در روایت از "شهیدفودازی" مطرح شد:
نوید شاهد - شهید "محمدرضا فودازی" از شهدای دوران دفاع مقدس است. پدرش در روایت از این شهید بیان می‎کند: «پدرانه گفتم: پسرم، بهتر است به درست ادامه بدهی! او مردانه جواب داد: «پدر جان، الان جبهه از همه چیز واجب تر است.» این خاطره را در نوید شاهد البرز بخوانید.

پاسخی مردانه

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید "محمدرضا فودازی" که نام پدرش حاج محمد است در سال ۱۳۴۴ در اشتهارد چشم به جهان گشود. در دوران دفاع مقدس در منطقه عملیاتی فکه بیست و دوم فروردین ۱۳۶۲ به شهادت رسید و سال‎هاست که مفقود الاثر است.

آنچه در ادامه می‌خوانید روایت زندگی و حیاتِ طیبه این شهید گرانقدر است.


تقدیر نورانی بعضی از شهیدان سرافراز دفاع مقدس چنین رقم خورد که سال‌های سال پیکر پاکشان در غربت و گمنامی باشد و به آغوش خانواده باز نگردد. شاید سرّ این غربت پاکی بیش از حد آن شهیدان است و عشق و اشتیاق بسیار او به گمنامی و بی نام و نشانی محمدرضا از شهیدان والا مقام مفقودالاثری است که هنوز پیکرش به خانه و سرایی بازنگشته تا در این سال‌های سخت پدر و مادر پیرش را از چشم انتظاری به درآورد.

 

شهادت؛ والفجر یک


سال ۱۳۴۴ تولد او در خانه سرشار از معنویت اتفاق افتاد. در کودکی و نوجوانی محمدرضا در زمانه طاغوت همراه با آن به نماز و قرآن و فراگیری احکام دین سپری شد. وقتی شیپور جنگ نواخته شد تا مرد از نامرد شناخته شود. هرچند کم سن و سال بود اما مردانه پا در جاده جنگ گذشت. نخستین بار به بوکان در غرب کشور اعزام شد و بار دیگر در سال ۱۳۶۱ همراه هم‌رزمانش به جبهه‌های جنوب رفت تا آن که در عملیات والفجر یک دغدغه گاه فکه همراه دوستش شهید مصیب نجفی به مهمانی خدا برود.

پدرش می گوید: پسرم در کودکی پاک و باخدا بود. کارهایی انجام می داد که برای ما بزرگترها درس و تجربه بود. هیچ وقت از کار و تلاش خسته نمی شد و به کارهای دستی علاقه زیادی نشان می داد؛ مثلاً خط خوبی داشت و با مهارت خطاطی می کرد. اهل مسجد و نماز و دعا بود. انقلاب و پیروزی آن شرکت داشت و به دلیل رفتن به جبهه از درس و مدرسه گذشت. ما به او برای رفتن به جبهه اجازه نمی‌دادیم اما هنگامی که دوستش یحیی ملاحسنی به شهادت رسید. محمدرضا دیگر طاقت ماندن نداشت و با التماس و اصرار به جبهه رفت. در دومین اعزام خود که به جنوب رفته بود برای ما نامه نوشت و ما را به خواندن نماز شب سفارش کرد. وقتی به مرخصی آمد من رو به او کردم و پدرانه گفتم: پسرم، بهتر است به درست ادامه بدهی! او مردانه جواب داد: «پدر جان، الان جبهه از همه چیز واجب تر است. چند روزی بود که برخورد همسایه ها با ما فرق داشت. روی آنها از اتفاقی تلخ خبرداشتند و به ما چیزی نمی گفتند. تا آنکه در گیرودار آن روزهای سخت، روزی برای‌مان خبر آوردند؛ محمدرضا در منطقه فکه به شهادت رسیده است. خدا را شکر کردم و گفتم: راضی ام به رضای خدا اما هر چه صبر کردم از پیکر پسرم خبری نشد حالا هنوز که هنوز است، محمد رضای ما مفقود‌الاثر است.

 


 انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده