود در قرآنش آورده نجات دهد. بار
ديگر ما سعادت ديدن شما عزيزان و بودن در كنارتان را داشته باشيم . اميد است كه
شما نيز در جواب نامههاتان مطالبتان تقرب قلب بر ما و اسيران باشد و هيچ فكر
نكنيد كه چرا يكي از اعضاي خانوادهاتان اسير شده مگر يادتان نيست كه چند از
دوستان رفتند و ديگر برنگشتند مگر آنها پدر و مادر و خواهر و برادر ندارند
اميدواريم كه فكرتان دعا واستغاثه به درگاه خداوند باشد و بس خدمت كليه عزيزانم
سلام رسانده و از ذكر نامشان خودداري ميكنم.