نوید شاهد - «شهید بهرام رضایی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایت از این شهید آمده است:«محل خدمت او پادگان ابوذر در سرپل ذهاب بود. در آن جا اصرار می‌کرد که او را به خط مقدم بفرستند، اما این امر میسر نبود. نشست و برای آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت نامه نوشت.»

شهید

به‌گزارش نوید شاهد البرز، "شهید بهرام رضایی" فرزند حاج‎محمدعلی دوم فروردین ۱۳۴۰ در اشتهاردچشم جهان گشود. او پنجم تیر ۱۳۶۰ در سرپل ذهاب به شهادت رسید و در قبرستان محله قاضیان اشتهارد به خاک سپرده شد.

 آنچه درادامه می‌خوانید روایتی از سیره طیبه شهید رضایی است.


در آغوش خانواده متدین و مذهبی به دنیا آمد. تا سوم راهنمایی درس خواند و در کنار آن، کمک کار کشاورزی پدر بود. پیش از انقلاب، هم‌نوا با خروش شجاعانه امام خمینی (ره)، بهرام به صف انقلابیون پیوست و با مأموران نظامی حکومت پهلوی درگیر شد. او در تظاهرات ضد شاه در اشتهارد و گاهی تهران، شرکت می‌کرد و هراسی به دل راه نمی داد. بعد از پیروزی انقلاب نیز، مشتاقانه برای نگهبانی و حراست از انقلاب و مراکز حساس آن، شرکت داشت و از پا نمی نشست.

جنگ شروع نشده بود که او در سال ۱۳۵۹ به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را می گذراند که ارتش تا بن دندان مسلح صدام به کشورمان حمله کرد. بهرام پس از پایان دوره به آرزویش رسید و شوق کنان به جبهه رفت. محل خدمت او پادگان ابوذر در سرپل ذهاب بود. در آن جا اصرار می‌کرد که او را به خط مقدم بفرستند، اما این امر میسر نبود. نشست و برای آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت نامه نوشت.
در آخرین سفرش وقتی به اشتهارد آمد، ناراحت بود. مادر از علت ناراحتی اش پرسید. در پاسخ گفت: «مادر نمی دانی چه کسی را از دست داده ایم؟»
 _ چه کسی را پسرم؟
 _مرد باتقوا، شجاع و مبارزی که در راه قرآن و امام، راه شهادت را برگزید و به ملاقات خدا رفت؛ خلبان "شهید کشوری" را از دست داده‌ایم. مادر جان! من هم به راه این مردان سلحشور می روم.

بهرام همیشه خود را در پیشگاه خدا می دید و می گفت: "ما بندگان گناهکاری هستیم." سرانجام او به خواسته همیشگی‌اش رسید و در کنار سنگرش بر اثر ترکش خمپاره، آسمانی شد. شهید بهرام رضایی در روز تولد امام حسن مجتبی (ع) به دیدار خدا رفت. پیکر پاکش در اشتهارد بعد از نماز جمعه، با تشییع باشکوهی به خاک سپرده شد.
 
مادرش می گوید: پسرم چهارمین فرزند از خانواده ما بود. پیش از انقلاب، بچه فعالی بود و در تظاهرات شرکت داشت. بعد از انقلاب خیلی اشتیاق داشت و به جبهه برود و با دشمنان بجنگد. در خدمت سربازی بود که به او خبر دادیم یکی از آشناهای‌مان به شهادت رسیده است. بی درنگ برای مرخصی به اشتهارد آمد. در آن روزها یکی از فرماندهان گفته بود که هر کس می‌خواهد به غرب کشور بیاید، با ما همرا شود. او شبانه به خانه عمه اش در تهران رفت. از آنجا برای ما در برگه‌ای کوچک نامه نوشت و گفت: "مرا ببخشید که نتوانستم با شما پدر و مادر عزیزم خداحافظی کنم! من همراه دوستانم به غرب کشور می‌روم."


 رویای صادقه مادر شهید

هنگام آخرین اعزام هم، یکی از فامیل ها برای عیدی او، پیراهنی داده بود که آن را همراه مقداری شیرینی درون ساکتش گذاشتم. رو به من گفت: "مادرجان، چیزی برایم نگذارید، من پانزدهم رمضان برمی گردم."بهرام در پانزدهم رمضان، که روز تولد امام دوم بود به شهادت رسید و دو روز بعد، پیکر پاکش را به اشتهارد آوردند. همان شب که قرار بود پیکرش را بیاورند، خواب دیدم که جلوی در خانه مهمان آمده و ایستاده است. من به بچه‌هایم گفتم: "بلند شوید؛ برادرتان از سفر برگشته است! رفتم و پسرم را بوسیدم و گفتم: "بیا تو؟" گفت: "نه بچه ها سر کوچه منتظرم هستند." من دوباره بهرام را بوسیدم، اما او داخل خانه نیامد و رفت. وقتی دنبالش رفتم، دیدم چند تا از شهدای اشتهارد توی ماشین منتظرش هستند. صبح که از خواب پریدم، با خودم گفتم: "نکند پسرم شهید شده باشد!"

شهیدی که به حجاب حساس بود
پسرم بهرام به حجاب بچه‌ها خیلی حساس بود؛ حتی به حجاب دختر های همسایه در مقابل غریبه ها هم حساسیت داشت و می‌گفت: "آنها آبروی محله ما هستند."
 یادم می‌آید بهرام دو ساله بود و برادرش پنج ساله؛ ایام عزاداری محرم بود. پدرشان برای شرکت در روضه خوانی آماده رفتن شد. به او گفتم: "بچه‌ها را هم با خودت ببر." گفت: "نه؛ می ترسم اذیت شوند!" او رفت و من رادیو را روشن کردم. دیدم نوحه‌سرایی می کند. ناگهان بهرام و برادرش به گریه افتادند. گریه آنها شدید بود. من برایشان، داستان شهادت امام حسین (ع) تعریف کردم. بهرام از ته دل کشید و گفت: "کاش من هم آن زمان بودم تا به امام حسین (ع) کمک کنم!" من گفتم: مادرجان! شما با عزاداری و سینه زنی، دل امام حسین (ع) را آرام می کنید." گذشت تا زمانی که داشت به جبهه می رفت، رو به من گفت: مادر! یادت هست به تو گفتم: ای کاش من در کربلا بودم و همراه امام حسین (ع) می جنگیدم؟ حالا وقتشه!" پسرم در وصیت نامه اش هم نوشته بود: "اگر بر سر مزار من آمدی، برایم گریه نکن، بلکه برای علی اکبر و علی اصغر امام حسین (ع) گریه کن!"
 

 
 منبع: کتاب مسافران بهشت

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده