در روایت خاطرات "شهیدملاحسنی" مطرح می‌شود؛
نوید شاهد - شهید "حمیدرضا ملاحسنی" از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایت خاطرات او آمده‌است در رویای صادقه به یکی از اقوامش می‎گوید: من همان شهید قبر وسطی بوستان نهج البلاغه هستم.
حمیدرضا ملاحسنی

به گزارش نوید شاهد البرز؛ به احترام تو گلها می‌ایستند و آفتاب طوری عشق بر رخساره زمین می‌کشد و پروانه‌ها و پرستوها بال‌هایشان را برای پرواز تا خدا تازه می‌کنند.

در روزهای پرشور انقلاب اسلامی شجاعت او زبانزد مردمانی شد که در مقابل ظلم شاهنشاهی سینه سپر کرده بودند. سن و سال تو کم بود اما زور بازویت مردانه و دشمن شکار. در جبهه هرچه داشتی در طبقه عشق و اخلاص گذاشتی و شجاعتت دشمن را به هراس وامی داشت. از خاطرمان هیچ وقت پاک نمی‌شود که تو و دوستانت هر روز و هر شب خاکریزها را به اشک ها و دعاهایتان طراوت می‌کردید و شیشه شب را با تکبیرهای فاتحانه تان در هم می شکستید.

شهید حمیدرضا ملاحسنی در سال ۴۴ در یکی از مناطق جنوب غرب تهران در خانواده مذهبی به دنیا آمد. دانش آموز بود که دشمن به کشورمان حمله کرد. او با اشتیاق راهی جبهه شد و حمیدرضا در لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله پیک گروهان شهید باهنر در گردان عمار شد.

سرانجام در آبان‌ماه سال ۶۲ در عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجمین عراق مفقودالاثر شد کمی بعد مشخص شد که او در منطقه کوهستانی پنجوین به همراه چند تن از هم‌رزمانش مجروح و به دست نیروهای بعثی اسیر شده است. طبق اعلام نیروهای اطلاعاتی ایران، اسیرها و مجروحان را به شهادت رسانده و در شهر سیدصادق عراق به خاک سپرده بودند.

پیکر پاک این شهید والامقام پس از ۲۷ سال تحت عملیات کمیته جستجوی مفقودان کشف و به وطن باز گردانده شد. سپس در روز ۱۲ مهر سال ۸۹ به عنوان شهید گمنام در بوستان نهج البلاغه تهران به خاک سپرده شد. سالها بود خانواده منتظر بازگشت پیکر شهیدشان بودند. دو سال پیش از بازگشت پیکر حمیدرضا برادرانش بر آن شدند تا مقبره ای را به صورت نمادین بسازند که شهید به خواب یکی از برادرها آمد و گفت: دست نگه دارید.

حکمت الله ملاحسنی پدر شهید حمیدرضا پس از جانباز شدن در دوران دفاع مقدس در معراج شهدا فعالیت می‌کرد ولی به دوستان نزدیک خود گفته بود؛ مدیون هستید اگر جنازه پسر مفقود مراجعت کند ولی نگذارید خودم او را غسل و کفن کنم.

وی پس از ۱۲ سال انتظار در سال ۷۴ به رحمت خدا رفت و مادر شهید هم پس از ۱۷ سال چشم انتظاری دعوت حق را لبیک گفت.

برادرش حمیدرضا ملاحسنی که دو سال بعد از شهادت شهید حمیدرضا ملاحسنی به دنیا آمده می‌گوید: در سال ۶۱ شهادت امام جعفرصادق (ع) موفق نشدم در مراسم تشییع پیکر ۳ شهید گمنام در بوستان نهج البلاغه شرکت کنم اما سال ساعت ۵ بعد از ظهر آن روز تنها به زیارت مزار شهدای گمنام که به تازگی میزبان آنها شده بودیم، رفتم. سر مزار شهید گمنام اول فاتحه ای خواندم. وقتی سر مزار دومین شهید گمنام ایستادم ناگهان از خود بی خود شدم و بی آن که متوجه باشند حدود ۷ تا ۸ دقیقه گریه کردم. بعد گل های روی سنگ مزار را کنار زدم. روی سنگ مزار نوشته شده بود شهید ۱۸ ساله محل شهادت منطقه پنجوین در عملیات والفجر ۴ جریان زیارت مزار شهید گمنام را برای برادران و خواهرانم شهر دادم.

خواهر شهید حمیدرضا ملاحسنی می گوید: بعد از عملیات والفجر ۴ قرار بود پدرم از جبهه به منزل بیاید. دو روز قبل از آمدن پدر در رویای صادقه دیدم پشت بلندگوی مسجد اعلام کردند که یک شهید مفقود الاثر را می‌خواهند تشییع کنند از اسم شهید مفقود پرسیدم، به بنده گفتند: شهید مفقود حمیدرضا ملاحسنی است تا اینکه پدرم از جبهه برگشت و خبر مفقود شدن حمیدرضا را به ما داد.

من حدود ۵ سال پیش سر مزار شهید پلارک که او نیز از شهدای گردان عمار بود رفتم. عکس شهید حمیدرضا را داخل قاب عکس شهید پلارک دیدم. فوری شماره تلفن منزلمان را داخل آن قاب انداختم. یک روز بعد یک خانم از طرف شهید پلارک با من تماس گرفت و به ایشان گفتم: عکس برادر مفقودان داخل قاب عکس شهید پلارک است و بالای عکس برادر نیز یک علامت زده شده است. این چه معنایی دارد؟ آن خانم گفت: رزمنده‌های داخل قاب دوستان شهید پلارک بودند زمانی که هر کدام از آنها به شهادت می رسیدند شهید پلارک در کنار عکس آن شهید علامت می زد .شهید پلارک از جمله شهدایی است که به خواندن زیارت عاشورا اهتمام داشت اصلاً غیبت نمی‌کرد و همیشه اعضای وضویش را پس از وضو گرفتن با گلاب معطر می کرد. این خصوصیات شهید منجر شد که علاقه بنده به این شهید بیش از پیش شود. اوایل سال ۸۹ سر مزار شهید پلارک حاضر شدند و او را به مادرش حضرت زهرا قسم دادم و گفتم: می دانم مقام بالایی داری پس به حمیدرضا سلام مرا برسان و بگو به خواب من بیاید. ما از او هیچ خبری نداریم. آن ایام یکی از اقوام ما که از این جریان ها اطلاعی نداشت در رویای صادق مشاهده کرده بود که شهید حمیدرضا می گوید: من همان شهید قبر وسطی بوستان نهج البلاغه هستم.

پسر شهیدم حمیدرضا در روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه می‌گرفتند می‌گفت این روزها برای ما سپری در مقابل آتش جهنم از دو کتاب معاد شهید دستغیب را مطالعه می کرد قبل از خواب خواندن سوره واقعه تمام داشت و ما را به آن سفارش می‌کرد.

برادر بزرگترش می‌گوید: شهید حمیدرضا نخستین بار در مهر سال ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی از لشگر ۲۷ محمد رسول الله صلی الله در منطقه عمومی فکر حضور یافت و بنده نیز از تیپ سیدالشهداء به منطقه اعزام شده بودم. بعد از عملیات به دو کوهه برگشتم و حمیدرضا در آنجا ملاقات کردم. او دست چپ خود را به من نشان داد و با حسرت گفت: داداش، ترکش به سمت من آمد و از کنار دست من رد شد اگر ترکش به طرف قلبم اصابت می کرد.

زمانی که پدر شهید برای دیدن حمیدرضا به منطقه ۵ می‌رسد کسی از پدر استقبال نمی‌کند و شهید همت پدر را می‌بیند، می‌گوید: از حمید هیچ خبری نیست و شهید همت می‌پرسد: چی شده شهید همت پاسخ می‌دهد حمیدرضا گمشده شهید همت در ادامه به پدر می گوید یقین متاثر از شهید شده چون حالات و روحیه خاصی پیدا کرده بود.


منبع: کتاب مسافران بهشت
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده