در سی هفتمین سالروز شهادت منتشر می شود؛
برادر عزيز درد زياد است و درمان كم و بدهكاري نداشتن مسكن الآن در منزل پدرم در مهرشهر كرج زندگي مي كنم ولي كاش مانند آوارگان عراقي چادري داشتم و مي رفتم در كوه زندگي مي كردم. هم دوره ه اي های من همه دكتر و دبير و بالاخره لااقل مسكن دارند. چرا آنها اينجا ماندند، درس خواندند و ما در آن دانشگاه جبهه فارغ تحصيل شديم
درد دلهای جانباز شهید در نامه به یادگار مانده


نوید شاهد البرز؛
شهید جانباز «سید مجید احمدی» فرزند «سید عبدالله و محترم»  در بیست و هشتم آذر ماه 1340، در تهران چشم به گیتی گشود. وی تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد و به عنوان رزمنده پا به عرصه مبارزه و دفاع از وطن و کیان خود گذاشت و بعد از مجاهدتهای دلاورمندانه و جانبازیهای فراوان در تاریخ بیست و دوم فروردین 1371، در «نقده» در حالیکه جانباز بود به درجه شهادت نایل آمد و پیکر پاک شهید در بهشت زهرا تهران در جوار یاران هم‌رزم خود به خاک سپرده شده است.

درد دلهای جانباز شهید در نامه به یادگار مانده

نامه به یادگار مانده از شهید «میرمجید احمدی» را در ادامه می خوانیم:

با سلام و درود به ارواح پاك شهدا و عرض تسليت به مناسب دومين سالگرد عروج ملكوتي رهبر كبير هميشه جاويد آن پناه يتيمان و پشتيبان كوخ نشينان كه با رفتنش از اين دنياي مادي دل عالمي را آتش زد و بي‌پناهي بسياري از مريدانش را به دنبال داشت .
خدمت مسئول مقدم استان تهران سلام عرض مي نمايم و اميدوارم كه روز به روز در خدمت خطيري كه به عهده داريد در دو دنيا رو سفيد در آييد. اينجانب سيد مجيد احمدي در سال 59 با هجوم ناجوانمردانه بعثيان كافر در ستاد جنگ هاي نامنظم جنگ هاي دكتر چمران مشغول به خدمت شدم و پس از ديدن دوره تخريب در چندين روز، پي در پی که در عمليات شركت كرده و سرانجام با انفجار مين در سوسنگرد جانباز گرديدم  كه اين مجروحيت باعث معافي از خدمت نظام شد. ولي بنده پس از بهبودي نسبي دوباره به جبهه برگشتم و تا پذيرش قطعنامه پس از چندين بار مجروحيت قدم به پشت جبهه نهاديم و با اصرار پدر و مادر ازدواج كردم و مشکل از اين جا شروع شد؛ بي مسكني و بيكاري روز به روز داغون‌ترم كرد و هر جا مشغول مي شدم نمي توانستم خود را با جامعه وقف دهم تا اين كه دردهاي شديد عصب سيتاتيك شروع شد و بعد از مراجعه به چندين بيمارستان فعلاْ مي گويند: ديسك كمر داري. به خاطر تركش هايي روي عصب سيتاتيك است بايد عمل شوي و خانمم نيز چند وقتي سرفه مي كند تا اين كه گفته اند: غده اي در ريه دارد كه بايد عمل شود.

 برادر عزيز درد زياد است و درمان كم و بدهكاري نداشتن مسكن الآن در منزل پدرم در مهرشهر كرج زندگي مي كنم ولي كاش مانند آوارگان عراقي چادري داشتم و مي رفتم در كوه زندگي مي كردم. هم دوره اي های من همه دكتر و دبير و بالاخره لااقل مسكن دارند. چرا آنها اينجا ماندند، درس خواندند و ما در آن دانشگاه جبهه فارغ تحصيل شديم ولي چه فايده. پدرم مي گويد: منزل را خالي كن يا كرايه بده. به خدا خسته شده ام. مي دانم خداوند صابرين را دوست دارد ولي من صبر كردم. همسرم چي؟! بچه ام چي؟! بچه ام دختر است و خواهري دارم و دختر بچه هر وقت اين بچه دو ساله دست به عروسك و چرخ يا وسيله بازي او مي زند صداي جيغ و گريه بچه ام بلند مي شود. چه كنم؟ هفته پيش با مديريت امور فرهنگي بنياد استان صحبت كردم و ايشان من را دلداري دادند و اميدوارم خداوند به تمام كساني كه خالص و در مخلص در انجام وظيفه كوتاهي نمي كند به درجه عالي و اجر اُخروي برساند.

سيدمجيد احمدي


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده