سیری در حیات طیبه شهیدرهبردهقان:
سردار شهید«جواد رهبردهقان» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در حیات طیبه این شهید آمده است: «جبهه را برای خود به عنوان دانشگاه برگزیده بود و شجاعانه بر علیه دشمن نبرد می‌کرد.»

سردار شهیدجواد رهبر دهقان

به گزارش نوید شاهد البرز؛ ای اسطوره عشق و شهادت، ببین که این سرباز وطن از کودکی چگونه سرنوشتش با تو و خاندان بزرگوارت گره خورد. او کودکی خندان بود و معنی اشک را نمی فهمید، اما رفته رفته هنگامی که پا در مراسم عزاداری‌هایت گذاشت، آن زمان بود که به عشق پی برد که اگر عشق نبود عاشقانه و مشتاقانه به سویت پر نمی‌کشید.
از کودکی آرزو داشت آن هنگام که به اذن خداوند کریم زمین و زمان در هم کوفته می شوند و روز رستاخیز فرا می‌رسد، زمانی که حتی مادران کودکان خود را نخواهند شناخت و کسی به یاری کسی نخواهد شتافت، تو بیایی و او را در صف محبّانت قرار دهی و با نگاه مهربانت تا پایان راه حقیقت او را عاشقانه همراهی کنی. او گاهی عاجزانه به تمام امامزاده‌ها دخیل می‌بست و شهادت را آرزو می‌کرد و به عمل خود می خندید و می­‌گفت: مگر می‌شود من پاک، مطهر و عاری از هرگونه گناه باشم. خداوندا، تو او را برگزیدی و شهادت را به ایشان هدیه کردی، به ما بینشی عطا فرما تا راه این عزیزان را دریابیم. سردار شهید جواد رهبر دهقان از همان دوران طفولیت، عاشقانه مسیر پر پیچ و خم زهد و تقوی را طی کرد و در راستای حکومت اسلامی تلاش و کوششی بسیار کرد.

ولادت
سردارشهید جواد رهبردهقان، در سال 1341 در شهرستان کرج دیده به جهان گشود. در سال 59 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته اقتصاد از دبیرستان دهخدا شد. در سال 1361 با دختری از خانواده مؤمن ازدواج کرد و ثمره این پیوند یک فرزند است و در تاریخ سیزدهم مرداد ماه 1359 به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد و در این مسیر برای رضای خداوند از هیچ کوششی دریغ نکرد و با شروع جنگ تحمیلی برای دفاع از آرمان‌های خویش داوطلبانه به سوی جبهه‌ها رهسپار شد.


روایت همسر

خانم باقرصاد همسر این شهید می‌گوید: هر بار که جواد قصد سفر به سوی خاکریزها را داشت به من می‌گفت: می‌دانم در نبود من تربیت دخترمان دشوار است و سر و کله زدن با او صبر حضرت ایوب را می‌طلبد اما عزیزم (بهشت را به بها دهند و به بهانه ندهند). همسر بردبارم این را بدان که دیر یا زود این دنیای فریبنده را ترک خواهیم کرد. بعد از رفتن تنها اعمال صالحمان به فریادمان خواهند رسید. پدر و مادر، همسر و فرزند، اموال دنیا  همه و همه تا به گور ما را همراهی خواهند کرد، بعد از آن ما خواهیم ماند و پیکری سرد و بی روح  و تنهایی و یک وجب جا (قبر). هیچ کس با ما نخواهند ماند مگر خدای مهربان و اعمال ما، درست آن هنگام پی خواهیم برد که این دوری‌ها، سختی‌ها، مشکلات را اگر به خاطر رضای خدا تحمل کرده باشیم، نوری از طرف خداوند، ظلمت، تنهایی و ترس هایمان را از بین خواهد برد. دعا کن که خداوند دست‌های ما را بگیرد. من پس از شنیدن صحبت‌های او ناخواسته دچار بغضی شدم که از فرو خوردن آن عاجز بودم و اشکم بی اختیار سرازیر شد. جواد گمان کرد که از صحبت‌های ایشان ناراحت شدم، گفت: زینب‌جان، شما همیشه معلّم من بوده‌اید و هستید، هنوز صحبت هایم شروع نشده، گریه می‌کنی! لطفاً به حرمت نامت قوی و صبور باش و همچون خانم زینب(س) از خداوند صبر بخواه. می‌خواهم قبل از رفتنم باز هم متذکر شوم، چون خودم را در قبال شما مسئول می‌دانم. حدالمقدور سعی کن، در نماز جماعت شرکت کنی و فرزندانم را نیز به همراه خود ببری، تا هرچه بهتر با امور اسلامی آشنا شود. تسبیحات خانم فاطمه زهرا (س‌) مدام تکرار کن تا زبان و دهانت عطرآگین و معطر شود و از تمامی گناهان زبانی مانند غیبت، دروغ، تهمّت مصون بماند. انسان باید هم خود و هم دیگران را از گناه دور کند. ما باید با توکّل به خدا، درست زندگی کنیم. شیطان همواره سعی دارد اعمال نیک ما را تباه کند تا با دست خالی از ثواب و پر از گناه به زیارت حضرت حق تعالی نائل شویم. ما باید درنگ کنیم و به شیطان مجال ندهیم. نباید بگذاریم اعمالی را که خداوند برای رستگاری به ما هدیه کرده است، به آسانی و دو دستی تقدیم شیطان کنیم. این دشمن آشکار همیشه در کمین است، با این جمله که مثلا چرا داریم جنگ می کنیم و یا این جنگ چرا باید ادامه پیدا کند، یا حتی چرا ما باید همه کارهای جنگ را خودمان انجام دهیم. با گوش کردن به فرامین شیطان ممکن است اعمال خودمان را ضایع کنیم. من و شما که معلّم یکدیگر هستیم باید به هم متذکر شویم تا نزد پروردگارمان رستگار شویم. سپس دست جواد را گرفتم و بوسیدم و گفتم شما شریک زندگی من هستید و بنده از این بابت بسیار خوشحالم و خداوند را با تمام وجود شکر می‌کنم که همسری درستکار، با ایمان و با تقوا مانند شما دارم. او هرگاه به منزل می آمد تمام وجودش را وقف ما می کرد و همواره سعی داشت با صحبت‌های شیرین و آموزنده‌اش ما را آگاه سازد.

نامه شهید

زمانی که از خانواده دور می شد برایمان در هر شرایطی که بود نامه می‌نوشت، در یکی از نامه‌هایش چنین نقل کرده است: به شکرانه خدا حال بسیار خوبی دارم، خدا را سپاس که برای نبرد با کفار به جبهه ها آمدم. این مکان حال هر بیماری را خوب می کند، نمی دانید  مانند مرهمی به روی زخم‌های من اثر می کند و در آن حدیثی عنوان کرده بود که روزی حضرت جبرئیل (ع) به رسول خدا نازل شد و گفت: شما را نصیحتی می کنم، نبی اکرم (ص) نیز گفتند بگویید: حضرت جبرئیل فرمودند: بدان و آگاه باش، هر دوست و رفیقی بالاخره هرچند هم که خوب باشد و به شما نزدیک، از شما جدا خواهد شد و شما با هر کسی دوست باشی روزی باید که از او جدا شوید. در رابطه با مرگ و شهادت روایت های زیادی در نامه برایم می نوشت و می گفت: زینب جان، همسر ایثارگرم بسیاری از این روایت ها را در جبهه ها آموخته ام. روحانیونی که دوشادوش ما می جنگند، می گویند: ملائکه از خدا اجازه می گیرند که افتخار گشودن بال هایشان را به زیر پای این انسان‌های پاک باز کنند. خدا کند ما هم لیاقت پیدا کنیم، اینجا رزمندگان با التماس و خواهش به یکدیگر می گویند ما را شفاعت کنید. برای شهادت قیامتی بر پاست که وصف‌شدنی نیست. همه صد در صد خاطر جمع هستند که در این زورآزمایی که با دنیا راه انداخته اند پیروزی حتماً نصیب آنها خواهد شد. هر بار در نامه‌هایش به نکته های جالبی اشاره می‌کرد.

جواد دارای شخصیّتی والا بود و فضایل بی‌شماری داشت، همواره سعی می‌کرد تا از معنویّتی که در سرشتش جاری بود به ما نیز ببخشاید و معتقد بود حیف است انسان در جهل و نادانی و اعمال ناپسند دنیا را وداع گوید. جبهه را برای خود به عنوان دانشگاه برگزیده بود و شجاعانه بر علیه دشمن نبرد می‌کرد. در تاریخ بیستم بهمن 1362 در عملیات خیبر با اصابت ترکش به ناحیه دست و پا مجروح شد. بعد از مجروحیت و انتقال به پشت خط جبهه وقتی دوستانش او را به بیمارستان انتقال می دهند از او می پرسند اگر سفارشی دارید بگویید تا به آن ترتیب اثر داده شود و او می گوید کارهای من اصلاً مهّم نیستند، شما به خط مقدم باز گردید که در آنجا به وجود شما بیشتر نیاز دارند. او در کنار عشق باطنی پیوستن به حق، همیشه نگران همسر و یگانه فرزندش بود ولی آنها را با ایمان و یقین کامل به دستان پرت وان خداوند سپرده بود.

 روایتی از حمید پارسا هم‌رزم شهید

چند روزی از عملیات والفجر نگذشته بود که بچه‌های گردان علی اکبر از لشکرده سیدالشهدا (ع) زخم دشمن را بر پیکر داشتند، همگی از دوری یاران به خون خفته ام‌الرصاص (منطقه عملیاتی ایزایی والفجر هشت) در حسرت وصال شهدا می سوختند، گرد هم نشسته و صحبت از شهدا بود. شهید رهبر دهقان گفت: شهید رضا ابوالحسنی خیلی محکم و استوار می‌جنگید، جرات و جسارت او عرصه را بر دشمن تنگ کرده بود و با آرپی جی آنچنان بر سنگر دشمن کوفت و آن را منهدم کرد که صدای تکبیر رزمندگان بلند شد. کمی جلوتر سنگر دیگری شروع به تیراندازی کرد که رضا دلیرانه جلو آمد و سنگر دشمن را قدرتمندانه هدف گرفت، شهید دهقان ناگهان بین صحبت هایش گریست و در همان حال عرفانی گفت: پیکر مبارک رضا در مقابل دیدگانم نقش بر زمین شد، گویی سروی تنومند را با تبر زدند. جواد از شدت گریه صحبتش ناتمام و قطع شد، یکی از همرزمان که در آن زمان مسئول یکی از دسته های گروهان ایثار بود خطاب به دهقان گفت: برادر، این که غصه ندارد  مگر خود شما دست کمی از دوستانمان دارید، اگر شما در روز عملیات سنگر تیربار دشمن را منهدم نمی کردید گروهان در محاصره دشمن چه بلاهایی که به سرش نمی آمد. انهدام همان سنگر دشمن باعث شد گروهان از محاصره درآید و بچه ها نجات یابند. ناگهان چهره شهید جوادرهبر دهقان در هم فرو رفت طوری که کنترل خود را از دست داد و با صدایی بلند گفت: چرا حرف ناربط می زنید؟ چرا می خواهید مرا با شهدا مقایسه کنید؟ آنها با ریختن خونشان و ایثار جان‌هایشان ثابت کردند که خیلی خالص هستند. مرا که می بینید در کار خود وا مانده ام، آنقدر عقب هستم که به گرد پای آنها هم نمی رسم. سپس با صدایی بلند گریست و گفت: خدایا، به آبروی شهدا قسمت می دهم به من لیاقت شهادت بده. بعد از آن جواد از جمع ما در حالی که به شدت اندوهگین بود رفت، بعد دوست هم‌رزم ما شهید آقایی در ادامه گفت: به خدا سوگند که چیزی جز حق نگفتم، من قصد ناراحتی برادرمان را نداشتم، اما به راستی اگر جواد آن سنگر دشمن را منهدم نمی کرد رزمندگان در محاصره قتل عام می شدند.

خلاصه در همین جا بود که تواضع، اخلاص، پایمردی و ایثار این مرد بزرگ به تمامی ما ثابت شد او با تمام وجودش برای خدا کار می کرد و اصلاً دوست نداشت از او تعریف و تمجید شود. با گذشت چند مرحله از عملیات کربلای خونین یک فتح مهران در تاریخ دهم تیر ماه 1365 شهر مهران و منطقه عمومی آن از دست دشمنان آزاد شد و به ارتفاع قلاویزان که از یک طرف مشرف به شهر مهران و منطقه عمومی آن و از طرفی دیگر به دشت وسیع در عراق بود مستقر شد و لشکر ده سید الشهدا ( ع) طی دو مرحله عملیات همراه دیگر یگان ها در عملیات نقش تعیین کننده ای را داشت. در آنجا همه لشکر های شرکت کننده شهید و مجروح شدند. نیروها نیاز به تجدید سازمان داشتند و از طرفی امنیت و حفظ شهر مهران برای همیشه به دست رزمندگان در گروی فتح ارتفاعات قلاویزان بود. زیرا پیروز منطقه کسی بود که ارتفاعات قلاویزان را در دست داشته باشد. بنابراین لازم بود ارتفاعات قلاویزان و امنیت کامل شهر مهران برقرار شود.
این عملیات باید صورت می گرفت، تا عملیات کربلای یک تثبیت شود. بنابراین طی یکی دو مرحله عملیات فتح با فشار شدید عراق مجددا به دست عراقی ها افتاد. صبح روز شانزدهم تیر 1365 قرارگاه کربلا جلسه ای ضروری برای یکسره کردن کار قلاویزان برقرار کرد. سردار فضلی فرمانده لشکر ده سید الشهدا همراه فرماندهان گردان ها به طرف قرارگاه رفتند و شهید جواد رهبر‌دهقان مسئول گروهان فتح گردان علی اکبر به همراه حاج تقی زاده فرمانده گردان در این جلسه شرکت کرد. در میان  جلسه بودیم که فرماندهان لشکرهای عمل کننده در عملیات گزارش از وضعیّت لشکرها می دادند و می‌گفتند ما توان ادامه عملیات را نداریم، تا نوبت به سردار رسید، در این هنگام شهید جواد رهبر دهقان از فرماندهان و سردار فضلی و حاج مجید تقی‌زاده فرمانده­ی گردان علی اکبر از جا بر می خیزد و صحبت خود را چنین شروع می‌کند: من، جواد رهبر دهقان مسئول گروه فتح گردان علی اکبر از لشکر سیدالشهدا هستم. عزیزان، فاتحان فتح المبین و خرمشهر، حماسه‌سازان شکست حصر آباد، حسینیان زمان که امید سرکردگان کفر را نابود کرده اید و نور امیدی در دل تمامی مستضعفان جهان روشن کرده اید. مگر  شما با فتح مهران دل امام را شاد نکردید؟ بر شما چه شده است؟ شما چرا اینگونه یاس و ناامیدی به خود راه داده اید؟ توکّلتان چه شده است؟ توسلتان کجا رفته است؟ مگر فراموش کرده اید که فرمانده این جنگ امام زمان ( عج) است و شما تحت توسل و توجّه به اهل بیت و عصمت و طهارت این حماسه ها را آفریده اید؟ یادتان رفته شب عملیات والفجر هشت اگر قرار بود با حساب های مادی و معادلات نظامی از اروند رود خروشان عبور کنیم در همان قدم اوّل آب اروند رود ما را در خود می بلعید. مگر رمز یا زهرا (س) راهگشای ما نبود، در اینجا تمامی فرماندهان منقلب شدند و تحت تاثیر قرار گرفتند و او این‌گونه صحبتش را تمام کرد که من به عنوان یکی از خادمان بسیجیان دریا دل اماده‌ام که همین امشب با یک یا حسین (ع) قلاویزان را فتح و با توکّل به خدا و عنایت اهل بیت لبخند شادی بر لب مبارک امام باقی می گذارم. بعد از صحبت های پرشور و حماسی شهید رهبر دهقان فرمانده گردان علی اکبر و در پی او فرمانده لشکر سید الشهدا(ع) برای انجام عملیات اعلام آمادگی کردند و به طرف محل استقرار گردان ها بازگشتند. خبر رسید که گردان علی اکبر شب هفدهم تیرماه 1365 آخرین حمله عملیات کربلای یک را به روی ارتفاعات قلاویزان انجام داده است. و شور و شادی بر وجود فرزندان پاکباخته انقلاب اسلامی به اوج رسید. من با شهید مولایی مشغول صحبت بودیم که بعد از عملیات و دادن مرخصی به همراه خانواده هایمان به مشهد مقدّس عزیمت کنیم. شهید دهقان صحبت‌های ما را شنید و به من گفت: حمیدجان! دوست عزیزم، الان چه وقت حرف زدن از امور دنیوی است، امشب عملیات داریم، به فکر سفر آخرت باش، من که اصلاً در بند نیستم، زیرا خود را به آخرت نزدیک‌تر می بینم.  حرف‌های او مرا در فکر فرو برد. گردان آماده حرکت شد. بچه ها نماز را خواندند  و با یک شور و حال خاصی وداع گفتند. شهید دهقان جلو آمد و دستانش را به دور گردن من انداخت و گفت: حمید جان، از همین حالا خداحافظ، راضیم به رضای خدا که هر چه او بخواهد همان می شود، صورت مبارکش را بوسیدم و چند لحظه‌ای او را برادرانه به سینه خود فشردم،  احساس کردم که شاید جواد را دیگر نبینم، رسیدیم به نقطه رهایی، گروهان فتح به فرماندهی سردار شهید و ایثارگر جواد رهبر دهقان پیشتاز این عملیات شد، فراز پشت تمام بی‌سیم ها به صدا درآمد؛ یا ابوالفضل!

شهادت

گروهان به فرماندهی شهید علی آملی به همراه گروهان فتح به مواضع دشمن یورش بردند و ما که گروهان ایثار بودیم به عنوان نیروی احتیاط گردان از فاصله‌ای دور معرکه را نظاره‌گر بودیم. آتش شدید دشمن آغاز شد. تیربارهای بیگانگان تمام آسمان و زمین را پوشانده بود، صدای علی آملی را از میان دود غلیظ آتش می شنیدیم که می‌گفت: بچه ها خودتان را نشان دهید و فریاد می زد، الله اکبر آن زمان بود که دشمن پا به فرار گذاشت و او با خوشحالی فریاد کشید و گفت: بچه ها همه را قلع و قمع کردیم. در آن شلوغی صدای جواد دیگر به گوش نمی رسید، دل همه شور عجیبی می زد تا اینکه فرمان حرکت گروهان ایثار رسید. پای معبر ورودی که رسیدیم آخرین ارتفاع قلاویزان با یکی دو نفر از بچه های فتح برخورد کردم، پرسیدم: جواد کجاست؟ یکی از آنها آهسته در گوش من گفت: هیچ عکس العملی از خودت نشان نده، نباید تا آخر عملیات بچه ها بفهمند زیرا روحیه خود را از دست می‌دهند. خداوند به همه ما صبر بدهد. جواد به محض شروع درگیری به شهادت رسیده است. گویی پس از شنیدن شهادت ایشان دنیا به چشم من تیره و تارگشت. شهید رهبر دهقان به قولی که به فرماندهان سپاه اسلام داده بود عمل کرد. با یک یا حسین (ع) و شیرینی نام مقدّس علمدار کربلا قلاویزان فتح شد و با دادن خون و جان خود در راه پیمان خویش لبخند شادی را بر لبان مردمان این مرز و بوم باقی گذاشت. خیلی عجیب بود وقتی که پس از جنگ بالای قلاویزان رفتم دیگر اثری از دشمن نبود. دشمن برای همیشه رفت. کم کم صبح ظفر دمید و ما طلوع خورشید را از بالای آخرین ارتفاعات قلاویزان نظاره کردیم در حالی که می دانستیم جواد دیگر در بین ما نیست.  "عند ربهم یرزقون " خداوند نصرت خویش را بر یارانش عطا کرد. دشمن دیگر جرات کوچکترین حرکت را در دشت عراق و تعرض به مهران را در آن ایام پیدا نکرد. شهید جواد رهبر دهقان در عملیات‌های متعددی  چون  والفجر مقدماتی، خیبر، بدر و والفجر هشت  شرکت کرده بود ایشان در اکثر عملیات‌ها مجروح شده بود و در عملیات خیبر جانباز گردید و سرانجام در عملیات کربلای یک در منطقه مهران تاریخ هفدهم تیر ماه 1365 براثر سم بمب شیمیایی دشمنان در سن بیست و چهار سالگی به درجه­‌ی شهادت رسید. پیکر پاک و مطهر وی را در گلزار شهدای امامزاده محمّد(ع) حصارک کرج به خاک سپردند. او شش سال از عمر گرانقدرخود را ایثارگرانه و با شجاعت در جبهه‌های حق علیه باطل برای استمرار دین و انقلاب اسلامی صرف کرد.
 
 
 انتهای پیام/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده