نوید شاهد - شهید «علی‌رضا نیلوفری» از شهدای دوران دفاع مقدس است. او به روایت مادرش سربازی شجاع بود که در درگیری با قاچاقچیان در دریا به شهادت رسید. این خاطره را در ادامه بخوانید.
علی

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید "علی‌رضا نیلوفری" چهارم شهریور ۱۳۵۵ در شهرستان تهران به دنیا آمد پدرش احمد و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت سربازی نیروی انتظامی بود بیست و چهارم مهر ۱۳۸۵ در بندر جاسک بر اثر سانحه‌ای دریایی به شهادت رسید. پیکر وی را در امامزاده محمد شهرستان کرج به خاک سپردند.

آنچه در ادامه می‌خوانید روایتی مادرانه از "علی‌رضا نیلوفری" است.

به امام رضا (ع) بسپارم

من مادر شهيد عليرضا نيلوفري هستم. پيش از شهادت كه مي‌خواست به سربازي برود با شور و شوق آمد و گفت: مامان نتيجه گرفتم و قبول شدم (ديپلم) رفت. عكاسي رفت و عكس انداخت و گفت: مامان تا عكس‌ها آماده شود مي‌خواهم به مشهد بروم. گفتم: عليجان، پول داري بروي به مشهد گفت: امام رضا (ع) خودش كمك مي‌كند رفت به عكاسي و گفت: مامان عکاسی نمي‌روم. گفت: بعد از ظهر عكست را حاضر مي‌كنم. رفت به ارتش و دفترچه سربازيش را گرفت، گفت: ديگر خيالم راحت شده مي‌خواهم بروم به امام رضا (ع) بسپارم.

ضمانت امام رضا (ع)

همسايه‌مان كه نانوائي داشت و براي طرح‌كار آنجا كار مي‌كرد، گفت: عليجان، شما دو يا سه بار به مشهد رفتيد. وارد هستيد. زحمت بچه‌هاي ما را هم بكش و با خودت به مشهد ببر. يك هفته به مشهد رفت آمد و گفت: مامان درحقيقت دلم را سپردم به امام رضا گفتم: همان‌جوري كه ضامن آهو شدي رفت بچه‌اش را شير داد و برگشت، ضامن من هم مي‌شوي كه من هم خدمتت را بكنم و تحويل مادرم بدهي. من ‌خنديدم و گفتم: خدا را شكر كه عقيده‌ات با خدا هست و هر حرفي كه بزنم گوش مي‌دهي. به ارتش رفت. گفته بودند كه شما آذرماه بيائيد. گفت: نه من مي‌خواهم زودتر بروم و براي زمستان دوره آموزشي‌ام تمام بشود. آبان ماه رفت. سه ماه آموزشي در اراك بود، گفت: مامان امسال چه زمستان سختي بود و خدايا شكرت كه با دوستان خودم تقسيم بشويم تا هم باشيم بعد از اينكه سه ماه تمام شد به هرمزگان منتقل شد. آنجا هم فرماندهان از او راضي بودند.

درگیری با قاچاقچیان

يكي از فرماندهان به شهيد گفت: نيلوفري چون در اين منطقه قاچاق زياد است شما نمي‌خواهد به آنها اضافه بشوي خيلي حيف است. در جواب شهيد گفته بود اگر قرار بشود ما دو سال خدمتمان آينده خودمان را خراب كنيم كه نميشود بابايش هم به او گفته بود كه علي من از تو يك چيز ميخواهم در زندگي خودت با خداي خودت رُك و راست باش. من زحمت كشيدم. شغلم نجاري بوده با زور بازوي خودم شما را بزرگ كرده‌ام فقط از تو مي‌خواهم كه رشوه گير نباشي دستت به دست مردم باشد تا يك چيزي به شما بدهند. تا شما كار آنها را راه بيندازيد. هميشه خدا را در نظر بگير و با خداي خودت كار كن. آن هم گفت: چشم بابا، نان شما حلال بوده كه به من داديد مطمئن باش كه كار خلافي انجام نمي‌دهم كه شما نيز ناراضي باشيد بعد از شش ماه از خدمتش آمد و گفت: در قسمت آشپزخانه هستم. من غذا درست مي‌كنم و مهمان ميآيد راه مي‌اندازم.هر دفعه 5 يا 10 روز به من مرخصي مي‌دهند.

با پاسگاه جاسم همه به دریا رفته بودند. آن روز قسمتش بود كه شهيد شود.

"آب" در خواب

دو ماه قبل از شهادتش خواب ديدم روز تولد حضرت محمد (ص) بود كه ديدم يكي آب آورده و به علي داد. آب را خورد، گفت: بگو به روح علي گفتم: يعني چه؟ گفت: بگو به ارواح علي. گفتم: چرا اينطور می‌گویی؟ گفت: ميخواهم ببينم شما چيزي مي فهميد يا نه؟ من گفتم: خدايا، خير باشد پس اين شربت شهادت بود كه علي نوشيد. آنجاگفتم: خدايا خودت به خير كن. غروب شد. ديدم علي خودش زنگ زد. گفت: مامان صحيح و سالم هستي؟ گفتم: آره گفت: امروز از صبح شما جلو چشمان من هستيد الان شام را گرفتم. در دستم از كرج تا حصارك چقدر راه است اينقدر پياده آمدم تا به شما زنگ بزنم و حالت را بپرسم. گفتم: علي جان، حالم خوب است نترس من زنده هستم. ما هم عمليات داشتيم. در دريا بوديم.

احوال همه را پرسيد، گفت: از همسايه‌ها كسي نيست كه به‌ياد با من صحبت كند. دلم خيلي گرفتهاست، گفتم كه الان 8 شب است همه رفتند به خانه‌هاي خودشان يك مدتي گذشت و علي زنگ زد از شانس هم همه بچه‌ها دور من جمع بودند، گفت: مامان نوراني مي‌شي. گفتم: يعني چه؟ گفتم: مادرجان، هر كس عبادت كند و كارهاي خير انجام دهد به درگاه خدا خداوند نوري به صورت او مي‌دهد، گفت: تقريبأ 40 روز است كه بچه‌ها به من ميگويند كه حاجي شدي. خيلي نوراني شدي. داماد كوچكمان علي ان‌شاءالله مي‌خواهي به ما شيريني بدهي. قول شيريني را به شما نمي دهم ولي قول حلوا را مي دهم. 4 روز جلو ترش كه زنگ زده بود، گفت: من يا 25 يا 5 مي‌آيم در اين چند روز هم نگو عليرضا دانشگاه قبول شده است. شب وفات حضرت فاطمه (س) وقتي اينها به دريا مي‌روند که متوجه می‌شوند قاچاق فروشان را گرفتند. گویی افراد ديگر رشوه گرفته بودند تا قاچاق را رد كنند. پاسگاه ديگر 40 ميليون تومن رشوه گرفته بودند تا اين 8 قايق قاچاق را رد كنند. از طرف ديگر پاسگاه جلوی آنها را مي‌گيرد تا اجازه ندهند قاچاق رد شود. قايق ديگري به قایق آنها برخورد می‌کند. علي نورافكن‌دار بوده‌است. روي قايق ايستاده بود. وقتي قايق به اينها مي‌خورد، علي به كف قايق ميافتد و قایق در دریا غرق می‌شود.  ناخداي قايق علي، آقاي قطب‌زاده هم به دريا مي‌افتد. علي پسر شجاعي بود.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره فرهنگی و تبلیغات


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده