چهارشنبه, ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۵۴
نوید شاهد- «سال 61 برای آوردن تریلی مهمات راهی منطقه شده بود که مورد اصابت مستقیم گلوله توپ قرار گرفت. شهید «صوفیان» معاون تدارکات به شهادت می‌رسدو سردار «محمدرضاثامنی»  به قدری جراحت برداشته بود که به خیال آنکه او نیز شهید شده است، به معراج الشهدا منتقلش می‌کنند. بعدها متوجه شدم که دم و بازدم محمدرضا باعث شده کیسه‌ای که داخل آن بوده بخار کند و دیگران بفهمند او زنده است.» اینها بخشی از صحبت‌های «مریم‌السادات موسوی» همسر جانباز 90 در صد دفاع مقدس «محمدرضا ثامنی» است که عاشقانه و بی‌ریا از همسرش پرستاری می‌کند. با «مریم‌السادات موسوی» همسر جانباز 90 درصد دفاع مقدس «محمدرضا ثامنی» گفت‌وگو کرده‌ایم.

90 درصد جانبازی و 13 عمل جراحی یادگاری از جنگ بر پیکر ثامنی

50 سال زندگی مشترک

مریم‌السادات که 62 سال سن دارد و 50 سال از زندگی مشترکش با جانباز ثامنی می‌گذرد در گفت‌وگو با خبرنگار نویدشاهد گفت: قدیم مثل حالا نبود و دخترها و پسرها زود ازدواج می‌کردند. زادگاه من و محدرضا روستای لنجرود از استان مرکزی است. همسایه بودیم و به شکل سنتی با هم ازدواج کردیم. مقدمات عروسی بعد از توافق دو خانواده سر گرفت و  با چادر سفید، سلام و صلوات راهی خانه بخت شدم. من دوازده سال داشتم و محمدرضا 22 سال که با هم ازدواج کردیم. روزگار به خوبی سپری می‌شد و همه چیز خوب بود. با گذشت سه سال از زندگی مشترک‌مان دیگر دخترک بازیگوش گذشته نبودم و در بهار شانزده سالگی قرار بود تا حس شیرین مادری را تجربه کنم. با تولد اولین فرزندمان «محمدعلی» زندگی‌مان رونق بیشتری پیدا کرد. در زمان پهلوی هیچ امکاناتی در روستا وجود نداشت و از آنجا نقل مکان کردیم. 

زندگیم در حال ویرانی بود

همسر جانباز ثامنی تعريف کرد: وقتی جنگ شروع شد، طاقت نیاورد و هر طور شده خودش را به منطقه رساند. به یاد دارم که چند نفر از سپاه پاسداران به خانه ما آمدند تا رضایت من را برای اعزام به جبهه جلب کنند. من هم برگه‌ای را امضاء کردم و رضایت دادم. 4 ماه بعد اعزام شد و به فکه رفت که آن روزها شرایط خوبی نداشت. محمدرضا فرمانده تدارکات بود.

موسوی گفت: وقتی خبر مجروحیتش را به من دادند به سرعت خود را به او رساندم؛ سرش پُر از ترکش و فکش آویزان شده بود. سرم را روی سینه‌اش گذاشتم، نفس می‌کشید اما ..... به هوش نبود. دکترها می‌گفتند: در کماست. باورم نمی شد گویی در چشم بر هم زدنی زندگیم در حال ویرانی بود. یعنی آن پیکر بی جان روی تخت مَرد من بود؛ مردی که بار گندم را یک نفری به دوش می‌گرفت! تمام پشت بام‌های خانه را یک تنه پارو می‌کرد. آخر چطور می‌شد مَرد تنومند و سر دماغی مثل «محمدرضا» به آن حال و روز افتاده باشد.

محمدرضا در معراج شهدا احیا شد

مریم‌السادات گفت: سال 61 برای آوردن تریلی مهمات راهی منطقه می‌شود که مورد اصابت مستقیم گلوله توپ قرار می‌گیرد و شهید «صوفیان» معاون تدارکات به شهادت می‌رسد و سردار «محمدرضاثامنی»  به قدری جراحت برداشته بود که ابتدا گمان می‌کنند او نیز شهید شده است و به معراج الشهدا منتقلش می‌کنند. 24 ساعت هم در سردخانه می‌ماند. بعدها متوجه شدم که دم و بازدم محمدرضا باعث شده کیسه‌ای که داخل آن بوده بخار کند و دیگران بفهمند او زنده است. اما از ناحیه سر، فک و صورت به شدت آسیب می‌بیند. شدت آسیب دیدگی آنقدر زیاد بود که فک محمد رضا آویزان شده بود. پس از آن 4 ماه را در حالت بیهوشی به سر برد.

90 درصد جانبازی و 13 عمل جراحی یادگاری از جنگ بر پیکر ثامنی

مریم‌السادات پس از جانبازی همسرش روزهای سختی را گذرانده که آن روزها  را این گونه تعریف کرد: روزهای سختی بود. روستا که امکانات نداشت و محمدرضا در تهران بستری بود. در روستا برف سنگینی می‌بارید و من هم از روستا با تراکتور به شهر می‌آمدم تا با اتوبوس خودم را به تهران برسانم که همسرم تنها نباشد. به دلیل شدت جراحات وارده هیچ پزشکی او را قبول نمی‌کرد تا روی صورت او عمل جراحی انجام دهد. از این بیمارستان به آن بیمارستان می‌رفتیم بدون هیچ نتیجه‌ای. تا اینکه دکتر «اخوان آذری» گفت «شفا از خدا دست از من» قبول کرد محمدرضا را عمل کند.90 درصد جانبازی و 13 عمل جراحی یادگاری محمدرضا از جنگ شد و تقدیر این بود که زخم‌ها همیشه بر پیکرش تازه ماند.

برای تحمل سختی‌ها به حضرت زینب (س) اقتدا می‌کنم

همسر جانباز ثامنی که روزها و شب‌های بسیاری را به پرستاری گذرانده و شکایتی نکرده، روایت کرد: امروز تمام کارهای محمدرضا را من انجام می‌دهم. زمانیکه از استخوان لگنش به فکش پیوند زده شد کمی بهتر شد اما هیچ وقت تعادل تکان دادن فک و صورتش را به دست نیاورد. باید غذا را آسیاب می‌کردم و به دهانش می‌ریختم. بعد تمام دندان‌هایی که برایش کاشته بودند را مسواک می‌زدم، استحمام و رفع حاجت او هم که درد سرهای خاص خودش را داشت.

مریم‌السادات گفت: پرستاری از محمدرضا کار ساده‌ای نیست. دست دارد اما انگار ندارد، پا دارد اما انگار ندارد. اما هر وقت خسته می‌شوم برای تحمل سختی‌ها به حضرت زینب (س) اقتدا می‌کنم. همسرم قدرت تکلم دارد اما غیر از من کسی متوجه حرف‌هایش نمی‌شود. انگار که بین خودمان زبان مشترکی داریم.

هیچ خواسته ای نداریم

موسوی درباره اینکه آیا با تمام سختی ها خواسته‌ای از مردم یا مسئولان دارد، گفت: نه تنها من بلکه محمدرضا هم هیچ خواسته یا طلبی از کسی ندارد. بعضی وقت‌ها که از سختی‌های روزگار خسته می ‌شوم و شکایت می‌کنم، محمدرضا می‌گوید «با خدا معامله کرده‌ایم، به خودش توکل کن.» 

مریم‌السادات گفت: 5 فرزند و 7 نوه داریم. بچه‌ها و نوه‌ها شیرینی زندگی ما هستند. نوه‌ها پدر بزرگشان را خیلی دوست دارند و رابطه گرمی با هم دارند. هر وقت به خانه ما می‌آیند فوری سراغ پدربزرگشان که در اتاق خوابیده یا روی ویلچر نشسته می‌روند. افتخار می‌کنم که همراه و پرستار حاج محمدرضا هستم.

چشم و سر و تمام اعضای بدنم به فدای حضرت عباس (ع)

همسر جانباز ثامني آهی کشید و تعریف کرد: من و حاج «محمدرضا» زبان مشترکی داریم. غیر از من کسی متوجه حرف‌های او نمی‌شود و بارها به من گفته «چشم و سر و تمام اعضای بدنم به فدای حضرت عباس (ع)». چند وقت پیش هم از من خواست تا روی سقف خانه ماه و ستاره مصنوعی قرار دهم که از این طریق دلش خوش شود آسمان را هم می‌بیند.

موسوی گفت: محمدرضا به خاطر علاقه‌ای که به خدا، اهل بیت (علیهم السلام)، امام خمینی (ره)، مقام معظم رهبری و شهدا دارد سختی‌ها را تحمل کرده است. او هنوز هم با وجود تحمل این سختی‌ها بر اعتقادات خود محکم ایستاده و قدمی عقب نگذاشته است. 73 سال دارد و هنوز هم با تمام سختی نمازش را سر وقت می‌خواند. به دلیل اینکه زبان در دهانش به سختی می‌چرخد نماز خواندن هم برایش خیلی سخت است.

گفت و گو از رضا افراسیابی

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده