سی و چهارمین سالروز شهادت
شب شب شهادت بود همه چيز نداي پيروزي مي داد هواي رود كرخه گرم و سوزان همراه با بوي دود و باروت در هر لحظه خون شهيدي فضاي جبهه ها را عطرآگين مي كرد..

شهيد علي كوليوند در سال 1344 در توسيركان ديده به جهان گشود وی در زمان اوج‌گيري انقلاب با وجود سن كم و جثه كوچكش در اكثر راهپيمايي‌ها وتظاهرات شركت فعال داشت و پس از پيروزي انقلاب هميشه در صحنه حضور داشت و با شروع جنگ تحميلي او نيز همانند ديگر جوانان غيور اين مرز و بوم حمله‌هاي ناجوانمردانه بعثيان را به مرزهاي اسلاميمان و شهرهاي بي‌دفاع كشورمان تاب نياورد و عازم جبهه‌هاي نور عليه ظلمت گرديد و پس از رزمي بي‌امان با دشمنان بعثي و حماسه آفريني‌هاي بسيار در شرق دجله در تاريخ سی و یکم تیر ماه 61 به درجه رفيع شهادت نائل گرديد و به لقاء الله پيوست.

خاطره جبهه به روایت از شهید علی کولیوند

خاطره منتشر نشده جبهه به روایت از شهید علی کولیوندخاطره منتشر نشده جبهه به روایت از شهید علی کولیوند

 اكنون گوشه اي از خاطرات خود را به موقع حمله در جبهه مي نويسم و گوشه كوچكي از يك شبيخون شجاعانه كه در آن پاسداران اسلام تا درون سنگرهاي متجاوزان كافر به پيش تاختند و از همانجا تعدادي از پاك دلان دلاور چون فواره بلند و تابناكي از نور به اوج جاودانگي الهي پيوستند براي رفتن به جبهه همه وابستگي و پيوندها را به خاطر خدا از دل مي زدودند و در هواي كوي او مشتاقانه و بي صبرانه ره مي گشودند در بين برادران ضياء اخلاقي داشت كه بچه ها را را به سرعت جلب مي كردو

روز اول در كنار رودخانه كرخه نور مستقر شديم البته از همان ابتدا جابجائي ما متوجه شده بودند و مدام ما را زير رگبار و شليك توپ و خمپاره مي گرفتند و برادران در هر فرصتي كه پيش ميآمد در درون سنگرها قرآن و دعاي كميل و دعاي فرج مي خواندند يك شب برادر ضياء اعلام آماده باش داد گفت مي خواهيم حمله را شروع كنيم برادران از خوشحالي در خود نمي گنجيدند فقط مي خنديدند به وجد آمده بودند و ميگفتند امشب شب شهادت است راستي چه زيبا قبل از هر فكر و ذكري كلمه پر محتواي شهادت تمامي روح برادران رزمنده را در بر مي گيرد آري شب شهادت شب موعود رسيده بود و ضياء مي گفت بايد آنچنان حمله كنيم كه دشمن را از اطراف كنار بزنيم، بايد حمله مان آنقدر شديد باشد كه دشمن ياراي حركت نداشته باشد.

شب شب شهادت بود همه چيز نداي پيروزي مي داد هواي رود كرخه گرم و سوزان همراه با بوي دود و باروت در هر لحظه خون شهيدي فضاي جبهه ها را عطرآگين مي كرد، سپس پيامش گوش به گوش مي گشت تا به همه مي رسيد بوي شهيدان و نور شهيدان همه جا را گرفته بود قبل از حمله از اين سنگر به آن سنگر مي رفتيم تا ببينيم بچه ها در چه حالي هستند شهيداني كه وصيتشان را به يكديگر مي كنند شهيدان زنده اي كه در انتظار شب مقابله با دشمن مي سوزند، چهره هاي پاك باخته اي كه در سنگر نماز شب مي خواندند و در زير رگبار دعاي كميل ....... تا شروع حمله زياد وقت نبود برادران مشغول خواندن دعا شدند روحيه شان واقعاٌ عجيب بود .

شهيد كوهي مي گفت من امشب شهيد مي شوم، آن لحظه اي كه در انتظارش بودم رسيده است من شهيد خواهم شد. عقربه ساعت 11 شب را نشان مي داد لحظه حركت فرا رسيده بود، بند پوتينها را محكم كرد كوله پشتي را بر دوش نهاديم و اسلحه ها را با خشابهاي اضافي حمايل كرديم و كاسه سرمان را به خدا سپرديم و با ياد الله استوار و اميدوار مطمئن و بي قرار با نور الهي مان شروع به حركت كرديم تا ظلمتها را در هم شكنيم شب بود و همه جا تاريك، نسيم ملايم،گونه را نوازش مي داد و هر از چندي صداي به هم خوردن چكمه هاي برادران همه چيز را خبر مي دادند خبر از جنگ جهاد رشادت و شجاعت و مبارزه و شهادت با ياد الله شروع بحركت كرديم با سرعت مي رفتيم و آنقدر جلو رفتيم تا فاصله بين خود و دشمن را به حداقل رسانديم، روي زمين دراز كشيديم قلبها لحظه اي از تپش در راه خدا نمي ايستاد، نگاههاي خيره كننده مان درآن نيمه هاي شب در هم تلاقي مي شد و از نگاههاي يكديگر همه چيز را مي فهميديم بين زندگي و مرگ تنها كمتر از يك لحطه فاصله بود، همه نگاههايمان را در انتظار دستور حمله به هم دوختيم. دستور حمله صادر شد همه چيز به مرحله عمل رسيد لحظه از جان گذشتن رسيد لوله اسلحه هايمان را به روي مزدوران نشانه رفتيم حمله با وسعت زيادي شروع شده بود صداي مهيب انفجار يكي پس از ديگري گوشها را مي خراشيد، در ميان دود و آتش به پيشروي ادامه مي داديم و آنقدر جلو رفتيم كه صداي صحبتشان را كه همه ناشي از ترس و دلهره اي عجيب بود بطور واضح بگوش مي رسيد، گلوله هاي منور يكي پس از ديگري فضا را روشن ميكرد در زير روشنائي گلوله هاي منور موضع ما را شناسائي كردند و از دو طرف ما را زير آتش خود قرار دادند رگبار كاليبر 50 و 75 صفير كشان فضا را مي شكافتند و در كنارمان به زمين مي نشستند، همه در فواصل مشخص بر روي زمين دراز كشيده بوديم و به دستور برادر ضياء الله اكبر گويان بانگ بر دشمن زديم و به پيش رفتيم، در زير آتش شديد دشمن حركت كرديم، اميد باز گشت نبود گلوله ها مثل باران در كنارم بر زمين مي نشست خيس عرق شده بودم بوي شهادت را استشمام مي كردم اما به هيچ وجه ترسي بخود راه نمي دادم وقتي كه به برادر ضياء رسيدم روي زمين خوابيده بود گفتم چرا پيشروي نمي كني خنديد و گفت تير خورده ام در حالي كه تبسمي از رضايت، رضايت از اينكه به خداي خويش نزديك و نزديكتر مي شود بروي لبهايش نقش بسته بود گفت تير خورده ام و ضياء به لقاء الله پيوست يادش گرامي..

گلوله ها لحظه اي ما را آرام نمي گذاشتند گلوله هاي توپ و خمپاره و كاتيوشا با غرولندشان زمين را مي لرزاندند و هر آن يكي از برادران شهيد مي شد و ما تا صبح ساعت 12 روز موفق شديم دشمن را دهها كيلومتر عقب برانيم و موضعهاي آنها را تسخير كرديم .

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده