شهیدان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری از عشایر شهرستان مهدیشهر سمنان با هم پیمان بستند که هر کدام شهید شدند در روز قیامت در محضر خداوند شفاعت دو دوست دیگر را بکند رهبر انقلاب از این شهادت نامه به ماجراهاى فراموش‌نشدنىِ تاریخ تعبیر می کنند.
«شهادت نامه» سه رزمنده نوجوان سمنانی که مورد اشاره رهبر انقلاب قرار گرفت

«شهادت نامه» سه رزمنده نوجوان سمنانی که مورد اشاره رهبر انقلاب قرار گرفت

نوید شاهد: احمد مختاری، مجتبی سعیدی و علی سراج از عشایر مهدیشهر استان سمنان راهی جبهه می‌شوند. در بحبوحه جنگ، هر سه رفیق شفاعت‌نامه‌ای می‌نویسند و هر سه آن را امضا می‌کنند: اینجانبان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری پیمان می‌بندیم بر اینکه هرکدام از ما سه تن به درجه رفیع شهادت نائل آمد، دو نفر دیگر را در روز قیامت شفاعت نموده و در محضر خداوند از خدا بخواهد که از گناهان دو تن دیگر بگذرد و در نزد خداوند از دو تن دیگر شفاعت نماید.

مجتبی سعیدی ۲۵ فروردین ۶۵، علی سراج ۲۶ دی ماه ۶۵ شهید شدند و احمد مختاری در عملیات مرصاد و در واپسین روز‌های جنگ خودش را به دو رفیق شهیدش می‌رساند.


«شهادت نامه» سه رزمنده نوجوان سمنانی که مورد اشاره رهبر انقلاب قرار گرفت

رهبر معظم انقلاب هم در سفر استانی‌شان به سمنان در سال 1385، در جمع خانواده ایثارگران و شهدای استان به این سه شهید اشاره می‌کنند و می‌فرمایند: «آن سه نوجوانى که از مهدی شهر با هم پیمان مى‌‏بندند که هرکدام شهید شدند، آن دو نفر دیگر را در روز قیامت پیش خداوند شفاعت کنند؛ سه تا نوجوان و هر سه شهید مى‌شوند؛ نام این‌ها را شما‌ها مى‏دانید؛ داستان این‌ها را شما‌ها مى ‏دانید. این‌ها جزو ماجراهاى فراموش‌نشدنىِ تاریخ است. این‌ها چیزهایى نیست که از خاطره یک ملت برود.»)

به استناد پرونده فرهنکی شهید در بنیاد شهید و امور ایثارگران پدر گرامی شهید سعیدی درباره فرزندش نقل می کند: مجتبی متولد ۲۵ خرداد سال ۴۶ بود. چون همسرم دامدار بود خانواده ما کمتر در شهر حضور داشت. ولی من و مجتبی (با توجه به سن کمی که داشت) در راهپیمایی‌ها حضور پیدا می‌کردیم و من به کمک خانم‌های دیگر مهدیشهر برای رزمندگان نان می‌پختیم و لباس می‌دوختیم. مجتبی هم کمک‌کار من بود و در جابه‌جایی اقلام کمک می‌کرد.پسرم در اواخر سال ۱۳۶۲ فعالیتش را در پایگاه مقاومت صاحب‌الزمان (عج) مهدیشهر شروع کرد. بعد از چند ماه در اوایل سال ۶۳ به جبهه رفت. به خاطر سن کمش مخالف حضورش در جبهه بودم ولی روح بیقرار مجتبی طاقت ماندن نداشت. عشق و علاقه‌اش باعث شد در اولین اعزام، بدون خداحافظی با خانواده به جبهه برود. آن زمان در سال اول هنرستان تحصیل می‌کرد.

پسرم با شهید احمد مختاری و علی سراج رفاقت داشتند و با هم صمیمی بودند. رفاقتی که بعد‌ها باعث نوشتن آن شفاعت‌نامه و شهادتشان یکی بعد از دیگری شد. شهیدان سراج و مختاری به همراه مجتبی وقتی از جبهه بر‌می‌گشتند به صورت دوره‌ای به خانه همدیگر می‌رفتند و برای کمک به خانواده رزمنده‌های دیگری که در جبهه حضور داشتند، برنامه‌ریزی می‌کردند و کمک‌حال خانواده‌ها بودند.

این پدر شهید نوشته است: زمان اعزام هم هر سه با هم به جبهه می‌رفتند. پسرم هر وقت از جبهه برمی‌گشت از دوستان شهیدش یاد می‌کرد و بسیار ناراحت بود. یادم است زمانی که آلبوم عکس‌ها را نگاه می‌کرد، روی تصویر دوستان شهیدش می‌رسید، به‌شدت گریه می‌کرد. به‌ویژه شهید «صادق یوسفیان» که مجتبی علاقه زیادی به او داشت. یک بار هم از شهادت کمک تیربارچی خودش «شهید نادعلیان» برایمان تعریف کرد که در اروند به شهادت رسیده بود. مجتبی روحیه بسیار حساسی داشت؛ صحبت از دوستان شهیدش که می‌شد بغض می‌کرد و اشکش جاری می‌شد.پسرم خیلی مأخوذ به حیا و بسیار حساس به مسائل شرعی، مؤدب و جسور بود. هیچ وقت از کار‌هایی که در جبهه انجام می‌داد حرفی نمی‌زد. فقط از ایثار و روحیه خوب رزمنده‌ها صحبت می‌کرد. حدود دو سال در شلمچه، طلائیه، اروندکنار، فاو و پاسگاه زید حضور داشت.مجتبی یک ماه قبل از شهادت خبر شهادتش را به ما داده بود! برای همین در آخرین اعزامش از همه بستگان و دوستان و کسانی که دینی به گردنش داشتند حلالیت طلبیده و بسیاری از وصیت‌هایش را به دوستانش گفته بود.

۲۵ فروردین ۶۵ مصادف با میلاد امام حسین (ع) ، مجتبی از روحانی حاضر در منطقه درخواست کرد برایش استخاره‌ای بگیرد. در آن استخاره آیه ۵ سوره عنکبوت آمد: «کسی که امید دیدار خدا را دارد، بداند که اجل خدا رسیدنی است و او شنوا و داناست.» با شنیدن آیه مورد نظر، مجتبی از همرزمانش خداحافظی کرد و دقیقاً در غروب همان روز از ناحیه پهلو زخمی می‌شود و بعد از چند ساعت جراحت و خونریزی در بیمارستان صحرایی به شهادت می‌رسد. خبر شهادتش توسط برادرم به من و خانواده داده شد.

بار آخر طلب حلالیت کردن مجتبی از دوستان و بستگانش اینطور به دل من انداخت که مجتبی دیگر بازنمی‌گردد و به شهادت خواهد رسید. برای همین آن مرتبه من مانع رفتنش شدم. ساکش را برداشتم و گفتم اول مرا بکش بعد برو جبهه!

مجتبی رفت داخل اتاق و خوابید. موقع نماز صبح خواستم برای نماز بیدارش کنم. وقتی برق اتاق را روشن کردم دیدم در حال سجده است. وقتی سر از سجده برداشت، دیدم تمام سجاده‌اش خیس شده است. دیگر نتوانستم تاب بیاورم، رفتم و ساکش را آوردم و گفتم خدا به همراهت. در داخل دفترچه یادداشتش در مورد خوابی که آن شب دیده بود، نوشته بود که با توسل به امام زمان (عج) و کمک ایشان رفته است.

«شهادت نامه» سه رزمنده نوجوان سمنانی که مورد اشاره رهبر انقلاب قرار گرفت


مجتبی دو وصیت نامه دارد؛ یک وصیتنامه خصوصی و دیگری برای مردم. در وصیتنامه خصوصی حلالیت طلبیده و در وصیتنامه دوم در چند صفحه نوشته بود، به اطاعت از ولایت فقیه و حفظ حجاب خواهران و ماندن در خط انقلاب و رهبری تأکید زیادی کرده بود. مجتبی اولین شهید آن جمع سه نفره بود که با هم شفاعت‌نامه شهادتشان را تنظیم کردند. بعد از شهادت مجتبی، علی سراج و احمد مختاری دلتنگ شدند و روز‌های سختی را پشت سر گذاشتند تا به رفیق شهیدشان بپیوندند.

پسرم ۱۳ سال بیشتر نداشت که در کارخانه مشغول به کار شد و بعد‌ها از همان طریق به جبهه رفت. علی همراه پدرش در برنامه‌های بسیج حضور داشت تا اینکه خواهر‌زاده‌ام محمد سلطانیان به شهادت رسید. بعد از شهادت خواهرزاده‌ام، علی همیشه می‌گفت: «نباید اسلحه پسرخاله بر زمین بماند. من باید سلاحش را بردارم و به جبهه بروم.» این در حالی بود که سن و سال علی اجازه ورود به جنگ را نمی‌داد. اما همواره به پایگاه بسیج می‌رفت و فعالیت می‌کرد.

علی سال ۱۳۶۳ به همراه شهید جبرئیل بیدقی در عملیات بدر شرکت کرد و این آغاز حضورش در جبهه بود. ما نمی‌توانستیم با رفتنش مخالفت کنیم. چون علی علاقه زیادی به جبهه داشت. در همه این رفتن و آمدن‌هایش به جبهه فقط یک بار از او خواستم به جبهه نرود. ولی اصرار کرد و ما هم راضی شدیم. وقتی علی به مرخصی می‌آمد طوری از جبهه برایمان روایت می‌کرد که نگران نشویم و در اعزام‌های بعدی مخالفتی از طرف ما صورت نگیرد. پسرم ابتدا به صورت بسیجی در جبهه حضور داشت و بعد از مدتی سپاهی شد. در مهران، فاو، شلمچه و منطقه عملیاتی خیبر حضور داشت. در عملیات والفجر ۸ جانباز شد و بعد از آن مکرر به جبهه اعزام می‌شد و بعد از ۱۳ ماه حضور در جبهه، ۲۶ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در سن ۱۷ سالگی بر اثر اصابت ترکش در جزیره بوارین به شهادت رسید. وقتی خبر شهادتش را به ما دادند با توکل به خدا صبر کردیم.


«شهادت نامه» سه رزمنده نوجوان سمنانی که مورد اشاره رهبر انقلاب قرار گرفت

معمولاً ما به صورت خانوادگی در نماز‌های جماعت شرکت می‌کردیم. علی یک موتورسیکلت داشت. در یکی از روز‌های جمعه، پدرشان از علی خواست که او را با موتور به نمازجمعه ببرد. علی از پدرش پرسید: «بابا شما می‌توانید موتور برانید؟» پدرش گفت: «مهارت ندارم چرا این سؤال را می‌پرسی؟» علی گفت: «بابا اگر می‌توانی موتور برانی جلو بنشین من پشت سرتان، اما اگر بلد نیستید من شما را پشت سر خود سوار نمی‌کنم، چون این کار جسارت به مقام پدر است.» احترام زیادی برای ما قائل بود. علی بسیار مهربان و مداح اهل بیت (ع) بود. خود شهید قبل از اعزام آخر به خواهرش که تقریباً هم‌سن و سال شهید بود، گفته بود: «این اعزام آخر من است.» و انگشتر خودش را به خواهرش هدیه داده بود. گویا معلم شهید جبرئیل بیدقی که در عملیات بدر به شهادت رسیده بود، به خواب ایشان آمده و نوید شهادتش را داده بود. پسرم شهید علی سراج دومین شهیدی بود که پای امضا و آن قول و قرار شفاعت‌نامه‌اش ایستاد. روز‌های بعد از این برای تنها بازمانده آن نامه، احمد مختاری، روز‌های دلتنگی و فراق و آرزوی وصل به یاران شهیدش بود . او پسر ساده‌زیستی بود و لباس ساده می‌پوشید. می‌گفتم: «احمد جان، لباس وصله‌دار برای دانشجو زشت است.» متقاعد نمی‌شد و می‌گفت: «مگر امامان ما لباس وصله‌دار نمی‌پوشیدند؟» پس از هفت سال حضور در جبهه وقتی از او پرسیدم که در جبهه چه کار می‌کنی؟! گفت: «تک‌تیرانداز هستم و هیچ مسئولیتی ندارم.» مسائل جنگ را از ما مخفی نگه می‌داشت.

اولین بار چهار ماه پس از شروع جنگ پسرم در سن ۱۵ سالگی با اصرار زیاد، داوطلبانه از طریق بسیج مهدیشهر به جبهه اعزام شد. آموزش نظامی را در حد کافی در پادگان حمزه تهران به همراه دوستانش گذراند و به جبهه کردستان اعزام شد. احمد برای حضور در جبهه سر از پا نمی‌شناخت. سال ۱۳۶۲ مجدداً راهی شد و در عملیات والفجر ۴ شرکت کرد. بعد‌ها در عملیاتی مثل بدر، والفجر ۸، پاتک مهران، کربلای ۴ و ۵ هم شرکت کرد و بعد از آن رسماً عضو سپاه شد تا بتواند خدمتش را در جنگ به صورت منظم انجام دهد. یادم است در سال ۶۶ با اینکه احمد در دانشگاه مشغول تحصیل بود، جهاد در راه خدا را بر تحصیل مقدم دانست و در عملیات بیت‌المقدس ۲ به عنوان پیک گردان علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) حضور یافت. اوایل سال ۱۳۶۷ مجدداً با گردان امام موسی‌بن‌جعفر (ع) اعزام شد و در منطقه عملیاتی بیت‌المقدس ۳ به عنوان معاون گردان حضور پیدا کرد.

احمد شهریور سال ۶۴ به همراه دوستانش علی سراج و مجتبی سعیدی شفاعت‌نامه‌ای را تنظیم کرده بودند و هر سه زیر آن را امضا کرده بودند. مجتبی سعیدی در فروردین ماه ۶۵ و علی سراج در دی ماه همان سال به شهادت رسیدند. تنها جامانده‌شان احمد بود. خوب به یاد دارم آخرین باری که به ییلاق آمده بود با ناراحتی به من گفت: «جنگ در حال اتمام است، اما من لیاقت شهادت را نداشتم. خدا مرا به درگاهش نپذیرفت. مادر جان! شاید سرباز خوبی برای امام زمان (عج) نبودم.»


دقیقاً دو هفته بعد خبر شهادت پسرم را برایم آوردند. خدا را شکر می‌کنم که امانتش را به خوبی نگهداری و صحیح و سالم در راه خودش تقدیم کردم. احمد در دهمین اعزام خودش به جبهه در سال ۱۳۶۷ در عملیات مرصاد شرکت کرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. به رفقای شهیدش پیوست و مرصاد آخرین سنگر فرزندم شد. گویا شهادت احمد همان شفاعتی بود که شهیدان مجتبی سعیدی و علی سراج به او وعده داده بودند.

انتهای پیام/

نگارنده و گردآورنده: ابوالفضل حمیدی
برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۹
انتشار یافته: ۲
فرزند شهید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۱۳ - ۱۳۹۸/۰۴/۲۵
0
0
ای کاش نسل جدید بانوان این مرز و بوم قدر این عزیزانی که خیلی معصومانه و خالصانه به جنگ رفتند برای ناموس و وطن را بدانند .
واقعا خواندن این داستان برام خیلی جذاب بود و تاثیرگذار ...
محمد رسولی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۲۲ - ۱۳۹۸/۰۴/۲۵
0
0
این جمله واقعا تاثیرگذاره که "این‌ عزیزان چیزهایى نیستند که از خاطر مردم ایران بروند."
(شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات)
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده