نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
خاطره‌‌ای از شهید «حسن درویشی نخل‌ابراهیمی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «دلش به ماندن راضی نبود. می‌گفت "رفتنی باید برود" و تو یکی از این عملیات‌ها بالاخره رفت و به مُراد دلش رسید.»
کد خبر: ۵۶۴۹۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶

قسمت نخست خاطرات شهید «محمدعلی اعرابی»
خواهر شهید «محمدعلی اعرابی» نقل می‌کند: «هر وقت از جبهه برمی‌گشت، اگر عملیاتی انجام نداده بود، نمی‌گذاشت مادر او را ببوسد.‌ می‌گفت: کار شاقی نکردم. از بیت‌المال استفاده کردن و خوردن و خوابیدن که آدم رو خسته نمی‌کنه.»
کد خبر: ۵۶۴۸۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶

دختر شهید «سیدهاشم باقر هاشمی» می‌گوید: در آخرین اعزامش که داشت می‌رفت به من و خواهرم گفت: مواظب باشید. نصیحت می‌کنم که هیچ وقت پای خود را از گلیم خود دراز نکنید. مواظب برادرتان باشید، چون من دیگر نیستم و این یادتان باشد. زمانی این حرف‌ها را به یاد می‌آورید که من دیگر بین شما نیستم و ترکش و خمپاره به قلبم می‌خورد.
کد خبر: ۵۶۴۸۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۵

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله پورفولادی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «شهید پورفولادی که کمک آر‌پی‌جی زن بنده بود فقط چند قدمی از من جلوتر بود. با توجه به اینکه گرد و غبار زیادی در منطقه عملیات ایجاد شده بود بنده شهید پورفولادی را ندیدم و...»
کد خبر: ۵۶۴۸۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۵

برادر شهید «رضا یاری» می‌گوید: من و برادرم هردو در جبهه بودیم من چنگوله و برادرم دهلران، خیلی به هم وابسته بودیم. می‌خواست به دیدار من بیاید که به علت ناامنی منطقه، من گفتم خودم به ملاقاتش می‌آیم، دو روز بعد از آن دیدار بود که خبر شهادتش را شنیدم.» متن این خاطره را در نوید شاهد ایلام بخوانید.
کد خبر: ۵۶۴۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۵

قسمت نخست خاطرات شهید «یوسف پریمی»
همسر شهید «یوسف پریمی» نقل می‌کند: «با چنان شور و حالی در مراسم عزاداری شرکت می‌کرد که نگو. حوض کوچک چشمانش لبریز از اشک می‌شد و بر سر و سینه زنان سوگواری می‌کرد. صدای «یاحسین» تنها ترانه‌ای بود که دل یوسف را با خود می‌برد.»
کد خبر: ۵۶۴۷۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۴

خاطره‌‌ای از شهید «امید عزت‌زاده»
دوست و همرزم شهید تعریف می‌کند: شهید همیشه می‌گفت «من آمده‌ام تفنگ بر زمین افتاده برادرم هوشنگ را بردارم، نیامده‌ام در اردوگاه بمانم و من حتماً باید در عملیات شرکت کنم.»
کد خبر: ۵۶۴۷۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۴

برادر شهید «سیدحسن ایزدهی» می‌گوید: کاملاً معلوم بود که فضای جبهه بر او تأثیر گذاشته است. خصوصاً در سنگر‌ها حالتی از او می‌دیدم که پیدا بود یک حالت معنوی ماندگار در او ایجاد شد.
کد خبر: ۵۶۴۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۴

یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس می‌گوید: بعد از عملیات کربلای 4 امام خمینی(ره) فرمانی داد که همه رزمندگان برای اجرای آن به صف شدند حتی آنان که زخمی و مجروح بودند.
کد خبر: ۵۶۴۷۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۴

برادر شهید «داود ابراهیم خانی» می‌گوید: او بسیار فعال و تلاشگری بود و روح معنوی او باعث شد تا با زمان شهادتش به قولی که داده بود عمل کند.
کد خبر: ۵۶۴۷۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۳

دایی شهید «غلامعلی اشتری» نقل می‌کند: «جلوی آیینه ایستاده بود و خودش را نگاه می‌کرد. گفتم: «دایی‌جان! خودت رو می‌بینی؟ گفت: لباس ارتش برام خیلی ارزش داره. وقتی این رو می‌پوشم، انگار به استقبال شهادت می‌رم.»
کد خبر: ۵۶۴۷۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۳

خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم بشکردی‌زاده»
دوست و همسایه شهید تعریف می‌کند: «همه‌ی اهل محل او را دوست داشتند و به او به چشم یک برادر نگاه می‌کردند و مثل یک پدر احترام می‌گذاشتند و اگر مشکلی برایمان پیش می‌آمد با او که بزرگ محله بود در میان می‌گذاشتیم.»
کد خبر: ۵۶۴۶۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۳

مادر شهید «احمدرضا اسدی کلایی» می‌گوید: همیشه در جهت جلب رضایت خدا قدم برمی‌داشت و در آخر هم خداوند جواب نماز شب‌های او را داده و در زمره‌ی شهیدان قرار داد.
کد خبر: ۵۶۴۶۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۲

خاطره‌‌ای از شهید «حمید سالارحسینی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «در هیاهوی صداهای مهیب توپ و مسلسل، دلم همیشه نگران بود. به دلم افتاده بود که برایش گوسفندی قربانی کنم و این دفعه که به مرخصی آمد نذرم را ادا کنم ولی...»
کد خبر: ۵۶۴۶۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۲

خاطره‌‌ای از شهید «محمدعقیل قاسمی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «زمانی که سرباز شد به همه می‌گفت برایم نامه بنویسید چون نامه نوشتن مانند نصف دیدار است. با خواهرش رقیه خیلی رابطه صمیمی داشت و بیشتر ...»
کد خبر: ۵۶۴۴۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۸

همرزم شهید «علی اکبر بابائی ملکی» تعریف می‌کند: دارای روحیه گذشت و عفو بودند و در خیلی از موارد از جهت علمی به من کمک می‌کردند گاهی به یادشان می‌افتم می‌بینم که یک چیز گرانبها را از دست دادم.
کد خبر: ۵۶۴۴۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۷

خاطره‌‌ای از شهید «موسی درویشی نخل‌ابراهیمی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «پدرم بلندگویی بر روی پشت بام خانه نصب کرده بود و عصر که می‌شد نوارها را می‌گذاشت و صدایش از بلندگوی خانه ما پخش می‌شد. ایشان فضای هرمز را الهی کرده بود.»
کد خبر: ۵۶۴۴۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۷

برادر شهید «قاسم افتاده» تعریف می‌کند: ایشان سواد قرآنی داشتند سال ۴۵ یک معلم به روستای ما آمد و ایشان نزد آن معلم خواندن و نوشتن را یاد گرفت و آنقدر مهارت پیدا کرده بود در خواندن قران که به دیگران هم قرآن یاد می‌داد.
کد خبر: ۵۶۴۴۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۶

پدر شهید «علی ابوالفضلی» تعریف می‌کند: گفت می‌خواهم جبهه بروم من گفتم: من می‌خواهم برایت مغازه بخرم در آن باش. گفت: «نه! ناموسم در خطر است.» راجع به ائمه گفت، از امام حسین (ع) گفت، گفتم تو از ائمه اطهار نگو، این‌ها یک نور خدایی هستند.
کد خبر: ۵۶۴۴۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۵

برادر شهید «حسین علی اصغرپور» تعریف می‌کند: حسینعلی عارف و عاشق وارسته‌ای بود که شعله‌های عشق در وجودش زبانه می‌کشید، سرانجام در این آتش سوخت و به لقای معبودش پر کشید.
کد خبر: ۵۶۴۳۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۴