معرفی کتاب
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای؛اگر ما بخواهیم از اتفاقات دوران دفاع مقدس گنجینه ای درست کنیم، شاید هزاران موضوع در آن قالب گنجانده شود و در نهایت نتوان همه ی آنها را جمع نمود،
به گزارش نوید شاهد گلستان: محسن شاکری نویسنده کتاب «خ مثل خنده خ مثل خمپاره »، در مقدمه کتاب آورده است:
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در یکی از سخنان گهربار خود اشاره فرمودند: اگر ما بخواهیم از اتفاقات دوران دفاع مقدس گنجینه ای درست کنیم، شاید هزاران موضوع در آن قالب گنجانده شود و در نهایت نتوان همه ی آنها را جمع نمود، اما ما این را می خواهیم، اگر نمی شود آن کار را انجام داد، لااقل یک فهرست می شود که از این اتفاقات درست کرد. 

معرفی کتاب «خ مثل خنده خ مثل خمپاره»

حال در راستای تحقیق این فرمایش حضرت آقا قرار است در این کتاب یکی از آن موضوعات را پرو بال داده و نشان بدهیم که جبهه های نورانی ما سرشار از بالندگی، نشاط و زندگی بوده است. 
نشان به این نشان که ...
خاطراتی که نقل می شود نمونه هایی از آن نشانه ها است. 

در گرداوری خاطرات سعی شده است تمام خاطرات به منابع اصلی ارجاع شود، لیکن برخی خاطرات به سایت های معتبر مریوط می شود که به دلیل کثرت آنها از ذکر نامشان به اختصار کاسته ایم. 

نقد را بگیر نسیه را ول کن

رفیقی داشتیم به نام «مصیب سعیدی» همیشه اول غذا می خورد بعد دعا می کرد. هر چه بچه ها قبل از غذا دعا می خواندند برایش توفیری نمی کرد و می کفت: نقد را بگیر و نسیه را ول کن! دعا را بعد هم می شود خواند، اما غذا سرد می شود و از دهان می افتد. آن وقت با ضربه سمبه هم پایان نمی ر.د. سعیدی بعد به شهادت رسید.

صد قدم به راست، پنجاه تا به چپ

بی سیم چی گفت: دیده بان میگه صد تا به راست بزنید! همه به هم نگاه کردیم. من پرسیدم: یعنی چی صدتا به راست بریم؟
 رحیم که فرمانده بود کم نیاورد و گفت: حتما منظورش این است که قبضه را صد متر به سمت راست ببریم. 
با مکافات قبضه خمپاره را از دل خاک بیرون کشیدم و بدنه سنگین را صد متر به سمت راست بردیم. بی سیم چی گفت: دیده بان میگه چرا انقدر طول می دین؟
رحیم گفت: بگو دندان به جگر بگذارند مداد نیست که زودی ببریمش!
دوباره خمپاره را در زمین کاشتیم. بیسیم چی از دید بان کسب تکلیف کرد و بعد اعلام  آتش کرد. ماهم آتش کردیم!
بی سیم چی گفت: دیده بان میگه خوب بود، حالا پنجاه تا به چب برید! با مکافات قبضه خمپاره را درآوردیم و پنجاه متر به سمت چپ بردیم و دوباره کاشتیم و آتش!
چند دقیقه بعد بیسیم چی گفت: میگه حالا دویست تا به راست!
دیگه داشت گریه مان می گرفت. تا غروب ما قبضه سنگین خمپاره را خرکش به این طرف و آن طرف می کشاندیم . جناب دیده بان غر میزد که چرا کار را طول می دهیم و جلد و چابک نیستیم.
سرانجام یکی از بچه ها قاطی کرد و فریاد زد: ... 

خ مثل خنده، خ مثل خمپاره
نویسنده محسن شاکری
ویرستار ادبی: دکتر کبری نودهی
قطع: رقعی 
شمارگان: 1000 جلد
ناشر: انتشارات شهدای نینوا
طرح جلد: محمد اسماعیلی
نوبت چاپ: دوم/1396
کلیه حقوق مادی و معنوی این اثر برای کنگره بزرگداشت چهار هزار شهید استان گلستان محفوظ می باشد. این کتاب توسط کنگره بزرگداشت چهار هزار شهید استان گلستان به چاپ رسیده است. 
 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده