پنجشنبه, ۰۶ تير ۱۳۹۸ ساعت ۲۲:۰۰
چنین که سر ز خجالت، به خاک می سایم/ ز تربت شهدای حلبچه می آیم/ زمتن فاجعه خاک و خون و خوف و خطر/ ز بطن آتش و دود، از میان خاکستر
مرثیه خون و خاک


نویدشاهد:

چنین که  سر  ز خجالت، به خاک می سایم
ز تربت شهدای حلبچه می آیم
زمتن فاجعه خاک و خون و خوف و خطر
ز بطن آتش و دود، از میان خاکستر
ز تیغ «شاخ شمیران»، ز پهنه «خرمال»
ز سرزمین سیاه امیدهای محال
من از تراکم انبوه  دود می آیم
از انتهای فضایی کبود می آیم
خراب و خسته و خونین و خرد و خشم آگین
غریب و بی کس و غمگین و مات و زخم آجین
چهار روز و سه شب با گیاه  زیسته ام
و قطره  قطره دل خویش را گریسته ام
«هزار فرسخ سنگین  پیاده آمده ام»
هزار کودک شیرین نهاده، آمده ام
از آن گریوه انبوه پیچ پیچ مپرس
مجال گفتن اندوه نیست، هیچ مپرس
 تو از سیاهی سرشار شب چه می پرسی
از آن توالی و تکرار شب چه می پرسی
خدا کند که نبینید، آنچه من دیدم
چگونه بود و چرا بود، من نفهمیدم
فقط همین که  در آنجا شب است، می دانم
و جان ثانیه ها بر لب  است، می دانم
تویی که مال و منال نهاده  دانی چیست
«هزار فرسخ سخت پیاده دانی چیست»
هزار کودک شیرین، فقط تو می دانی
هزار جامه  خونین، فقط تو می دانی
ببخش اگر غزل عاشقانه می گفتم
و از حماسه  رزم شما نمی گفتم
شما که سهمی اگر داشتید، خردل بود
شما که کفشی اگر داشتید، تاول بود
شما که مامن مالوفتان سیاهی شب
و روز، کودکتان در پناه جدول بود
حفاظ حرمت زنها سیاه چادر شب
پناه سینه مردان، درخت جنگل بود
چگونه  تلخ نگریم  برای حال شما
شما که  آب و غذاتان ز خون و حنظل بود
مرا ببخش برادر، غزل حرامم باد
و عشق تا به ابد- از ازل- حرامم باد
ندیده بودم اگر، نه  ز جنگ می گفتم
و از دهانه سرخ تفنگ می گفتم
پلنگ بودم و بازیچه غزال شدم
درخت بودم و خاکستر زغال شدم
تو و هنوز رشادت، تو و سرافشانی
من و همیشه خجالت، من و پشیمانی
دیگر برای دلم نیست، آنچه می گویم
بجز بیان الم نیست، آنچه می گویم
برای توست برادر، برای غربت تو
برای زخم کبوتر، برای تربت تو
برای باغ و بهاری که برگ و بار نداشت
برای شهر شهیدی که یک مزار نداشت
 برای بی کفنانی که با شرف ماندند
برای زنده دلانی که آنطرف ماندند
دگر مباد، که از واژه التماس کنم
که التماس گدایان آس و پاس کنم
دگر ز خون و از آتش، ز جنگ می گویم
و از دهانه سرخ تفنگ می گویم
نه از کمان  دو ابرو، که از گلوله سرب
نه از غزال و غزل، از پلنگ می گویم
نه از حکایت شیرین و گرم بوسه و لب
که از خشونت دندان و چنگ می گویم
نه از صف  مژه های سیاه و زلف دراز
که از قطار بلند فشنگ می گویم
مرا ببخش برادر، غزل حرامم باد
و عشق تا به ابد- از ازل – حرامم باد
دگر مباد که  از واژه التماس کنم
که التماس گدایان آس و پاس کنم
اگر دو مرتبه  بازیچه خیال شوم
خدا کند که برای همیشه لال شوم

سروده :بهروز یاسمی
منبع: کتاب ترنم آبشار (مجموعه آثار و ارزشهای شعر دفاع مقدس/ دفتر ششم)


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده