چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۰۶:۳۹

1-مردان
مرداني كه عابدي از آن ها سخن مي گويد از اقشار مختلف اجتماع و داري انگيزه ها و افكار متفاوت اند. عابدي در نگرش به شخصيت ها بيشتر جنبه هاي اجتماعي و فكري را در نظر دارد. مردان داستان هاي او از طبقات مختلف اجتماعي گرفته شده اند. رزمندگان و بسيجيان ، مغازه دارها ، ثروتمندان، معتادان ، معلمان مدارس و ... براي هر كدام از اين طبقات سعي كرده است عادات و خصوصيات ويژه اي آن طبقه را در رفتار و گفتارشان نشان دهد.
«آن سوي مه» داستان يك رزمنده است كه بر اثر موج انفجار ، مدتي را درحالت بيهوشي و بعد نيز فراموشي به سر مي برده ، پس از بهبود به شهرشان برمي گردد.اما تمام اعضاي خانواده اش در غياب او، در اثر بمباران هوايي دشمن، شهيد شده اند.
در بمباران پدر نفرت و ترس شديد از مردن دارد.او زندگي را بسيار دوست دارد و هرگز به مرگ فكر نمي كند. دنيادوست، خودخواه و ضد انقلاب مي باشد و شركت در جنگ و دفاع در برابر دشمن را كاري منفي و خودكشي بيهوده مي داند.معتقد به جمع آوري مال ثروت است و هنگامي كه عازم سفر مي شود، بين راه ماشينش تصادف مي كند و كشته مي شود. اما جواد شخصيت فرعي ديگر داستان، مردي مؤمن و مقيّد به اسلام و اهل نماز مي باشد. او ايمان و عقيده اي استواردارد. به بچه هاي كوچك اهميت و ارزش مي دهد و با آن ها مهربان و خوش رفتار است.
در « بابابزرگ خوب من» بابابرگ مردي مهربان است كه داراي دو پسر به نام هاي احمد و رضا ميباشد. احمد پسر بزرگ تر، به اعتياد روي مي آورد و معتاد مي شود و او از كار اخراج مي شود و حتي زن خود را معتاد مي كند و خانه اش را مي فروشد و خرج اعتياد مي كند و سرانجام درارتباط با مواد مخدر اعدام مي شود پسر ديگر، -رضا- رزمنده اي بسيجي است كه به جبهه رفته است و با فرزندان برادرش صميمي و مهربان است براي آن ها كتاب مي اورد و قصه تعريف مي كند و سرانجام در جبهه شهيد مي شود. بابا بزرگ نوه هايش را خيلي دوست دارد و ان ها را ناز و نوازش مي كند و وقتي كه مادرشان از بيمارستان مرخص مي شود آن ها را پيش خودش مي برد تا در كنار خودش زندگي كنند.
آقا رجب در« موش» مغازه دار است. او فردي رياكار و متظاهر است كه علاقه اي به انقلاب و مردم ندارد. بين راه، مراسم ختم شهيدي را مي بيند.درآن شركت نمي كند و فقط يكي از آگهي هايي كه مربوط به شهادت اوست، مي گيرد. وقتي به مغازه مي رسد، ان را روي قسمتي از ديوار كه دودزده است مي چسباند و تلفني مشغول انجام معامله اي مي شود.
عابدي در داستان « موش» با تكيه بر رذيلت اخلاقي ريا، نمونه اي از تيپ رياكاران را نشان مي دهد. رياكاراني كه رفتار پنهان شان با رفتار آشكارشان تفاوت دارد. « موش» يك رياكار كامل است. با انقلاب و مردم مخالف است و به آن ها علاقه و عقيده اي ندارد. اين افراد مي خواهند براي خود ثروتي بيندوزند و با زيركي سعي دارند از هر جرياني به نفع خود استفاده كنند.
2-زنان
زنان در داستان هاي عابدي در كنار مردان حضور دارند و از اهميت بالايي برخوردار مي باشند و دربعضي داستان ها، زن شخصيت اصلي و راوي مي باشد. و تقريباً در همه ي داستان ها زن حضور درد و به عنوان شخصيت اصلي يا فرعي جايگاه مهمي دارد.
در «آن سوي مه» اگر چه زنان به عنوان شخصيت اصلي حضور ندارند، اما اگر نامي از زناني چون عصمت- مادر علي- مريم همسرش و عطيه دختر كوچكش و مريم خواهرش برده مي شود، تنهابراي نشان دادن شخصيت اصلي داستان-علي – وبيان واقعيت هاي زندگي از نظر عاطفي ،روحي و رواني در كنار جبهه و جنگ است تا نويسنده براي بهتر به تصوير كشيدن داستان از آن استفاده نمايد. در اينداستان، زنان مذكور در غياب علي،انتظارشان به سر مي رسد و نااميد مي شوند و او را شهيد قلمداد مي كنند و سرانجام در بمباران ناجوانمردانه ي دشمن به شهادت مي رسند.
در « بمباران» زنان از طريق تك گويي دروني شخصيت اصلي داستان- محدثه- كه به گوشه هايي از زندگي خود مي پردازد به خواننده معرفي مي شوند.
خانم محمدي، معلمي مهربان و صميمي است كه با دانش اموزان به نرمي و آرامي برخورد مي كند. بچه ها را به بهشت شهدا و راهپيمايي ها مي برد.
زهرا زني است نمازخوان و اهل عبادت و خوش اخلاق و باحجاب ، كه به محدثه علاقه مند است و او را دوست دارد.
محبوبه – مادر محدثه- زني است خودخواه، ضد انقلاب ،دنيادوست و بي اعتقاد به مسايل ديني، و به همين دليل دخترش را از نماز خواندن نهي مي كند.او از جنگ و مردن نفرت دارد و از ترس و وحشت بمباران هاي دشمن در شهر خود خسته مي شود و به اتفاق شوهرش عازم سفر به شهري ديگر مي شود و سرانجام هم در تصادف كشته ميشود.
در « بابابزرگ خوب من» زهره زني است داراي دو بچه كه از ناراحتي و دعواها و بداخلاقي هاي شوهر معتادش خسته مي شود و بر سر بچه ها داد مي كشد. سرانجام خودش نيز توسط شوهرش معتاد شده و شوهرش نيز در ارتباط با مواد مخدر اعدام مي شود، خودش هم به علت بيماري در بيمارستان بستري مي گردد.
3-كودكان
در ميان چهار داستان مورد بحث ما، عابدي در دو داستانش از كودكان به عنوان شخصيت اصلي داستان استفاده مي كند. كودكاني كه عابدي شخصيت اول داستان قرار مي دهد. ميانگين سني آنها بين 5تا 9 سال مي باشد و هر دو آن ها هم دختر مي باشند. البته در كنار اين ها به كودكان ديگري هم به عنوان شخصيت فرعي در داستان ها اشاره مي نمايد.محدثه در « بمباران» دختر بچه ي هشت-نه ساله اي است و داستان از زبان او نقل مي شود. او در كلاس دوم دبستان درس مي خواند و پدر و مادرش ضد انقلاب و غير مذهبي هستند. او به شيوه اي ياداوري خاطرات گذشته جريان مهماني امدن دايي و زن انقلابي و مذهبي اش، و همچنين خاطرات خود را با دوستان مدرسه اش و معلمش – خانم محمدي- و اين كه پدر و مادرش او را به زور همراه خود به سفرمي برند و سرانجام هم پدر و مادرش در اثر تصادف از بين مي روند و خود دخترك مجروح و در بيمارستان بستري مي شود، بيان مي كند؛ كه در آخر پس از مرگ پدر و مادرش ، دايي و زنش سرپرستي او را به عهده مي گيرند.
مريم در « بابابزرگ خوب من» كودك ديگري است كه به شيوه ي تداعي معاني ، داستان را روايت مي كند.او كنار پدر بزرگش نشسته و صاحب خانه اي كه دختر و مادر و برادرش در آن زندگي مي كنند نيز آن جاست. قرار است كه ان روز مادر از بيمارستان مرخص شود و به خانه بيايد، اما خانه بايد تخليه شود.پدر و مادرش معتادند و پدرش به خاطر مواد مخدر اعدام شده است.
علي كودك ديگري است كه در اين داستان شخصيت فرعي محسوب مي شود اما در كنار مريم، در تمام حوادث و كنش هاي داستان نقش دارد. او به خاطر تأمين خرج خانواده ،روزها كار مي كند و شب ها به مدرسه مي رود و درس مي خواند.اين كودكان از سوي پدر و مادر با دليل كتك مي خورند، گرسنگي و فقر را تحمل مي كند و واكنشي نمي توانند نشان دهند.
منبع:
عابدي/داريوش/مجموعه داستان«آن سوي مه»/ص12
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده