وصیت نامه شهید ایرج اعتدادی
ایرج اعتدادی، بیست و پنجم خرداد ۱۳۵۰، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش غلام، راننده اداره آبیاری بود و مادرش حوریه نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه در رشته برق بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوم بهمن ۱۳۶۶، در پنجوین عراق توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به پا، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
به گزارش نوید شاهد قزوین:
وصیت نامه شهید ایرج اعتدادی

جان ناقابلم فدای یک لحظه دیدار یار

در عدم بودیم؛ او بود که اراده نمود خلقش نماید. بی درنگ آن مخلوق در هستی آمد و خالق به لطف و کَرَمش او را «اشرف مخلوقات» نام نهاد.
نسلش پیاپی منتقل گردید و در این اثنا خلق ها آمدند و رفتند. گروهی از اهل هدایت شدگان گردیدند و عده ای نیز راه جهالت پیمودند و حضرتش نیز در این میان آفریدگانش را رها نساخت و برای آنان از میانشان رُسُلی انتخاب کرد و با انزال وحی بر آنان حُجت را بر خلق کامل نمود تا این که بر اُمَم اُخری منت نهاد و بهترین بنده اش محمد مصطفی (ص) را به رسالت برای این گمگشتگان وادی ظلمت -که چون چراغی پُر نور می درخشید و می سوخت تا بندگان خدا را به سوی خدا رهنمون سازد- برگزید و چون این چراغ نیز پس از سالها سوختن و روشنی دادن به سوی خودش رجعت نمود، بندگانش را رها ننموده و از اهل بیت این پیامبر پاک، رهنمایانی صالح بر این امت قرار داد و قرآن را نیز با کلام وحی بر نبی اکرم (ص) نازل نمود تا این انسانهای واپسین تمسک جویند به این دو و راه هدایت بپیمایند.
...و من نیز که بنده ای از بندگان آخرالزمان هستم، با دیدگانی باز و قلبی سلیم بر خداوندی خدا اعتراف میکنم و سر بر آستان پاک ستایشش می سایم و شُکر می کنم او را که این بنده ی ذلیل را مرحمت عطا کرد تا او را بشناسم و در راهش گام بردارم و همچنین شُکر می کنم او را که عشق حضرت محمد (ص) و خاندان پاکش را در دلم پُر کرد و چنان امیدی در من به وجود آورد که به شور و وجد آیم و دیوانه وار خود را به درگه این پاکان -که از خود فنا شده و به خدای خویش پیوسته اند- بیندازم تا شاید لطفی بر من عاصی و خطا کار نمایند و وساطتی با معبودم کنند و راهی نیز بهتر از این برای رسیدن به لقا حق نمی یابم و حال که این راه را به لطف حق یافته ام، امیدوارم بتوانم رضای حضرتم را به دست آرم.
...و سفارش من به تمامی دوستان و آشنایان این است که با تضرع و زاری به پیشگاه ائمه اطهار (ع) توبه و انابه جویند و از آنها مدد بخواهند برای رسیدن به «الله» و به سعی و تلاش مداوم نگذارند که اماره گی نفس بر آنان چیره گردد؛ چون همانا کسانی بودند که با لحظه ای غفلت از یاد خدا به چنان گمراهی در افتادند که دیگر جبران غیر ممکن بود و این به خاطر غفلت خود آدمی است؛ پس همیشه باید در حال استعاذه به خداوند از نفس درون و استغفار از گناهان باشیم، در غیر این صورت نباید کسی را جز خود ملامت کنیم و این برای کسانی است که در بندگی خدا هستند و فقط از روی جهالت و تغفل معصیت خدا را می کنند؛ اما وای بر کسانی که اصلاً ایمان نیاورده و از مُحسَّنات بدورند.
اینان بدانند که تنها راه نیکویی -که آنها را به سر منزل سعادت و نیکبختی می رساند- همین راه است و باقی، جز فنا و نابودی و انداختن انسان در ورطه ی هلاکت، چیز دیگری نیست و تنها در این مکتب است که انسان می تواند از لذات آن، لذت واقعی ببرد و در شیرینی هایش غرق گردد و در کنار این مَسلک است که انسان هیچگاه احساس پوچی از به وجود آمدن خود در این دنیا نمی کند؛ بلکه این دین در اندک زمانی باعث می گردد که انسان بدترین راه و روش و اعمال و رفتار را به بهترین خوبی ها مبدل کند و این به دست نمی آید، جز به خواسته ی واقعی از درون دل و اتکا به خداوند و سعی و تلاش پی در پی.
به آن دسته ای که هنوز از خواب گران غفلت برنخاسته اند و همچنان شیطان درون و برون، آنها را غرق در امیال و شهوات ناچیز و پست کرده است، می گویم: بدانید که این از اماره گی نفس است و آن چیزی است که آدمی را امر به بدی می کند و نمی گذارد آدمی که در فکر بندگی است و خود را -آن هم در مقابل «رب العالمین»- نمی خواهد ذلیل و زبون و خار کند، با فریبهای مختلف، کار زشت انسان را در نظرش زیبا جلوه می کند و در انسان مَنیَّت عجیبی به وجود آورده و انسان را مغرور به نیرو و جلال و مِکنَت پَست دو روزه ی دنیا می کند و اینها پَشیزی ارزش ندارد که بخواهیم به آنها اتکا کنیم و آنهایی را که از این چیزها فریفته شان کرده و جز دنیا چیزی نمی بینند و خود را «خسر الدنیا و الاخره» کرده اند، اگر طریق سعادت می خواهند بپیمایند، باید اینها را به کناری زده و با استفاده از معنویات، خود را از هلاکت نجات داده و خیر دنیا و آخرت را به دست آورند.
الآن من در اینجا با قلمی که می نویسد و حالت را بیان نمی کند، نمی توانم حال خودم را به خوبی توصیف کنم و این را می دانم که از عشق وصال به مولا و معبودم در سوز و گداز و در تب و تابم و عشقی از او در دلم به لطفش شعله ور شده که جانم را هر آینه به آتش محبت خویش می سوزاند و از او انتظار فزونی این حال را دارم تا شاید حضرتم با بزرگی و لطفی که دارد، نظری بر من گنه کار کند و مرا به خادمی درگه اش راه دهد، که این امید را دارم؛ چون او خیلی مرحمت و عنایت دارد.
صبر می کنم تا آن جرعه ای که خیلی ها نوشیدند و رفتند، من هم به یاری خدا بنوشم و به فوز عظیم شهادت -که آرزوی قلبی من است- برسم و در این راه، دوست دارم جان بی ارزش و ناقابل خود را فدای یک لحظه دیدار یار کنم.
دوست دارم که موقع رفتن جان از بدنم، زجر و درد بیشتری بکشم و بدنم تکه تکه شود تا پیش مولا، ابا عبدالله الحسین(ع) خجل و شرمنده نباشم.
از تمامی بچه ها به سهم خود این تقاضا را دارم که بیایند و جبهه ها را پُر کنند و در کنار جهاد اکبری که دارند، جهاد اصغر را نیز انجام دهند و واقعاً هر کس در این برهه از زمان بی تفاوت به این مسأله ی مهم باشد، بی شک خیانتکار است و باید جواب تمامی شهدا را بدهد و از همه مهمتر، در محضر خداوند و پیش سید الشهدا(ع) سرافکنده خواهد شد.
خود را با چیزهای جزیی و حل شدنی توجیه نکنید، که اگر زود نجنبید، سعادت بزرگی را از خود سلب کرده اید و در آخر پشیمان خواهید شد و اگر کسی می خواهد به ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» امام حسین(ع) لبیک گوید، زمان عمل و امتحان فرا رسیده است؛ زیرا «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا». آه! چه بگویم؟! پدر و مادر عزیز و بسیار مهربانم! که نتوانستم حق فرزندی را به درستی ادا کنم و چه قدر شما را دچار زحمت کردم و شما چه قدر بی دریغ به من خدمت کردید و من الآن آن قدر دچار شرمندگی هستم که نمی توانم بیان کنم.
به خدا قسم دوست دارم آن قدر به شما خدمت و محبت کنم تا از این شدت بمیرم.
آه! که برای شما فرزندی ناصالح بودم و از هر دوی شما عزیزانم بسیار انتظار حلالیت و طلب غفران دارم.
مادر جان! از این همه مهربانیات واقعاً شرمسارم و به خاطر مهربانی هایت تقاضایی از شما دارم و آن این است که برایم طلب مغفرت کنید؛ چون دعای مادر در حق فرزند مورد قبول است و از خطاهایم درگذرید و انتظار دارم که در شهادتم -که آرزوی من بود و تو می دانستی- بی تابی نکنید و راه صبر پیش گیرید تا اجرتان پیش خدا محفوظ بماند؛ چون همه باید روزی این جهان فانی را وداع کنیم، پس چه بهتر که من در سن جوانی و دلاور وار در جبهه های جنگ حق علیه باطل و در دفاع از مرز و بومم کشته شوم و راه مولایم حسین(ع)-سرور شهیدان- را در پیش گیرم و می دانم راضی به ننگین مُردنم، یعنی «در بستر مُردنم» نیستی؛ پس اگر توفیقی به دست آمد و ایزد منان مرا هم پذیرفت، شما هم خوشحال باش و مرا دعا کن.
امام را همیشه دعا کنید و قدر این امام عزیز را بدانید؛ خدا می داند چه حالات و معنویاتی در او وجود دارد؛ ولی مردان خدا همه چیز را پنهان می کنند و با خداوند رابطه ای محکم دارند و اوست که سرچشمه ی بسیاری از فضیلت ها است و از خدا بخواهید که او را برایتان نگه دارد. این وصیتنامه را در تاریخ ۲۹ آبانماه سال ۶۶ (هـ . ش)، ۲۷ ربیع الاول سال ۱۴۰۸ (هـ . ق)، ساعت ۲ بعد از ظهر به اتمام رساندم.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده