سیری در کلام شهیدغلامی؛
شهید «رضا غلامی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. «محمدحسن مقیسه» در کتاب «ستارگان راه» نوشته است: «او قبل از آن که در آخر جاده‌ای که به پاسگاه زید در جنوب و در عملیات رمضان برسد و با پر پرواز ترکش‌هایی که قاصد بهشت خدا بودند، در مه افق از چشم ما پنهان شد.»

شهید رضا غلامی

 

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیدرضا غلامی، دوم آبان 1339، در شهرستان كرج به دنيا آمد. پدرش نورالله و مادرش فضه نام داشت. تا پايان دوره راهنمایی درس خواند. سرایدار آموزش و پرورش بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. هجدهم مرداد 1361، در پاسگاه زيد عراق با اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وي در روستای حسنكدر تابعه زادگاهش قرار دارد.

آنچه در ادامه می‌خوانید زندگی‌نامه شهید غلامی برگرفته از کتاب «ستارگان راه» محمدحسن مقیسه است.

نحیف و لاغر، اما سبک سیر و تندرو؛ قامت کشیده و سربلند، اما فروتن و خاکسار؛ ساده پوش ساده‌زیست، اما عمیق نگر و زودیاب؛ ساکت و آرام، اما باکوشش و پر جوشش و تنهای تنها، دور از پدر و مادر و روستا، که این در وسط جنگل و کوه و جاده ایستاده است؛ بر کرانه آبادانی و سرسبزی و در میانه باغی پر از درخت، و آن دو بر کناره صبر و سکوت و صداقتند؛ حتی تا الان و تا همیشه زمان و زمین.
 رضا در همان روستای لطیف و پر از طراوت "حسنکدر" که در پای کوه های سر به فلک کشیده البرز و برکناره جاده چالوس سال‌هاست که کمر خم کرده و نشسته، دوره های درسی ابتدایی و راهنمایی اش را خواند و بعد برای تپیدن.

و رسیدن و کوشش و جنبش و به‌دست آوردن شغلی آبرومند و مناسب، از روستای زادگاهش راهی کرج شد و چیزی نگذشت که به استخدام آموزش و پرورش درآمد و شد خدمتگزار و خادم نوباوگان دوره دبستانی. این جوان صادق و حکایت کتاب ما در همان سال‌ها، مشتاقانه و سرافرازانه دست در دست بسیج گذاشت؛ حالا روزهایش در خدمت نونهالان و شب‌هایش با چشمی بیدار و در کار پاسداری از انقلابی می گذشت که به جان دوستش می‌داشت و به عشق بر پای نهال تازه از خاک برآمده‌اش از جان مایه می‌گذاشت. آن محبت و این خدمت، چون تر و تازگی روستایی که در آن بالیده بود و شیره ایمان و شیر جانی که پدر و مادر در  نهان و نهاد کام رضا ریخته بودند، چنان او را سرپا نگه داشت و کوره وجدان دینی و اجتماعی اش را شعله ور کرد تا به خودش آمد، ۸ ماه از زندگی اش در جبهه‌ها گذرانده بود و .... و سرانجام به آنچه می خواست، رسید و ....چشید و نوشید و دید آنچه را که بدان می‌اندیشید؛ انارستان شهادت.
 اما قبل از آن که در آخر جاده‌ای که به پاسگاه زید در جنوب و در عملیات رمضان برسد و با پر پرواز ترکش‌هایی که قاصد بهشت خدا بودند، در مه افق از چشم ما پنهان شد، در وصیت نامه اش نوشت:
 دنیا محل امتحان و دانشگاهی برای آموختن و پلی برای رسیدن به معبود است و من بهترین راه را که سراغ دارم، شهادت است؛ من هم این را انتخاب می نمایم که بهترین راه سعادت همین است. پدر و مادر گرامی‌ام! همیشه شکر خدا را به‌جا آورید و این آیه شریفه را تلاوت نمایید که می‌گوید: "انا لله و انا الیه راجعون". من با این عقیده که شهدا همه معتقد به آن هستند، به جبهه حق علیه باطل می‌روم تا با خونم این نهال جاودانه اسلام را آبیاری کنم و بگویم منافقان، ما به کوری چشم هایتان تا آخرین لحظه عمر خود امام امتمان را یاری می نماییم.

توصیه من به تو ای پدر و مادر مهربانم این است که هر وقت احساس ناراحتی و دلشکستگی نمودید، این امام، این مرد بزرگ، این حسین زمان را دعا کنید که خداوند به شما اجر و پاداشی بزرگ عنایت بفرماید.

انتهای پیام/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده