در گفت‌وگو با پدر شهید فاتح خرمشهر؛
«شهید عباس جهان‌شاهی» از شهدای عملیات الی‌بیت‌المقدس در روایت از فرزندش بیان کرده‌ است: «عباس، بسیار پسر باغیرتی بود. وقتی به مدرسه می‌رفت معاون پاسگاه آقای محمدی می‌گفت: عجب پسر باغیرتی داری در این برف و بوران که پاهای آدم سیاه می‌شود؛ پیاده برای درس خواندن میرود.»

به گزارش نوید شاهد البرز؛بیش از 170 شهید که اکنون از شهدای استان البرز محسوب می‌شوند در عملیات «الی بیت المقدس» شرکت داشتند و به شهادت رسیدند. عملیاتی که در نهایت بعد از حدود 24 روز منجر به آزادسازی خرمشهر شد. از این عملیات غرورآفرین و پرافتخار می‌توان حماسه‌نامه‌ها بِسان شاهنامه فردوسی در پرده‌های مختلف از دلاوری فاتحان و پیل‌تنان ایرانی در دفاع از خاک، کیان و شرفشان سرود.

عباس، پسر باغیرتی بود


عباس جهان‌شاهی هم یکی از مردانی است که از بلندای البرز برای دفاع از خطه خرمی که پاره‌ای از تن ایران مردخیز بود، عازم مناطق جنوب شد. شهید عباس جهان‌شاهی، زاده پانزدهم فروردين1339، در شهرستان هشترود و یادگار پدر و مادری درست کردار که فرزندی دلیر پروراندند تا در روزهای سخت کشورشان را از حادثه‌ها برهاند. شهید عباس جهان‌شاهی قبل از اینکه به سپاه پاسداران بپیوندد به جبهه رفت و مدتی بعد عضو رسمی سپاه شد و در اول خرداد سال 1361 در نبرد با دشمن بعثی و بازپسگیری خاک خرمشهر به شهادت رسید.

 آنچه در ادامه می‌خوانید متن گفتگو با پدر شهید جهان‌شاهی در خصوص فرزندش است که تقدیم مخاطبان می‌شود.

*نوید شاهد: حاج آقا لطفا خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد بیشتر معرفی نمایید.

پدر شهید: «احد جهان‌شاهی» اهل خلجدی هستم. پدرم ملامحمد در تبریز کنار مسجد بازار خانه داشت. چون آن زمان مسجد نبود هر چه خرید و فروش می‌شد با امضا او بود چون مورد اعتماد اهالی تبریز بود. هنگام مرگش همه مُهرهایش را در چاهی ریخت که کسی نتواند سوءاستفاده کند.  من فرزندم دوم او هستم. یک خواهر بزرگ داشتم و بعد من بودم. من مکتب رفتم و سوادقرآنی دارم.

                                                                           شفا گرفت تا شهید شود

*نوید شاهد: از تولد و کودکی عباس چیزی به یاد دارید؟

پدرشهید: چیزی که از کودکی او به یاد دارم در دوران نوزادی بیماری سختی داشت که امیدی به زنده ماندنش نبود و من و مادرش فکر نمی‌کردیم زنده بماند و قطع امید کرده بودیم اما خدا او را به طور ناگهانی شفا داد. او شفا گرفت تا شهید شود.

 

*نوید شاهد: عباس در کارها به شما کمک می‌کرد؟

پدرشهید: بله، عباس بسیار پسر باغیرتی بود. وقتی به مدرسه می رفت معاون پاسگاه آقای محمدی می گفت: عجب پسر باغیرتی داری در این برف و بوران که پاهای آدم سیاه می شود پیاده برای درس خواندن می رود. گاهی لنگان لنگان تا قرهچیمین می رفت. 

*نوید شاهد: عباس تحصیلاتش را در کجا گذراند؟ اوضاع درس و تحصیل عباس چگونه بود؟

پدرشهید: چهار کلاس ابتدایی را در دِه گذراند و ششم و پنجم ابتدایی را به سرخس رفت. در سرخس با یک سید زندگی می کرد. او به عباس کمک می کرد تا اینکه بعد از انقلاب جذب سپاه شد.

*نوید شاهد: عباس در بچگی اهل مسجد رفتن هم بود؟

پدرشهید: بله. اصلا کلا در مسجد بود. خانه من خیلی بزرگ است. مسجد هم رو به روی خانه ماست. قدیم چراغ مسجد را ما روشن می کردیم. از منزل ما برق کشیده بودند. قبلا هم که 10، 15تا چراغ علاالدین نفتی برای مسجد گرفته بودیم. خرج مسجد را ما می دادیم. عباس هم محرم‌ها در مسجد نوحه می‌خواند.  


                                                                            مانوس با شهدا

*نوید شاهد: اهل عبادت هم بود؟

پدرشهید: بله؛ از نماز و روزه دست نمی‌کشید؛ حتی یک دقیقه. حتی ما را هم به نماز خوواندن سفارش می‌کرد. شهدا را خیلی دوست داشت با آنها مانوس بود. در و دیوار خانه را پر از عکس‌های شهدا کرده بود.

*نوید شاهد: در دوران پیروزی انقلاب چند سالش بود؟

پدر شهید: در دوران انقلاب حدود بیست ساله بود. امام که آمدند. عباس تفنگ داشت مداخله کرد. گفتم: پسر مداخله نکن. تفنگ داشت. گفت: «نترس!» سربازها از سربازخانه‌ها فرار می‌کردند. او هم با اسلحه فرار کرده بود و در تظاهرات شرکت می‌کرد. بعدها سربازی‌اش را در جبهه با اعزام سپاه گذراند.


                                                              در سومین مجروحیت شهید شد

*نوید شاهد: در جبهه زخمی هم شده بود؟

پدر شهید: اولین بار در جبهه کردستان بود که از ناحیه پا زخمی شد. می‌گفت کوموله‌ها یک تیز با پایم زدند و آمدند تیر بعدی را بزنند چرخیدم و خودم را به دره پرت کردم. بعد نیروهای خودی من را پیدا کردند و به تبریز بردند. دو بار ضربه خورده بود؛ در کردستان سراب. سومین دفعه در شلمچه شهید شد. 

*نوید شاهد: پسرتان قبل از شهادت ازدواج نکرد؟
پدر شهید: خیر؛ میلش فقط این بود که شهید شود.

*نوید شاهد: عباس که مادرشان فوت کرده بودند رابطه‌شان با نامادری چطور بود؟

پدرشهید: خوب بود. خیلی احترامش را نگه می‌داشت. نامادری‌اش فقیر بود ولی عباس می‌فهمید.


*نوید شاهد: خواب عباس را می‌بینید؟

پدر شهید: بله. هر چند وقت یکبار به خوابم می‌آید که خیلی هم خوشحال است.

 

                                                 پسرم جز فاتحان خرمشهر است

*نوید شاهد: از شهادتش چگونه با خبر شدید؟

پدرشهید: با معلم‌ها در اتاق نشسته بودیم. داشتند شلمچه را روی نقشه نشان می‌دادند. نیروهای ما برای پس گرفتن شلمچه در حال پیش‌روی بودند. ناگهان صدای داد و جیغ و الله اکبر بلند شد. گویی شلمچه آزاد شد. من هم با خودم می‌گفتم: عباس هم آنجاست. او هم جز فاتحان این شهر است. 10-15 روز گذشت. ما از عباس بی‌خبر بودیم. یک روز دیدیم از پایین ده تعدادی می‌آیند. نزدیک که شدیم دیدیم ماشین را تزیین کردند و عکس عباس را هم جلوی ماشین گذاشته بودند. معلم‌ها همه داد و فریاد می‌کرد. همه مردم جمع شدند. پیکر عباس را هم آوردند. در همان ده دفن کردند.

*نوید شاهد: دوست نداشتید که جای شهادت عباس را داماد می‌کردید؟

پدرشهید: خیر، هرگز نمی‌گویم چون شهادت مقام بالایی است. او برای امام حسین(ع) شهید شد. خیلی افتخار می‌کنم.


                                                                   انسانیت از همه چیز بالاتر است
*نوید شاهد: از خدا چه چیزی می‌خواهید؟
پدرشهید: از خداوند می خواهم بندگان گناهکارش را به راه درست بیاورد. به دل‌ها رحم بدهد.  آدمی دیدم که 50 نفر را پیشرویش بکشند آه نمی‌گوید. آدمی هم هست که در دست کسی خار برود ناراحت می‌شود. من خودم یک عادت دارم. حاضرم 50 تومان خرج کنم وی راضی نیستم شما 10 شاهی خرج کنید و به پایت سنگ بخورد. خدا شاهد است که برای تو نیست بلکه برای خداست. انسانیت از همه چیز بالاتر است.

                                                             برای شهدا باید جان قربانی کرد

*نوید شاهد: حاج آقا کلا با شهدایی که می روند جان خود را در راه خدا می دهند، چه حرفی دارید؟

پدرشهید: بشر است دیگر نمی‌فهمد، لیاقت می‌خواهد. بعضی از آدم‌ها قدرت درک مقام شهدا را ندارد. برای شهدا باید جان قربانی کرد. مرگ شهدا با مرگ‌های عادی فرق دارد این مردن عزت دارد.

*نویدشاهد: برای مخاطبان صدسال دیگر چه حرفی دارید؟

پدرشهید: بدانند که دنیا هیچ ارزشی ندارد. برای آن دنیا که روز حساب است به همدیگر رحم کنیم.  کمک کنید؛ دست همدیگر را بگیرید بلند کنید پای همدیگر را نگیرید زمین بکوبید.

*نوید شاهد: خطاب به رزمندگان که سوریه و لب مرزهای ایران پاسداری می‌دهند، چیست؟

پدرشهید: رزمندگان بروند از دینشان دفاع کنند. من اگر قوه (توانایی) داشتم خودم می رفتم. تا نشینم نمی‌توانم کاری انجام بدهم. من خیلی زرنگ بودم. الان دیگر مریض شدم.

*نوید شاهد: روی صحبت شما با مسئولان چیست؟

پدر شهید: مسئولان به مردم کمک کنند انقلاب، انقلاب خوبی است اما به کارگران خوب پول نمی‌دهند. به طبقه پایین جامعه خیلی سخت می گذرد. گاهی دیده می شود مردم آشغال ها را می‌گردند.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده