«بادهای موافق از سرزمین آشنا می وزد» عنوان کتابی است که توسط «جواد افهمی» نوشته شده و زندگی شهید ورزشکار «اسماعیل اعلمی» از قهرمانان وزنه برداری جهان را روایت می کند.
به گزارش نوید شاهد، نشر «فاتحان» با همکاری انتشارات «موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس» مجموعه کتاب هایی درباره «شهدای ورزشکار بسیجی» تهیه و منتشر می کند که یکی از مجلدات این مجموعه، «بادهای موافق از سرزمین آشنا می وزد» نام دارد. این کتاب نوشته «جواد افهمی» است که زندگی شهید «اسماعیل اعلمی» از قهرمانان جهانی رشته وزنه برداری را روایت می کند.

کتاب در قالب داستان های کوتاه این شهید بسیجی ورزشکار را به خواننده معرفی می کند. «طلوع زودرس»، «سفر بی قرارم می کند»، «قصه پا می گیرد»، «شهر پوست می اندازد»، «سفیر رویاها»، «پدر پیر است و سرشارم می کند»، «سرنوشت رقم می خورد»، «الفبای مقاومت را هجی کن!»، «گره بر قصه افکنده می شود»، «نطفه عشق بسته می شود»، «شاهد از سخن گفتن باز می ماند»، «بال شکسته توان پرکشیدن ندارد»، «پروازی دیگر در آسمانی دیگر»، «سودای رزم»، «ققنوس اوج می گیرد»، «بازگشت به سرچشمه داستان»، «پرریزان در دشت»، «شاهد زبان به شهادت می گشاید»، «ققنوس در آتش»، «باد خبر می برد»، «گذار در شهر غریب» و «بازگشت به خانه» عناوین داستان های این کتاب هستند.

شَمیم شهادت قهرمان وزنه برداری در کتاب «بادهای موافق از سرزمین آشنا می وزد»

در پشت جلد ، قهرمان کتاب این گونه معرفی شده است:

«شهید اسماعیل اعلمی در تابستان 1339 هجری در شهر اردبیل متولد شد. پدر او رئیس بانک و برادرش از وزنه برداران بنام اردبیل بود. به دلیل مشکلاتی که برای پدرش در بانک ایجاد می کنند، اسماعیل اعلمی و برادرانش تلاش می کنند به پدرشان کمک کنند. او در مقطع دبیرستان همزمان با تحصیل، نقاشی ساختمان هم انجام می دهد و درهمین دوران است که با تشویق برادر بزرگ تر می رود سراغ ورزش وزنه برداری.

او در دسته میان وزن مسابقات وزنه برداری آسیا رکوردشکنی هم می کند. او خدمت سربازی اش را در پادگان عجب شیر به پایان می رساند و در همان دوران به سربازها آموزش وزنه برداری هم می دهد. پس از پایان دوران سربازی او در قالب یک بسیجی به جبهه می رود و در عملیات «والفجر چهار» به شهادت می رسد.»


شهید «اسماعیل اعلمی» به حالت سجده به شهادت می رسد و نویسنده کتاب به زیبایی حالت شهید را در داستان «ققنوس در آتش» روایت می کند:

«حالتش در آن وضعیت ماندگار مثل نمازگزاری بود که در حالت سجده باقی مانده باشد؛ روزها، هفته ها و ماه ها. ولی بسیجی رزمنده فقط 10 روز بود که بی حرکت، درآن حالت باقی مانده بود. 10 روز در گوشه آن دشت باز و بی سرپناه، در منطقه عمومی کانی مانگا و پنجوین عراق، بی آن که کسی جرئت کند به او سری بزند و از آن حالت سجده خارجش سازد...

عملیات والفجر 4 به پایان رسیده بود و نیروهای رزمی در پشت سنگرها و مواضع تثبیت شده جدید مستقر شده بودند... صدای سوت و خمپاره در حال گذری سلیم و قربانعلی را وادار کرد که سرشان را پایین بیاورند و در خم خاکریز پناه بگیرند. خمپاره باهمان سوت ممتدی که داشت از بالای سرشان گذشت و آن سوتر فرود آمد. قربانعلی نگاهش به جایی بود که خمپاره فرود آمده بود و از خود دود خاکستری و سیاه به جا گذاشته بود. قربانعلی سرش را از شیار باریک بالای خاکریز بالا آورد و برای چندمین بار دشت باز و مسطح را زیر نظر گرفت.

-جان تو سلیم این طولانی ترین سجده ای که به عمرم دیدم. اسمش چی بود؟

-اسم کی؟

-اسم همی رزمنده ای که اون ته میدون به حالت سجده شهید شده.

-اسماعیل.

سلیم باز برگشت و پشت به خاکریز داد. گفت:

-امروز هرطور شده می ریم و جنازه های اون سمت میدون رو میاریم عقب. اول هم جنازه او شهید رو می آریم. همو اسماعیل! برادر باکری می گفت وزنه بردار بوده. می گفت از او قدر قدرت های روزگار بوده

-راست می گه . ای بنده خدا عضو تیم ملی وزنه برداری بود. حریف نداشته تو وزن خودش. قهرمان جهان بوده...»


کتاب «بادهای موافق از سرزمین آشنا می وزد» نوشته «جواد افهمی» با شمارگان 1000 نسخه و به بهای 28 هزار تومان از سوی نشر «فاتحان» روانه بازار نشر شده است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده