سردار شهید شعبان نصیری جهان آرای موصل است
نوید شاهد البرز:
در زندگی" شهید شعبان نصیری" بوفور رشادت، جوانمردی و دلاوری موج می زند، که می شود سر نخ را گرفت و پیش رفت و یک کتاب نوشت. بنظر آسان است اما سهل ممتنع است هر بخش را که باز می کنی، می بینی شهید نصیری در بخشهای دیگر هم، نه تنها دستی داشته، بلکه ریشه داشته است. سردار شهیدی که در زمان حیات مادیش کمتر به او پرداخته شده و دلاورمردی که آرام و صبور در همه عرصه ها بوده و نقش آفرینی کرده است. بی ادعا و بی توقع در دفاع مقدس در سوریه در ترکیه و در سومالی (آفریقا) همه جا پرچم ظلم ستیزیش بالا بوده است. چنین انسانهایی وقتی در بین ما نباشند، بیشتر نقش تاثیرگذارشان و فقدانشان احساس می شود.
شهید شعبان نصیری را خیلیها بعد از شهادتش جور دیگری شناختند وحتی به گفته خواهرشان خیلی ها نمی دانستند که درجه وی " سردار" است.
*** نوید شاهد البرز گفتگویی اختصاصی با مریم نصیری (خواهر) و حجه الاسلام والمسلمین محمد کمالی دهقان (همسر خواهر و همرزم) و خواهر زاده شهید شعبان نصیری داشته است.
* حاج آقا یک بیوگرافی از خودتان بفرمایید و در کدام عملیات جانباز شدید:
من "محمد کمالی دهقان" و متولد کرج هستم . دوران تحصیلم را در کرج گذراندم و هم مدرسه ای "حسین فهمیده" بودم. اکنون بازنشسته سپاه می باشم. سالهای شصت، پنجاه و نه چندین دفعه من اقدام کردم که به جبهه اعزام شوم و بدلیل سن کم مرا از پادگان برمی گرداندند تا اینکه یکی از دوستانم که آن موقع مسئول بسیج مسجد جامع کرج بود، به من گفت: وقتی اعلام می کنند زیر پانزده ساله ها بیرون بیایند، تو بمان. من هم همین کارو کردم و دو ماه آموزش دیدم و اواخر سال شصت به منطقه اعزام شدم.
در مرحله دوم عملیات خرمشهر، عملیات روی جاده اهواز خرمشهر بود. شب عملیات، شهید متوسلیان آمدند و در مورد عملیات توضیح دادند و من در گردان میثم، تیپ محمد رسول الله بودم. شب عملیات ما به سمت کارون حرکت کردیم و آن طرف رود مستقر شدیم، فردا عملیات شروع شد که جاده اهواز خرمشهر را قرار بود، بگیریم. متاسفانه روی خود جاده زمین گیر شدیم برای اینکه بشدت عراق، هم از روبرو و هم سمت چپ جاده حمله می کرد. به قدری آتیش روی منطقه بود با اینکه روز بود، تاریک شده بود و ما فقط کلانشینکف داشتیم و روبروی ما تانک بود و توپ.
فرمانده گردان ما "شهید شعف" با کلانشینکف در مقابل تانک وایساده بود و آنجا اکثر رفقای من شهید شدند ومن مجروح و جانباز شدم.
* آقای کمالی بفرمایید؛ که آشنایی شما با شهید نصیری چگونه بود و از کجا رقم خورد:
من ابتدا عرض می کنم که واقعا در مورد شهید شعبان نصیری صحبت کردن خیلی سخت است و کلمات واقعا پاسخگو چیزهایی که شما در ذهنتان است، نمی شود ولی در عین حال اگر گفته نشود و شنیده نشود بخشی از رسالت آنها انجام نشده است. پس باید گفت: آنچه که زبان یاری می کند.
من شهید نصیری را بیشتر بعد از اینکه دوباره به کرج برگشتند، می شناسم.شهید نصیری اصالتا به لحاظ زادگاه و پدر و مادر کرجی هستند و وقتی چهل روزشان بوده با خانواده از کرج به تهران مهاجرت می کنند و بعدها شهید وارد کادر سپاه کرج می شوند و خانواده شهید به کرج باز می گردند و اتفاقا با ما در محله امامزاده حسن همسایه می شوند. آشنایی من با شهید نصیری به اوایل انقلاب برمی گردد.
* فعالیتهای قبل از انقلاب شهید نصیری بیان کنید:
شهید نصیری در قبل از انقلاب سال 56 که دوران سربازیشان بود، تحت فرمان امام از سربازی فرار می کنند و فعالیتهای انقلابیشان را در محله نظام آباد، خیابان حسینی، مسجد سبحان آغاز می کنند. چند سال در آنجا فعالیت داشتند و همکارانشان هم در آن مسجد، اکنون فرماندهان سپاه هستند و شهدای دوران دفاع مقدس بودند. خانواده های موذنیان که سه سردار هستند و از فعالان مسجد سبحان بودند که با هم در مسجد فعالیت می کردند و بعدا هم با آقای نصیری فامیل شدند، همسر شهید از خانواده موذنیان است. سردار کاظم موذنیان و سردار جعفر موذنیان اینها برادر خانمهای ایشان هستند.
در قبل از انقلاب فعالیتهاشون مثل بقیه مردم بود و شاید کمی فراتر چون جوان بودند و انگیزه بیشتری هم داشتند. با تشکیل سپاه، وارد سپاه می شوند و چون خانواده ایشان به کرج مهاجرت می کنند، ایشان هم وارد سپاه کرج می شوند. بشکلی که می توان گفت: جزو اولین موسسین سپاه کرج بودند و هسته اصلی سپاه کرج را تشکیل می دهند.
در آن زمان، شهید نیاسری و شهید قدوسی که اکنون از جانبازان هستند و سه چهار نفر دیگر بودند که هسته اصلی سپاه را تشکیل می دادند و بیشترین تمرکز ایشان روی فعالیتهای فرهنگی و تبلیغاتی بود.
ارتباط با من هم بخاطر ارتباط وی با دانش آموزان و روحیه کادر سازی که داشتند، در همین راستا شکل گرفت .
یکی از برادران ایشان "سردار حبیب نصیری" می باشد که در تهران ساکن هستند و در سپاه تهران هستند .شهید نصیری خیلی به موضوع آموزش و فرهنگ و کارهای فرهنگی اهمیت می دادند. عمده فعالیتهای ایشان فعالیت فرهنگی بوده است. بطوریکه بعضی از دوستان وی را با نام "سردار فرهنگی" می شناسند. شهید نصیری در دهه های مختلف انقلاب افرادی را تربیت کردند که اکنون در حال کار هستند. من خود از تربیت یافتگان مکتب ایشان هستم و از دهه شصت با ایشان بودم.
* تاثیری که شهید نصیری بر زندگی شما گذاشت، چی بوده:
اول دهه شصت بود و بعد از آشنایی با ایشان که من وارد کارهای فرهنگی ومباحث انقلابی شدم.قبل از آشنایی با ایشان فعالیت فرهنگی من در قالب شرکت در راهپیمایی ها و... بود اما آشنایی با ایشان بسیار جدی ترو رسمی تر شروع کردم. بعد در سال 63 ما با هم فامیل شدیم و من با خواهر شهید شعبان نصیری ازدواج کردم.
*در مورد خصوصیات اخلاقی شهید شعبان نصیری بفرمایید:
من نمی دانم چی باید بگم ما برا ی اینکه از شهید تعریف کنیم؛ باید از او بالاتر باشیم یعنی معرِف باید از معرَف اعلی باشد و من هیچ برتری نسبت به شهید ندارم بنابراین تعریف از شهید سخت است.
به شهید نصیری از ابعاد مختلف می توان، نگریست و اولین بعد، بعد اعتقادی شهید نصیری می باشد. همه اعمال انسان از باورها درونی و جهان بینی اش نشات می گیرد. خداوند در سوره والعصر می گوید: انسان در خسران است مگر انان که ایمان دارند. ایمان قوی و باور قوی در همه وجود شهید نصیری نهادینه شده بود و عمل صالح هم داشت و مصداق آیات قران بود وبا یک نگاه عقیدتی به ایشان می توان گفت؛ شناختش به معارف اسلامی خیلی عمیق بود و برای همین مخلص و بی ریا و بی تکبر بود.
یکی از خصوصیتهای بارزش صراحتش بود، محاسبات دنیایی نمی کرد و ما سالهای سال بعد از جنگ، باهم کار کردیم. وی در صراحت لهجه در عین رعایت ادب مثال زدنی بود.
ساده زیستی شهید نصیری در زندگیشان مشهود بود و در فضایی ساده و بدون تجملات زندگی می کرد و به خانواده هم بسیار اهمیت می داد.
دنبال دنیا طلبی بهیچ عنوان نبود. وقتی بنیاد تعاون برای مسکن ثبت نام می کرد، ایشان ثبت نام نکردند و پدرشان بدون اطلاع از ایشان رفته بودند و ثبت نام کردند و این اواخر هم ماشینش را فروخت که ماشین دیگه ای بخرد که کسی ازش پول قرض خواسته بود، پول ماشین رو قرض داده بود و خودش با مترو رفت آمد می کرد.
صداقت از تمام وجود ایشان موج می زد. تلاشگر بود و هیچوقت نمی توانست بیکار بنشیند و در این موقعیت که خیلی ها به دنبال مسایل مادی هستند، اهل این چیزا نبود و ایشان با تمام وجود باور داشت که دنیا مزرعه است .
* شما در دفاع مقدس هم همرزم بودید:
در مقطعی که من در حال آموزش در پادگان امام حسین بودم ایشان آنجا آموزش می دادند من ایشان را در پادگان امام حسین(ع) در دوره های آموزشی دیدم ولی توی منطقه یک مدت کوتاه، بعد از پیروزی خرمشهر با هم بودیم و یک مدت کوتاه سه چهار ماهه در هور که ایشان در لشکر نه بدر هم مدتی با هم بودیم. من از نزدیکان رزمی ایشان به آن صورتی که دیگران بودند، نیستم.کسانی مثل آقای تقی زاده، آقای شجاعی خیلی از فرماندهان سپاه بیشتر با او بودند.
سال شصت و چهار من را پیش ایشان در هور فرستادند و من و شهید سوار قایق شدیم و من را از توی هور به جایی که مستقر بودند، بردند و وقتی داشتیم می رفتیم، پارو می زد و کاملا هم به هور آشنا بود و بمقر رسیدیم تا یکی دو هفته اول که مستقر شدیم کارهای نظافت و آشپزی را انجام می داد، من هم فکر می کردم، وظیفه ایشان همین هست. بعد که یک جلسه ای تشکیل شد و ایشان آمدند و ابتدا در جلسه صحبت کردند، آنجا متوجه شدم، ایشان فرمانده هستند.
چند روز بعد یک درگیری با عراقیها پیش آمد، که باید می رفتیم. آقای سعید شجاعی، که برادر دوتا شهید کرجی هستند،نیز با ما بودند. دشمن حمله کرده بود و قایقها را آماده کردند و خودش در قایق اول بود و در ردیف جلو، جلوتر از همه رزمنده ها می ایستاد.
شجاعتش او را از خیلی ها جدا می کرد. در عراق هم همین اتفاق افتاد، ایشان مستشار لشکر نه بدربود و یکی از مستشاران "سردار سلیمانی" بود، برای شناسایی اولین نفر بود که به خط می رفت. من در عراق بودم، دیدم که مجاهدین عراقی با چه باوری پشت ایشان بودند و چقدر دوستش داشتند.
شهید نصیری بین عراقیها بسیار محبوب بود و بین عراقی ها شهرت بیشتری داشت تا ایرانیها.
*دیدگاه شهید نسبت به شهادت چی بود:
شهید شعبان نصیری دنبال انجام دادن تکلیف بود و هر جایی که دنبال ایشان برویم از دفاع مقدس تا عراق و سوریه و سونامی، می بینیم که ایشان دنبال این بود که به تکلیفش عمل کند و به نظر من پاداش این انجام تکلیف کمتر از شهادت نمی تواند، می باشد و گاهی هم که بچه ها می گفتند: ما می خواهیم برویم، شهید شویم. می گفت: کارتون را انجام بدهید، اگر سعادت داشته باشید، شهادت نصیب می شود. در واقع آن اخلاص و تکلیف کلام و مغز قضیه، شهادت مزدش بود.
شخصیت موثری بود و هم در پس گیری مناطق مهم عراق و هم در بوجود آمدن این مجموعه ها مثل مجلس اعلی و بسیج مردمی، این را فرماندهان عراق ابراز کردند. هر وقت من می پرسیدم که اوضاع عراق چطوره می گفت: ما در شرایط خوبی هستیم و داعشیها در شرایط بدی هستند. در عین حال نظرش این بود که تقریبا داعش داره از عراق خارج می شود و می گفت: ما در نقطه حساسی هستیم که خود ایشان هم در همین نقطه حساس و در حال عقب راندن داعشیها به سمت سوریه و محاصره سوریه به شهادت رسید. در موقعیتی که برای شناسایی جای مهمی رفته بودند، در تله انفجاری قرار می گیرند .تنها کسی که شهید می شود، ایشان هستند. این اتفاق در موصل روز جمعه، ساعت هفت بعداز ظهر بوده که در آنجا اذان می گویند و نماز را در پایگاهی اقامه می کند و حرکت می کنند که بروند سمت منطقه دوستانشان که از شخصیتهای مهم جنگ عراق هستند، در تله انفجاری می افتند. بعضی دوستان گفتند: که همون موقع شهید شدند و بعضی دوستان گفتند: به فاصله نیم ساعت شهید شدند.
شهید نصیری چند سالی هست که در عراق بود. ما خیلی اطلاعات دقیقی نداریم که ایشان کجا بود ودر این سالها چه می کرد و دقیقا کجا شهید شد.
بعد از به شهادت رسیدن، فرماندهان عراق با برادر شهید تماس می گیرند و اطلاع می دهند و مسئولیت اطلاع به پدر ومادر شهید هم بر عهده همسر بنده که خواهر بزرگتر می باشد، گذاردند.
*خانم نصیری در مورد برادرتان بفرمایید در خانواده چه نقشی داشتندو...
من ده سال از برادرم، کوچکتر هستم و شعبان برادر
اول و فرزند اول خانواده بود و بعد از شعبان سه برادر بدنیا آمد و بعد من و بعد از
من هم دو خواهر بدنیا آمد. برادرم خیلی به خواهراشون علاقه داشت و به خانمها خیلی
احترام می گذاشت. به دختر خودشون هم همینطور. قبل از انقلاب که ما خیلی هم بچه
بودیم، برادرم خیلی احساس مسئولیت نسبت به ما داشت و خیلی متذکر می شدند که در
جامعه و مدرسه چطور برخورد کنیم. خیلی دوست داشت که ما در جمع حضور داشته باشیم،
موافق حضور زنان در فعالیتهای اجتماعی بود.
من فکر می کنم که برادرم اگر عراق هم جنگ نبود و نمی رفت بالاخره جایی را برای تلاش و ظلم ستیزی پیدا می کرد چون روحیه ظلم ستیزی داشت. همانطور مدتی در افریقا بود.
یک عقلانیت انقلابی در ایشان حاکم بود و هر جایی که کسی فریاد "هل من ناصر ینصره" سر می داد، این جوانمردی که با امام بیعت کرده بود و امام را خوب شناخته بود و بعد از ایشان نایب بر حقشان امام خامنه ای را به فریادشان می رسید. ایشان با تمام وجود به امام اقتدا کرد،اهدافش در راستای عدالت اجتماعی و اقتصادی و زمان و مکان و ملیت برایش مهم نبود.
بلحاظ اخلاق شخصی فوق العاده مهربان بودند. وقتی دورهمی بود، اولین کاری که می کرد قران می خواند و فال حافظ می گرفت. اینقدر برنامه هاش منظم بود، انگار برنامه ای رسمی قرار بود، اجرا شود. به بچه ها خیلی اهمیت می داد، باید حتما هر کدوم از بچه ها شعری بلد بودن، می خواندند. خیلی اهمیت می داد که بچه ها رو جذب کند. اگراینجا بودند شب چله و اعیاد، مناسبتی بود، همه را دور هم جمع می کردند.
در برنامه ازدواجها در خانواده هر کدام از خانواده می خواستند، ازدواج کنند، شهید نفر اول بود که کمک و همکاری می کرد. تمام دغدغه شان این بود که سن ازدواج جوانها بالا نرود. خیلی تاکید داشت که باید زوجها بچه دار شوند و نسل تشییع زیاد شود. می گفت: جمعیت ایران نباید کم شوند.
برای ساده زیستی ارزش قایل بودند. ما تا بعد از شهادتش نمی دونستیم که ایشان درجه سرداری دارد.
* واکنش خانواده در برابر شهادت پدرشان چه بود:
فرزندان شهید هم مانند خودشان بسیار صبور و آرام هستند و به شهادت پدرشان افتخار می کنند.
فرزند اول ایشان، سلمان متولد 61 هست و متاهل هست و سه فرزند دارد. دخترشون مهدیه هست که ایشان هم متاهل و دو فرزند دارد و پسر دیگرشون فوت شد، کوهنوردی رفته بود از کوه پایین افتاد. باز شهید در موقعیت از دست دادن پسرشون به ما درسی داد، از صبر و شکیبایی که فراموش نمی کنیم. یک فرزند پسر دبیرستانی هم دارند.
همسر برادرم یک شیر زن هستند، هشت سال دفاع مقدس، بچه ها رو بزرگ کردند و سی و چند ساله که با برادرم ازدواج کردند و شاید ده سال هم در کنار همدیگر نبودند. همیشه برادرم در مناطق جنگی بود. همیشه مشغول جنگ عراق و ایران و سومالی و سیستان بلوچستان و....
مراسم داداشم ازدواج خیلی ساده ای داشت و من آن زمان کلاس پنجم بودم، با لباس سپاه مراسم ازدواجش حاضر شد. مادرم گفت: لباست رو عوض کن. گفت: نه من پاسدار هستم و باید بدانند که تا آخر عمر پاسدار می مانم.
بعد از شهادتشون هم همسرشون می گفتند: من می خواهم اسلحه همسرشهیدم را به دست بگیرم. جوانها را جمع کنم و یک نسل جدید برای جنگ با اسراییل را پرورش دهم.
در بعضی جاها خانمشون هم با ایشان می رفت. و مشوقشون بود و مطمئن باشید که خانواده شهدا اگر همسرانشان می خواستند ان قلتی وارد کنند قطعا کمتر می توانستند به مبارزاتشان بپردازند. پسر بزرگ برادرم بلحاظ رفتاری شباهت زیادی با برادرم دارد . بسیاری از خصوصیات پدرش را دارد . بچه های برادرم هم صبور هستند و هم احساس افتخار می کنند و به این بلوغ رسیدند که شهادت پدرشون باعث افتخار شون هست و این مغایرتی با سوختن دل ندارد.
برادرم در خانه یک همسر و پدر و برادر و در میدان جنگ یک رزمنده شجاع و از جان گذشته بود.
*مسئولیت اطلاع دادن به پدر مادر برعهده شما بود .چگونه این کار را انجام دادید:
برادرم سردار حبیب نصیری تماس گرفتند و گفتند: "مریم جان! داداش دیگر شهید شد." درست بهمین صراحت چون می دانست که من با این موارد تا حدودی آشنا بودم. داداشم تقریبا هفت ماه گذشته مورد اصابت چند گلوله مستقیم داعش قرار گرفت و داعشیها با تفنگ اف شانزده سمت چپ صورتشو زدند و خود شهید می گفت که من فکر کردم، شهید شدم. دستمو که بلند کردم، دوتا گلوله همزمان به دستم و یک گلوله هم به قوزک پام اصابت کرد.
بعد از مجروح شدن به ایران بازمی گردد و به کسی خبر نمی دهد. در بیمارستان بقیه الله بستری می شود. در حالیکه خانواده بی خبر بود. ایشان چون نمی خواست که عروسی یکی از فامیلها به هم بخوره چیزی نگفته بود. بعد از عروسی اطلاع داد که مجروح شده و در بیمارستان می باشد. در بیمارستان هم وقتی به ایشان رسیدگی نمی شد و ما اعتراض می کردیم و ناراحت می شد.
از ناحیه دست آسیب جدی دیده بود، برای درمان باید به خارج از کشور می رفت ولی نپذیرفت و دوباره به عراق برگشت. ما فکر می کردیم که با وضعیت آسیبی که دیده دفاع از حرم را کنار می گذارد، اما باز رفت. داعشیها دنبالش بودند و براشون مهم بوده که او رابزنند.
از عراق، برادرم پیام داد که عید فطر می آیند که دیدار به روز قیامت افتاد. هنگام رفتن به یکی از اقوام هم گفته بود که دیدار، دیدار آخر است.
من رفتم به مامانم خبر شهادت برادرم را بدهم، متوجه شدم که خواهرهام حالشون بد شده و در خیابان افتادند. وضعیت مادرم خیلی حساس بود چون تازه قلبش را عمل کرده بود و از بیمارستان آمده بودند وارد که شدیم. مادر از حال ما فهمید که اتفاقی افتاده و اصرار کرد که چی شده؟ هیچ کس جرات نداشت ، موضوع را بگوید.
خیلی اصرار کرد و اومد به من گفت: تو رو خدا بگو تو هیچوقت دروغ نمی گی ... من گفتم: مادر داداش به چیزی که می خواست، بالاخره رسید. مادر فقط گریه می کرد، فقط اشک می ریخت...
داداشم خیلی اهمیت می داد که به مامان و بابا برسین. هر روز یا یک روز در میان با مامان تماس می گرفت و صحبت می کرد. برادرم با اینکه دور بود هوای پدر و مادرمان را داشت، هر ماه به من زنگ می زد و می گفت که بابا اینا می خواهند بروند خرید، باهاشون همراه شو. پدر ومادرم خیلی صبور هستند. قبول می کنند و می دانستند که داداش آرزوش شهادت بود و همه از فراقش ناراحتند.
برادرم از اول انقلاب دنبال کادر سازی بود و در آخرین لحظه هم کار را ادامه می داد و اطاعت پذیری ایشان نسبت به ولایت بسیار بالا بود . با تمام وجود خودش را ساخته بود چون ولی را خوب شناخته بود.
تشییع پیکر برادرم در تهران بود البته در کرج هم تشییع نمادین داشتیم و مزار ایشان هم در بهشت زهرا تهران قرار دارد. مراسم تشییع شهید بسیار با شکوه بود که من ندیده بودم تا حالا و بزرگان هم آمده بودند و یا نماینده شان را فرستاده بودند.لایحه های خیلی زیادی ایشان را می شناختند و ما خیلی شناختی نداشتیم . کسانی که او را می شناختند خیلی صفتها به او داده اند. منتظر قایم در تشییع پیکرش او را سردار فرهنگی خواند.
محسن رضایی در سخنرانی برادرم را "جهان آرای موصل" می نامید. چون مخلص بود همه دوستش داشتند.
* خواهرزاده شهید آقای کمالی دهقان در مورد شهید شعبان نصیری می گوید:
که دایی با هر نسل مثل خودش صحبت می کرد و با من یه جور و با خواهرم که دهه هشتادی و امسال رای اولی بود جور دیگر با هر کسی اقتضا سنش و با زبان خودش صحبت می کرد. دوره آخری که بعد از عید آمد، خیلی حرفاش تغییر کرده بود.
می گفت: خواهر من را اذیت نکن به بابات احترام بذار .حرفهاش رنگ و بوی سفارش داشت. روز انتخابات با من تماس گرفت و گفت که بروید در انتخابات مشارکت داشته باشید و کسانی که نمی خواهند رای بدهند را تشویق کنید که در انتخابات حضور پیدا کنند.
پای
لودر بود زنگ می زد با نوه اش صحبت می کرد که امتحاناتش را خوب بگذراند. با اینکه در
منطقه جنگی بود و با وظیفه خطیری که در عراق و جنگ با داعش بر عهده داشت به فکر
همه اعضا خانواده بود. داییم با اینکه حقوق زیادی نداشت و در این چند سال حقوق طبیعی خودش را هم نگرفته است و بعضیها باور نمی کنند. اگر کسی پولی قرض می خواست، اولین کسی هر چی داشت به او می داد، دایی شعبان
بود . نه در کلامش نبود. همین اواخر ماشینش را فروخت که ماشین دیگری بگیرد ، کسی از او درخواست پول کرده بود، پول ماشین را به او داده بود و خودش با مترو رفت و آمد می کرد.
بگفته سردار نقدی، دایی چهل سال مجاهدت کرده
است.
سخت است که در مورد شهیدی صحبت کرد که بیش
از نیم قرن زندگی کرده و چهل سال مجاهدت و تاثیر گذاری داشته است.
عده ای از سرداران بزرگ جنگ تعریف می کردند که
در موقعیت جنگی بدی قرار گرفتیم و در محاصره دشمن بودیم. همه ما ترس داشتیم ولی
شهید نصیری خیلی آرام بودند و باطمانینه فکر می کرد و یک ذره ترس در شهید نصیری
نبود و کاملا به خودش مسلط بود و داشت فکر می کرد که چگونه از شرایط خارج شود.
بالاخره با تفکر گشت و مسیر مناسبی را پیدا کرد و ما خارج شدیم در حالیکه ما تقریبا
خودمون را باخته بودیم. در همه قضایا بسیار متکی به نفس بود و بسیار اهل عمل بود.
گفتگو از نجمه اباذری