حركت ما به سوي مقصدي از پيش تعيين شده در ساعت 1:30 دقيقه از اردوگاه كوثر آغاز شد. در اين سفر پرمخاطره برادر صفائي و خليلي مرا همراهي مي‌كردند بعد از طي مسافتي حدود 100 كيلومتر به شهر زيبا و قشنگ خرمشهر رسيديم...
خاطرات خود نوشت شهید«پرویز فیروز بخت»؛ سفر پر مخاطره به سوی خرمشهر زیبا

نوید شاهد البرز:


شهید «پرویز(حاج رسول) فیروز بخت» فرزند «شکرالله و صدیقه» در تاریخ هیجدهم بهمن ماه 1345، در کرج دیده به دنیا گشود. وی در ایام دفاع مقدس جانانه از میهن و آیین خود دفاع کرد و در تاریخ اول آبان ماه 1366، در «سقز» بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر پاکش در گلزار شهدای امامزاده محمد به خاک سپرده شد.

خاطرات خود نوشت شهید«پرویز فیروز بخت»؛ سفر پر مخاطره به سوی خرمشهر زیبا

خاطره ای از شهید عزیز «حاج رسول فیروز بخت» در اینجا ذکر شده است:

كم گوي و گزيده گوي «چون در»

حركت ما به سوي مقصدي از پيش تعيين شده در ساعت 1:30 دقيقه از اردوگاه كوثر آغاز شد. در اين سفر پرمخاطره برادر صفائي و خليلي مرا همراهي مي‌كردند بعد از طي مسافتي حدود 100 كيلومتر به شهر زيبا و قشنگ خرمشهر رسيديم. با ماشين به طرف شلمچه حركت كرديم 5 كيلومتري شلمچه ماشين را به طرف نخلستان كج كرديم بعد از آن پياده شديم. از گفته‌هاي برادر صفائي و خليلي اينطور استنباط مي‌شد كه قرار است توپخانه ما در آنجا مستقر شود. بعد از آن به طرف مقر جديد ديده‌باني حركت كرديم اين مقر نسبتاً در نزديكيهاي اروند رود قرار داشت.

محل ديده‌باني‌ها جاي نسبتاً بلندي بود به نام HOTEL نزديكي هاي غروب بود كه رسيديم به مقر جديد بعد از گذشتن از كوچه پس كوچه‌ها خلاصه به مقر رسيديم. بعد از آن از اين ساختمان به آن ساختمان و اين پشت بام به آن پشت بام خلاصه بعد از اين اكروبات بازي به محل رسيديم. جاي نسبتا مخوفي بود هيچ آثار زندگي در آن هويدا نبود فقط از دور صداي خشك خنده چند تن از بچه‌ها به گوش مي‌رسيد و بعد از آن سكوتي مرگبار بر مقر حكم فرما مي‌شد.

خلاصه وقتي به محل استراحت رسيديم خبري نمانده بود كه از ترس زهره‌ام آب شود. خدا را شكر كه در آن لحظه دو نفر با من بودند وگرنه وقتي به محل استراحت رسيديم آقا سيدمدني را ديديم كه در آنجا است بعد از آن به محل رفته و نشستيم و چهارنفري صحبت كردن در بارة موقعيت و حوادثي كه رخ داده و قرار است رخ بدهد. بعد از ساعتي برادر جليلي و صفائي خداحافظي كردند و رفتند و من ماندم با برادر مدني و چند نفر ديگر كه از تيپهاي شهرستانهاي ديگر بودند. بعد از خواندن نماز و خوردن شام رفتيم كه بار ديگر با رختخواب ميثاقي چند ساعته ببنديم.


گرگ اجل يكايك از اين گله مي‌برد

اين گله را نگر كه چه آسوده ميچرد

حاج رسول فيروزبخت



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده