پاسخ همسر نخستین شهید مدافع حرم استان فارس به شبهه افکنان:
يکشنبه, ۳۰ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۵:۴۰
نوید شاهد – همسر شهید «جهانپور شریفی» که بعد از شهادت همسرش در روستا زندگی می کند، گفت: خداوند حقانیت خون شهدای مدافع حرم را ثابت کرده و عده ای که می گویند این شهدا برای پول از جان خود گذشته اند، حرف بیهوده می زنند. هر جوابی هم بدهیم باز هم روی نظر خود اصرار دارند.

خداوند حقانیت شهدای مدافع حرم را ثابت کرده است/ در روستا زندگی می کنیم

شهید «جهانپور شریفی» نخستین شهید مدافع حرم استان فارس و سومین شهید مدافع حرم کشور است که بیست و پنجم شهریور 1392، همزمان با سالروز ولادتش به شهادت رسید. او روستازاده ای ساده و بی ادعا بود که با تأسی از منش و ایثار دو برادر جانبازش، از شغل کشاورزی به استخدام سپاه درآمد و در نخستین حضور داوطلبانه اش در سوریه در حالی که چند روزی بیشتر به تولد فرزند سومش باقی نمانده بود، به شهادت، همان آرزوی دیرینه اش دست یافت. به مناسبت هفتمین سالروز شهادت این شهید بی باک و سرافراز با خانم «افسانه عزیزی»، همسر شهید گفت و گو کردیم و از زندگی شهید و بی مهری عده ای نسبت به شهدای مدافع حرم سخن گفتیم. مشروح گفت و گوی ایشان با نوید شاهد را در ادامه می خوانید.

 

خانم عزیزی در ابتدا شهید «جهانپور شریفی» را برای مخاطبان معرفی بفرمائید.

«جهانپور» متولد بیست و پنجم شهریور 1357 در روستای «پرزیتون» از توابع استان فارس بود که سال 1380 در همین روز عقد کردیم و سال 1392 نیز در همین تاریخ به شهادت رسید. ثمره ازداجمان دو فرزند دختر و یک پسر است. دخترم «زهرا» سال 1382، «محمدرضا» سال 1387 و «فاطمه» سال 1392 و یازده روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد.

خداوند حقانیت شهدای مدافع حرم را ثابت کرده است/ در روستا زندگی می کنیم

 

نحوه آشنایی تان با شهید چگونه بود؟

ما ساکن روستای «پرزیتون» (از توابع شهرستان فیروزآباد، بخش میمند) بودیم و شهید را از قبل دیده بودم اما نمی شناختم. ایشان موضوع خواستگاری را با خواهرش در میان گذاشت و به خواستگاری آمدند. آن زمان کشاورز بود و هنوز در سپاه استخدام نشده بود. پدر و مادرم ایشان راتأئید کردند و بعد از یک ماه به عقد هم در آمدیم.

چطور شد که شهید شریفی از شغل کشاورزی، خدمت در سپاه را انتخاب کرد؟

«جهانپور» در خانواده ای مذهبی تربیت شده و دو برادرش جانباز هستند. خودش هم به خدمت در سپاه علاقه مند بود و بنده هم مخالفتی نداشتم. ایشان سال 1380 و چند ماه بعد از عقدمان وارد سپاه شد.

 

با رفتن ایشان به سوریه مخالف نبودید؟

ابتدا مخالف بودم اما راضی ام کرد. یک روز از سرکار که برگشت با من صحبت کرد و گفت: «ماموریتی برایم پیش آمده و باید به سوریه بروم.» آن زمان شرایط سختی داشتم و «فاطمه» را باردار بودم. ایشان دلایل خودش را مطرح کرد و من هم با توکل به خداوند قبول کردم. برای رفتن به سوریه داوطلب بود. «جهانپور» هفته ای دو مرتبه با ما تماس می گرفت و احوالپرسی می کرد. حدود 35 روز در سوریه بود و در اولین اعزام در «حلب» به شهادت رسید. ایشان مخفیانه به این سفر رفت و فقط بنده و والدینش از موضوع با خبر بودیم. اگرچه هفت سال از شهادت همسرم گذشته اما هیچ وقت نتوانستم گوش کنم که ایشان چگونه شهید شد.

 

سال 1392 مردم و رسانه ها در جریان جزئیات جنگ سوریه نبودند. آیا در تماس هایش از شرایط سخت سوریه سخن می گفت؟

مدت تماس ها کوتاه بود. بیشتر حال بچه ها را می پرسید و زمانی که می پرسیدم «از سوریه چه خبر؟» جواب می داد: «تا ما اینجا هستیم هیچ خبری نمی شود». این را می گفت تا ما نگران نشویم.

خداوند حقانیت شهدای مدافع حرم را ثابت کرده است/ در روستا زندگی می کنیم

 

به نظر شما کدام خصوصیت ایشان را به سمت شهادت رهسپار کرد؟

بسیار خوش اخلاق و سخاوتمند بود. به پدر و مادرش احترام خاصی می گذاشت و همیشه به دنبال خوشحال کردن آنها بود و برای دیدارشان هر هفته از جهرم به روستا می رفتیم. به گمانم احترام به پدر و مادر لیاقت شهادت را نصیب «جهانپور» کرد.

 

آیا در مورد شهادت با شما صحبت می کرد؟

بله، آرزوی شهادت داشت. پیش از اعزام به سوریه به من گفت: «همیشه برایم زیارت عاشورا بخوان و دعا کن به شهادت برسم.» من هم برایش زیارت عاشورا می خواندم. دوست نداشتم آن زمان شهید شود اما از خدا می خواستم که مرگش را شهادت قرار دهد.

 

خبر شهادت ایشان را چگونه شنیدید؟

در مدت 35 روزی که «جهانپور» در سوریه بود، اقوام با ما تماس می گرفتند و به منزلمان می آمدند اما ما به روستا نرفتیم. یکی دو روز قبل از شنیدن خبر شهادت ایشان، یکی از برادرانم به منزلمان آمد و برادر دیگرن با من تماس گرفت و اصرار داشت به روستا برویم. هر بهانه ای آوردند، قبول نکردند تا این که گفتند تصمیم دارند برای برادرم کوچکم به خواستگاری بروند و به هر ترتیب راهی روستا شدیم و حدود ساعت هفت صبح رسیدیم. دخترم «زهرا» به منزل داییش رفته بود که آنجا فردی تماس گرفته و گفته بود «جهانپور» زخمی شده است. زهرا پیش من آمد و موضوع را گفت. شماره پادگان و تعدادی از همکارانش را گرفتم اما هیچکس جواب نداد. همان زمان عمویم آمد و گفت «هیچ خبری نیست و پای جهانپور ترکش خورده و در بیمارستان شیراز است. بعد از نماز ظهر به بیمارستان می رویم.» همان لحظه متوجه شدم که «جهانپور» به شهادت رسیده است و گویی دستی روی سینه ام قرار گرفت و آرام شدم. بچه به من چشم دوخته بودند اما خیلی آرام بودم و یاد حضرت زینب (س) افتادم. خداوند اول صبر و بعد مصیبت می دهد. پیکر شهید را در روستای «پرزیتون» به خاک سپرده سپردیم. روستای ما 33 شهید دوران دفاع مقدس و یک شهید مدافع حرم (شهید جهانپور شریفی) دارد که باعث افتخار ما هستند.

خداوند حقانیت شهدای مدافع حرم را ثابت کرده است/ در روستا زندگی می کنیم

 

 

خانم عزیزی، بعد از شهادت زندگی بر شما چگونه گذشت؟

قبل از شهادت ایشان در جهرم زندگی می کردیم و بعد از شهادت «جهانپور» به حمایت خانواده نیاز داشتم بنابراین به روستایمان برگشتم. برایم سخت بود که به جهرم برگردم. در روستا همه نوع امکاناتی مانند مدرسه وجود دارد و بچه ها اذیت نمی شوند. در حال حاضر «زهرا» کلاس یازدهم، «محمدرضا» کلاس ششم و «فاطمه» کلاس اول دبستان است و همگی در روستا تحصیل می کنند.

 

یکی از زیباترین خاطراتتان با شهید را برایمان تعریف کنید.

یک روز «جهانپور» از سرکار به خانه آمد و تصمیم گرفتیم به روستا برویم. در حال آماده شدن بودیم که گوشی اش زنگ خورد. از من پرسید «در خانه چقدر پول داریم؟» گفتم: «بیست هزار تومان» به فردی که آن طرف گوشی بود گفت «بیا به منزل ما، منتظرت هستم.» من خیلی راضی نبودم که پول را به دوستش بدهد زیرا باید دو روز را با 20 هزار تومان می گذراندیم. در جوابم گفت «خدا بزرگ است». 15 هزار تومان به دوستش داد و 5 هزار تومان برای خومان نگه داشت. به روستا که رسیدیم، دیگر پولی نداشتیم. ایشان از روستا عسل می خرید و در جهرم می فروخت. یکی دو روز بعد یک از اقوام تماس گرفت و سفارش عسل داد، پولش را هم به کارت همسرم واریز کرد. درست می گفت؛ به سرعت پول به دستمان رسید و این خاطره گوشه ای از ایثار و فداکاری «جهانپور» را نشان می دهد.

 

خانم عزیزی، عده ای از روی ناآگاهی و گاهی از روی عمد این شبهه را ایجاد می کنند که شهدای مدافع حرم در ازای گرفتن پول به سوریه و عراق رفته اند. شما به عنوان همسر شهید مدافع حرم در پاسخ به این شبهه افکنان چه می گویید؟

مردمی که حرف بیهوده می زنند هر جوابی هم که بدهیم باز هم حرف خودشان را می زنند. بنده معتقدم خداوند همه چیز را درست می کند و حقانیت این عزیزان را ثابت کرده است. شهید ماشین داشت، من گواهینامه گرفتم و اکنون به تنهایی کارها را انجام می دهم. در روستا باغ انجیر داریم که به آن رسیدگی می کنیم. عده ای در روستا می گویند «شما که همه چیز دارید چرا در زمین کار می کنید؟» آنها نمی دانند که نبود پدر برای بچه ها چقدر سخت است و با مادیات جبران نمی شود. امیدمان به خداوند است و به این صحبت ها توجه نمی کنیم.

گفت و گو از نیره دوخائی

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده