خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 14؛
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود می‌گوید: «کوه بیزل روبروی شاخ شمیران و برددکان قرار داشت و مرتفع‌ترین کوه منطقه بود و خیلی هم صعب العبور و شیب بسیار تندی داشت. آماده باش کامل دادیم و چند قبضه توپ 106 و مینی کاتیوشا آماده شلیک به رأس بیزل شدند... »
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که خاطرات و لحظه‌های بی‌تکرار عشق و آتش و خون را در کتابی به نام "ریگ‌های داغ پاتاق "را در 60 قسمت گردآوری کرده در ادامه قسمت چهاردهم تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد:

کمین بر فراز بیزل


پاییز 1365 گردان پیاده ی کمیل به فرماندهی فیروز سرتیپ نیا در منطقه ی دربندی خان حضور داشت. فیروز سرتیپ نیا ( 29 دی ماه 1365 ) در عملیات کربلای 5 منطقه شلمچه به شهادت رسید) هم فرمانده ی گردان کمیل ( از شهرستان الشتر ) بود و هم مسئول محور و نماینده ی تام الاختیار لشکر 57 ابوالفضل در منطقه، ما هم زیر نظر او کار می کردیم. فیروز خیلی شجاع و نترس بود. حتی بعضی از دوستان به ایشان انتقاد داشتند و می گفتند:" شجاعت او ممکن است خطر ناک باشد."
کوه بیزل روبروی شاخ شمیران و برددکان قرارداشت و مرتفع ترین کوه منطقه بود و خیلی هم صعب العبور و شیب بسیار تندی داشت. هفته ای حداقل 4 بار حدود ساعت 12 شب ابتدا نور ضعیفی نزدیک رأس کوه روشن می شد و بعد از آن تمام مقر های ما زیر آتش شدید توپخانه و خمپاره ی بعثی ها قرار می گرفت. یک روز فیروز تماس گرفت و خواست که نزد او بروم. رفتم، گفت:" باید برای این وضعیت چاره ای بیاندیشیم."
آماده باش کامل دادیم و چند قبضه توپ 106 و مینی کاتیوشا آماده ی شلیک به رأس بیزل شدند. من و فیروز سرتیپ نیا و 5 نفر از بچه های ادوات و 5 نفر از گردان کمیل با دو دستگاه بی سیم و مهمات وآب کافی و دو رأس قاطر حامل مهمات، هنگام غروب به سمت بیزل حرکت کردیم.
بعد از طی مسافتی قاطرها را در یک دره نگه داشتیم. خودمان مهمات را حمل کردیم و نزدیک ساعت 10 شب به بالای کوه رسیدیم. در واقع ما کمین زده بودیم به نیروهای نفوذی دشمن. هر چه منتظر ماندیم آن شب خبری از نیروهای نفوذی نبود.
کوه بیزل به تمام منطقه تسلط داشت. از بالای کوه خودروهای عراقی را که بین دو شهر حلبچه و دربندی خان در حرکت بودند، به وضوح مشاهده می کردیم. تا ساعت 2 بامداد بالای کوه بودیم و برگشتیم.
برادر سرتیپ نیا به وسیله ی  بی سیم به بچه های گردان کمیل خبر داد که در حال برگشت هستیم، نگهبان ها مطلع باشند. وقتی به نزدیکی نگهبان ها رسیدیم، یک بسیجی به نام امیر خان قبادی که پشت تیر بار گرینوف نشسته بود، ایست داد و رمز شب را از ما خواست. برادر سرتیپ نیا گفت: " خودمان هستیم". اما آن بسیجی گفت: " اگر رمز شب را نگویید و یک قدم جلو بگذارید شما را به رگبار می بندم." من گفتم:"ما فیروز و مصطفی هستیم" اما او قبول نکرد. فیروز گفت: این بسیجی حرف فقط حرف خودش است، من او را خوب می شناسم. بعید نیست الان اتفاقی بیفتد. من و فیروز او را سرگرم کردیم، یکی از همراهان ما رفت و اسلحه را از او گرفت.
فیروز واقعا شجاع و زحمت کش بود و اکثر شب ها با یک موتور تریل با هم می رفتیم و به تمام خط سر می زدیم و بعضی شب ها تا صبح در خط بین بچه ها حضور داشت.
انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده