خاطرات واحد تخریب لشکر ثارالله؛
مسعود گفت: «راضي نيستم به خاطر من دروغ بگويي.» با هم به حسينيه‌ي محل رفتيم. شب را آنجا ماند. هوا سرد بود. گوشه‌ي گليم حسينيه را روي خودش کشيد و خوابيد. فرداي آن روز به کرمان رفت.
به گزارش نوید شاهد کرمان، بعد از آزادي خرمشهر، قرارگاه كربلا  مرتضي حاج باقري را به تيپ ثارالله مامور كرد تـا در عمليات رمضان واحد تخريب تيپ را اداره نمايد. حاج باقري پس از عمليات رمضان در تيپ ثارالله ماند و همزمان با تشكيل لشكر 41 ثارالله به عنوان اولين مسئول واحد تخريب لشكر معرفي شد.
وي تا تاريخ چهارم خرداد سال  يک‌هزار و سيصد وشصت و هفت كه در حمله‌ي عراق به شلمچه اسير شد،  اين سمت را به عهده داشت. بعد از اسارت مرتضي حاج باقري و در آخرين ماه هاي جنگ تحميلي عباس جعفري، غلام آبسينه و محمد جواد باقريان به ترتيب واحد تخريب لشكر را سرپرستي كردند.  

راضي نيستم به خاطر من دروغ بگويي!

در ادامه خاطراتی پیرامون واحد تخریب لشکر ثارالله را مرور می کنیم:
***قبل از عمليات والفجر 8 چندين مرتبه با بچه هاي اطلاعات و عمليات براي شناسايي به ساحل فاو رفتيم. به عنوان شاخص، تک درختي را در ساحل دشمن در نظر مي گرفتيم و سعي مي کرديم خودمان را به درخت برسانيم، ولي هرگز موفق نمي شديم. معمولاً صدها متر در سمت چپ يا راست درخت از آب بيرون مي آمديم تا اينکه شب عمليات فرا رسيد. وارد آب شديم. اروند طوفاني شد و همه‌ي پيش بيني ها را به هم زد. بدون آنکه اختياري داشته باشيم، آب ما را به ساحل دشمن برد. با عنايت حضرت زهرا (س) کنار تک درخت از آب بيرون آمديم.
راوی: مصيب دهقاني

***به اتفاق يکي از بچه ها از جبهه برگشته بوديم. قرار گذاشتيم بعد از  گذراندن مرخصي با هم برگرديم. او دركرمان ماند و من عازم زرند شدم. چند روز بعد، او را پشت در خانه ديدم. با تعجب سوال كردم: «اينجا چكار مي كني؟!» با ناراحتي گفت: «بعد از شهادت برادرم، پدر و مادرم اجازه نمي دهند كه به جبهه برگردم و مرا به منزل خاله ام كه همشهري شماست، فرستاده اند تا مدتي اينجا بمانم.» خاله اش آن طرف كوچه منتظر او بود.
همان روز نزديك غروب دوباره آمد و پرسيد:«جايي براي يك شب ماندن سراغ نداري؟» هر چه اصرار كردم، وارد خانه نشد و گفت: «خاله ام منزل شما را مي داند و براي پيدا كردن من به اينجا مي‌آيد.» گفتم: «اگر آمد، مي‌گويم تو را نديده ام.»گفت: «راضي نيستم به خاطر من دروغ بگويي.» با هم به حسينيه‌ي محل رفتيم. شب را آنجا ماند. هوا سرد بود. گوشه‌ي گليم حسينيه را روي خودش کشيد و خوابيد. فرداي آن روز به کرمان رفت.
راوی: شهید مسعود جعفري (برگرفته از دست نوشته هاي شهيد)
منبع: کتاب انفجار دژ

پایان پیام/ 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده