در گفت‌وگو با جانباز هفتاد درصد؛
«داوود رشوندآوه» از جانبازان هفتاد درصد دوران دفاع مقدس است. او در روایت از دوران جانبازی و نخستین عملیاتی که شرکت داشتند در عید نوروز 1362 بیان می کند: «ایام عید ما آنجا بودیم. آتش سنگینی بود. ما پشت تپه‌های سنگی مستقر بودیم. آنجا خط مقدم بود. کم کم عراقی‌ها آمدند، تپه‌ها را گرفتند. ما آنجا ماندیم. نیروهای ایرانی در پادگان ابوذر واقع در قصر شیرین ماندند تا اینکه نیروهای ایران موفق شدند و آنجا را به محاصره خود درآوردند؛ از یک طرف بصره و خانقین و از طرف دیگر قصر شیرین را گرفتند.» ادامه این گفت و گو را در نوید شاهد بخوانید.

ما تا آخر ایستادیم / معامله با خدا بود

به گزارش نوید شاهد البرز: جانباز هفتاد درصد «داود رشوندآوه» متولد 1336 در الموت آوه استان زنجان است. او تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در این استان به پایان رسانده است و در آستانه بیست سالگی که از خدمت سربازی معاف می‌شود، شیپور جنگ تحمیلی هم زده می‌شود. او در روزهای بحبوحه تحول اساسی به نام انقلاب در ایران هم نقش یک مبارز را به گفته خودش در حد توان و اقتضای سن و سال ایفا کرده است. با آغاز سال 1362، با اینکه معافیت سربازی گرفته بود به جبهه غرب می‌رود و طی عملیات والفجر 8، اولین گام در عرصه دفاع از کشورش را برمی‌دارد.

او درخصوص عملیاتی که در ایام عیدنوروز سال 62 انجام شده است، تعریف می‌کند: ایام عید ما آنجا بودیم. آتش سنگینی بود. ما پشت تپه‌های سنگی مستقر بودیم. آنجا خط مقدم بود. کم کم عراقی‌ها آمدند، تپه‌ها را گرفتند. ما در محاصره ماندیم. نیروهای ایرانی در پادگان ابوذر واقع در قصرشیرین بودند تا اینکه نیروهای ایرانی آنها را به محاصره خود درآوردند؛ از یک طرف بصره و خانقین و از طرف دیگر قصر شیرین را گرفتند. هنگام شکستن محاصره از همه اقشار مردم در آنجا بود. من آنجا پیرزن و پیرمرد هم دیدم که کمک می‌کردند.

جانبازی در والفجر هشت
رزمنده والفجر هشت درخصوص محاصره نیروهای ایرانی و رهایی از این محاصره توضیح می‌دهد: عملیات والفجر ۸، از روز ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ در منطقه خسروآباد تا راس‌البیشه آغاز شد و در تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۶۵ با پیروزی نیروهای ایرانی، به پایان رسید. شبه جزیره استراتژیک فاو تا پایان نبرد دوم فاو در دست نیروهای ایرانی باقی ماند اما ما ابتدا که محاصره شدیم، نیروهای خودمان هم کمین زدند و نیروهای محلی سعی می‌کردند به ما مواد غذایی برسانند. 6 روز بدون غذا گذراندیم. رزمنده‌ها از ریشه گون می‌خوردند. بعضی از نیروها درون سنگرها شهید شده بودند. یادم هست یک نیروی زخمی در یک سنگر پیدا کردم که به محض به هوش آمدن گفت: بچه‌هام... بچه‌هام... من از آن عملیات جان سالم به در بردم و به خانه بازگشتم اما سه ماه بعد در کردستان به شدت مجروح شدم.

جانباز «داوود رشوند آوه» برای اینکه بهتر روزهای سپری شده جنگ را به خاطر آورد: «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خافاء الارض اله مع الله قلیلاً ما تذکرون» را می‌خواند و در حین نوشتن می‌گوید: «من باید آرام شوم تا اینکه خاطراتم یادم بیاید و ادامه می‌‌دهد که عملیات سنگینی بود. غذا نبود. در آن سنگر همه از گرسنگی مردند.
عراقی‌ها گاهی به سنگرهای ما سر می‌زدند. یکبار در سنگر بودم یک نیروی عراقی پرید داخل سنگر که من را بگیرد. من او را گرفتم و از تپه به پایین پرتابش کردم.»

وی درخصوص مجروحیتش در جبهه نیز چنین بیان می‌کند: «من دوبار به جبهه اعزام شدم؛ سال 61 به قصرشیرین و سال 1362 هم به جبهه کردستان اعزام شدم که آنجا به شدت مجروح شدم. ماجرا این بود که رزم شبانه داشتیم. از سقز رد شدیم. رفتیم ده ملالعل از آنجا رفتیم عیسی‌کندی. باید تا شب آنجا را می گرفتیم. تا صبح باران می بارید. هوا خیلی سرد بود. تعداد زیادی از رزمنده‌ها از ارتفاعات به پایین پرت شدند. مابه محیط شناخت قبلی نداشتیم. من دو بار با بچه‌های کردستان به آنجا رفته بودم. آنجا مجروح شدم. گلوله به طرف راست بدنم و به ستون مهره ها و نخاع خورد که موجب جانبازی من شد.

قرآن دژی محکم و پناهگاهی برای انسان
یادگار دوران دفاع مقدس باز آیه‌ای از قرآن را زیر لب زمزمه می‌کند (الرحمن* علم القران* خلق الانسان... (سوره الرحمن)) و در پاسخ به اینکه روزی چقدر قرآن می خواند با خنده می گوید: «بپرسید روزی چقدر قرآن نمی خوانید! و ادامه می دهد: آیان قرآن به من آرامش می دهد. انس من با قرآن از زمانی بیشتر شد که مجروح شدم و در آسایشگاه بودم. مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای به ملاقات ما آمدند. به ما یک جلد قرآن کریم دادند. من با خواندن آن کتاب و تدبر بیشتر با این آیات از زاویه ای دیگر آشنا شدم. نور این آیه ها را در اطرافم می بینم که به من روحیه می دهند. این انرژی که از آیات قرآن می گیرم من را تشویق می کند با همین امکانات اولیه ورزش کنم.خواندن قرآن ظرفیت انسان را افزایش می دهد. مانند دژ محکمی است که انسان می تواند در آن پناه بگیرد.
 
 
جانباز هفتاد درصد قطع نخاع با یاداوری اینکه از جبهه رفتن و مجروح شدنم، پشیمان نیستم، بیان می‌کند: «جانبازی من معامله‌ای با خدا بود. کلمه جبهه نیست، کلمه ایران نیست، من با خدا معامله کردم. به هیچ قیمتی هم پشیمان نمی شوم. خدا هزار و یک اسم دارد که بزرگترینش «الله» است، من با الله معامله کردم. این وجود را شما می‌بینید؟ (اشاره به بدن خودش کرد) شکی در این نیست، هست؟ آنجا هم نبود. (شروع به خواندن سوره قمر کرد.)

تا آخر راه را رفتم
وی در پاسخ به این سوال که روزهای سخت آسایشگاه را چگونه گذراندید، می‌گوید: «روزهای آسایشگاه را در کنار جانباز «امیر فراهانی» که الان در خانه هست و جانباز «میرزا عباسی» که خدا رحمتش کند تصادف کرد و فوت کرد، گذراندم. از سال 62 تا 65 در آسایشگاه با هم بودیم. هر چه فکر می‌کنم ما چیز سختی نداشتیم. همه چیز آسان و راحت بود.
داود رشوند همچنین در ادامه با بیان اینکه یاد خدا موجب شد، ما سختی ها و دردها را نبینیم، یادآور می شود: آرامش افکار و روحیه، طهارت و عبادت و یاد خدا و طرف بودن با او موجب می شد که ما سختی های آسایشگاه و مرارت های جانبازی را نبینیم.  آنجایی که می‌گوید: « ألا تطغوا في الميزان، ما هر چیز را به اندازه قرار دادیم.»
سختی های دوران جانبازی خوب و شیرین بود. چون معامله با خداست. «و من اعرض ذكري فان له معيشة ضنكا»، خودش گفته که از حکم من اعراض نکنید. در جبهه در خط مقدم، آنجا فقط خدا بود. هیچ‌کس نبود. من تا آخر راهش را رفتم، تا آخر. ما تا آخر ایستاده‌ایم. همانطور که امام فرمودند؛ امام در راه این افکار به مردم فرمودند: به عقب برنگردید. ما تا آخر ایستاده‌ایم، اشاره به فرد نیست، ما تا آخر ایستاده‌ایم. سبحان ربی الاعلی و بحمده.
 
 
انتهای پیام/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده