شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۵۷
نوید شاهد: بعد از شهادت حميد در عمليات خيبر، تصميم گرفته بوديم كه در حضور آقا مهدي از به كار بردن اسم حميد خودداري كنيم و براي صدا كردن برادراني كه نامشان حميد بود از كلماتي چون اخوي، برادر، و يا از نام خانوادگي‌شان استفاده مي‌كرديم. آن روزيكي از تيم‌هاي واحد اطلا عات براي انجام ماموريتي حساس به جلو رفته بود و هنوز بازنگشته بودند.

دفتر خاطرات - سرباز مخلص امام زمان



بعد از شهادت حميد در عمليات خيبر، تصميم گرفته بوديم كه در
حضور آقا مهدي از به كار بردن اسم حميد خودداري كنيم و براي
صدا كردن برادراني كه نامشان حميد بود از كلماتي چون اخوي،
برادر، و يا از نام خانوادگي‌شان استفاده مي‌كرديم. آن روزيكي
از تيم‌هاي واحد اطلا عات براي انجام ماموريتي حساس به جلو
رفته بود و هنوز بازنگشته بودند.




حميد قلعه‌اي و حميد اللهياري نيز در اين تيم حضور داشتند. هر
بار كه تيم هاي شناسايي دير مي‌كردند، آقا مهدي جلوتر از همه
در كنار پد بالاي سنگر مي‌ايستاد و در حالي كه مدام ذكر
مي‌گفت، به دوردست‌ها نگاه مي‌كرد. آفتاب هور در حال غروب بود
كه بلمهاي گمشده از دور پيدا شدند، من به محض ديدن آنها از
شادي فرياد زدم: «حميد... حميد...» و به سمتشان دويديم. هنوز
حال و هواي استقبال از بچه‌ها بودم كه چشمم به آقا مهدي افتاد،
نگاهش به جزيره‌اي بود كه پيكر حميد را به امانت داشت. مهدي كه
مي‌توانست دستور دهد تا او را به عقب منتقل كنند فقط گفته بود:
«اول پيكر بقيه شهدا و بعد پيكر حميد!» بسيار شرمگين شدم و
براي عذرخواهي نزد آقا مهدي رفتم. تبسم لطيفي چهره غمناكش را
روشن كرد و در حاليكه برادرانه دست بر شانه‌ام نهاد، گفت:
«مدتي است متوجه شده‌ام كه رعايت حالم را مي‌كنيد. بغض در
گلويم گره خورد و توان ايستادن در مقابل اين كوه صبر و پايداري
را از من ستاند.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده