روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید «محمد عیدی» منتشر شد؛
يکشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۲۲:۳۹
انگار که به او الهام شده بود که این آخرین دیدار است با تک تک اهل خانه حلالیت گرفت و خداحافظی کرد و یک عکس با لباس مشکی رفت عکاسی و انداخت و آن را به من داد و گفت که مادر این آخرین دیدار ماست وقتی که شهید شدم این عکس را هم بر روی اعلامیه ام بزنید
عکس با پیراهن مشکی
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید محمد عیدی/ دهم شهریور 1341، در شهرستان شمیرانات به دنیا آمد. پدرش خانعلی و مادرش ربابه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. مدتی مسئول پایگاه بسیج بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و ششم آبان 1361، با سمت فرمانده گردان عمار در سومار توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پاها، شهید شد. پیکر او را در بهشت زهرای شهرستان تهران به خاک سپردند.

آخرین مرخصی که شهید عیدی به منزل ما آمد انگار که به او الهام شده بود که این آخرین دیدار است با تک تک اهل خانه حلالیت گرفت و خداحافظی کرد و یک عکس با لباس مشکی رفت عکاسی و انداخت و آن را به من داد و گفت که مادر این آخرین دیدار ماست وقتی که شهید شدم این عکس را هم بر روی اعلامیه ام بزنید و هم این عکس را برای سنگ قبرم بگذارید در ضمن هر وقت که شهید شدم برایم اشک نریزید و مادر نیمی از حقوق من را به مستضفین بده و برای همیشه پرچم اسلام را بر روی دیوار خانه مان نصب کنید

همیشه با این کارهایش حسابی توی دل من را خالی کرده بود او آن روزها خیلی بی تاب رفتن و شهید شدن بود حتی آخرین روز رفتن وی روز عاشورای حسینی بود که در آن رفت و آمدها و شلوغی ها با هر سختی که بود بلیط برای رفتن فراهم کرد و خود را به خط مقدم رساند و چند روز بعد خبر شهادت ایشان را برای من آوردند وقتی ایشان شهید شد ما تازه جواز ساخت خانه مان را گرفته بودیم و مشغول بنایی بودیم که خانه را دو طبقه کنیم که با آن وضعیت بنایی و خاک و بنا و خرابی های که بود می خواستند جنازه پسرم را هم بیاورند که خداوند خیر دهد همسایگانم را که همگی کردند و دست در دست هم دادند و سریعهم خانه ما را تمیز کردند و کمک کردند که از آن وضعیت در آید تا ما بتوانیم مجلس پسرم را آبرومندانه و آن طوری که خود شهید می خواست برگزار کنم و چون حرف شهید روز آخر توی ذهنم بود که از من خواسته بود برایش اشک نریزم رفتم داخل مسجد و از خداوند خواستم و او را به خون شهیدم قسم دادم که به من صبر دهد تا اشک نریزم همان هم شد خداوند به قدری به من صبر داد که توانستم چادرم را به کمرم ببندم و خودم از مهمانهای پسرم پذیرای کنم و همان طور که خواسته بود مجلس ختم و تشییع جنازه پسرم را برگزار کنم و از خداوند می خواهم که به تمام مادران همیشه صبر بدهد و روح تمام شهدا را قرین رحمت کند. انشاء ا...
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده