به قلم خانم زینب عالیانی
امروز آهنگ جدايي كه برايت مي زنم حتماْ تو را به حيرت واداشته است . روزگاريست تنها با قاب عكست به درد دل مي نشينم...

اختصاصی نوید شاهد از کرج؛ دلنوشته ای برای پدر به قلم خانم زینب عالیانی، فرزند شهید سعید عالیانی:

هفت ماهه بودم كه پدرم شهيد شد و خاطره اي از او ندارم اما از اطرافيان شنيده ام و با خصوصيات او آشنا شدم، خود خاطره اي به ياد ندارم ولي دل نوشته ايست كه تقديم به روح آسمانيش مي كنم .

بسم رب الشهدا والصدقين

سلام .سلام اي گل شقايقم .آهسته صدايت مي زنم پدر، آري پدر حضورت چه روشن است . با اين كه سالهاست تنهايم گذاشتي ببين چه خوب مي شناسمت. تو را با عطر ياس با رنگ شقايق و با عشق خدايي از دورادور هم مي شناسم، تو را در كهكشانها هم يافته ام، اما هميشه همچون شهاب، ديدارت زود گذر بود. اي آنكه شبهاي جمعه را تا به ملكوت مي كشاندي بگو چه كسي زيارت عاشورا را به من آموخت ؟

هفت ماهه بودم كه همدرد رقيه سه ساله شدم . آري آن هنگام جز سكوت هفت ماهه ام هيچ نديدي، اما امروز آهنگ جدايي كه برايت مي زنم حتماْ تو را به حيرت واداشته است . روزگاريست تنها با قاب عكست به درد دل مي نشينم، خنده هايي را كه پشت چارچوب قاب عكست پنهان كرده اي، اميد زندگي من است.

من بي تو هيچم اي تمام زندگي ام، اي پدر .. اي روشني بخش لحظه هاي تاريك زندگيم، مبادا مرا در اين روزگار كه هر زمان تاريك تر مي شود تنها بگذاري !

گاه به قاب عكسي كه چهره نورانيت در آن جاي گرفته مي نگرم، گويي سالهاست در كنار تو به قاصدك ها دل خوش كرده ام . زندگي سبزي است هرگاه عشق و هدفت را به ياد مي آورم، افتخار رفتنت ايثار را در رگهايم جاري مي سازد.

وقتي تيرماه از راه مي رسد تيري از جدايي بر دلم مي افكند، اما برای من دردها را، نه تنها ماه تير با خود دارد بلكه ياد تو هميشه در دل من زنده است، هميشه يادواره اي از عشق تو، در دلم بر پاي مي كند.

اي شب زنده دار.. اي عاشقم، گمان مبر كه از ياد رفته اي. شب ها به ياد زمزمه هاي عارفانه ات به بهشت پروردگار پرواز مي كنم و گاه با خود مي گويم كاش دنيا گنجايش ستاره ها را مي داشت .

چه سبز معناي برگ ريزان را شناختم اما در اين ميان، حضوری دست هاي مقاومش را مانع باز شدن پنجره هاي سرد زمستاني قرار داد. با بودن اين حضور سبز يعني "مادر" لحظه هاي خلوت زندگيم، نبودنت را كمتر احساس مي كنم. مادري كه به صبوري زينب كبري و به پاكي فاطمه زهرا (س) عشق را در زندگي خلاصه كرده .

نخست همچو عطر ياس بگو با كدامين ابر مي باري كه اين باران هميشه از من پنهان است ؟ مگر آن نبود كه هميشه چشمان خسته ات تا عمق مهرباني كشاند و از آن زمان يافتم كه انتهاي عاشقي تنها براي پدر شهيدم نيست .

آري پدر عشق تو بود همچوني كبكي كه نوايش هرگز از يادم نمي رود و شب ها همچو لالايي گوش هايم را نوازش مي دهد و رفتن تو شد قصه پر افتخار تنهاييم. به اميد ياري و شفاعت تو اي مهربان، لحظه به لحظه اين زندگاني را مي پيماييم و اميدواريم تو همواره ياور ما در اين صحنه بزرگ روزگار باشي .

از هر كه بريدي به دلدار رسيدي

          آواز جدايي خواندي و پاك رسيدي

ما كه همه در دام تو درخت رويا

           وه با چه دلي بر سر بازار رسيدي

من غافلم و از تو شفاعت خواهم

          اما تو چه كردي كه به مقصود رسيدي

اين سرود تقديم به پدر شهيدم كه با عشق به معبود و معشوق خود پيوست. والسلام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده