مردی از جنس ققنوس
نویدشاهد البرز؛ گفتگوی اختصاصی نوید شاهدالبرز با خانواده شهید مدافع حریم و
امنیت «پویا اشکانی» را در ادامه می خوانید؛
شهید حریم و امنیت «پویا اشکانی» که نام پدرش «عباس»
بود در چهارم آذر ماه 1377، در «کمال شهر» کرج چشم به جهان گشود. وی در بیست و دوم
آذر ماه 1396، در حالیکه سرباز بود در یک ماموریت بعد از جانفشانی و دلاوری در راه امنیت و حریم هموطنان به شهادت رسید.
· خانم اشکانی شما مادر شهید « پویا اشکانی » در مورد پیشینه خانوادگی و اینکه آیا شهید متاهل بود بفرمایید:
ما اصالتا اهل «خلخال» هستیم و با همسرم فامیل دور بودیم که ازدواج کردیم.
بله! پویا متاهل بود. با دختر دایی اش عقد کرده بود. ما دوتا پسر و یک دختر دارم. پویا فرزند دوم ما بود. ابتدا محل خدمت سربازیش کرمانشاه بود. من یک شب خواب دیدم که شهید شده است از پدرش خواستم هر جوری که شده از کرمانشاه به کرج منتقلش کند. اما خودش دوست داشت که دور از کرج باشد. بعد از اینکه ازدواج کرد به کمال شهر کرج منتقل شد. هشت ماه خدمت بود که آن اتفاق افتاد و بعد از چهل و سه روز منجر به شهادتش شد.
· خواب تان را برای ما تعریف می کنید:
خواب دیدم که کسی به من گفت: « پویا شهید شده است» نمی دانم کی بود. در خواب شکه شدم و صبح که بیدار شدم تمام صورتم تاول زده بود. رفتم پیش همسایه خواب رو تعبیر کردم گفت: عمرش زیاد می شود. بعد از شهادت پویا همسایه امان آمد و گفت تعبیرش این بوده که اگر ادم بدی باشد به راه راست هدایت می شود و خوب باشد شهید می شود .
پویا که شب به خانه آمد گفت: مامان صورتت چی شده ؟ گفتم:دیشب خوابی دیدم که ان شالله خیر. گفت: مامان خوابتو تعریف کن . خوابمو تعریف کردم . گفت : به! به! چی از این بهتر شما مادر شهید، نازنین زهرا خواهر شهید و همسرم هم همسر شهید می شود. من گفتم نه مادر این حرف ها را نزن من برات خیلی آرزو ها دارم. ان شالله عمرت زیاد می شه. پدرش حرفهای ما رو شنید گفت: من بیست و چهار ماه توی جبهه خدمت کردم شهید نشدم. تو توی خونه می خواهی شهید شوی.
پویاگفت: من اگر در خانه هم شهید نشوم قصد دارم مدافع حرم شوم و خدمت حضرت زینب(س) را کنم. من دوست دارم شهید شوم. شهادت آرزویش بود. «شهید حججی» را آورده بودند به تلویزیون نگاه می کرد و می گفت: خوش به سعادتت. کاش! من جای تو بودم. پویا خیلی با تقوا و با ایمان بود. بسیار اهل بخشش بود. ایمان واقعی داشت دوست نداشت کسی بداند که مذهبی است. بر رعایت حجاب تاکید داشت. در وصیتی هم به همسر و خواهرش سفارش کرده بود که حجابشان را رعایت کنند.
· تحصیلات شهید در چه سطحی بود:
تازه دیپلم گرفته بود، دانشگاه دولتی هم چهاربهار قبول شده بود که نرفت و گفت: اول باید به سربازی بروم. پویا متولد هفتادو هفت بود. من پویا را خیلی دوست داشتم دوری پویا برای من خیلی سخت بود. او دوست داشتنی بود همه او را دوست داشتند از اول با هم سن و سالهایش فرق داشت.
سال هفتادو هفت روز تولد امام سجاد بود که به دنیا آمد. چهارم آذر ماه بود من دوست داشتم اسمشو سجاد بذارم. مادر بزرگش گفت من دوست دارم اسمشو پویا باشد و این بود که اسمشو پویا گذاشتیم. تولد و شهادتش در آذرماه بود.
روزهای تحصیلش را بی هیچ مشکل دردرس و انظباطی طی کرد. با هوش بود و ندیدم در منزل درس بخواند اما نمراتش عالی بود. علاقه به کار فنی داشت ما تاکسی داشتیم تاکسی خراب می شد ما تعمیرگاه نمی بردیم. پویا و پدرش تعمیرش می کردند. دوستاشون اگر وسیله اشان خراب می شد پویا درست می کرد.
تنها چیزی که ما را تسکین می دهد شهادتش هست.
· چگونه به شهادت رسید؛
من و عروسم هر روز به بیمارستان می رفتیم روز شهادتش از دکتر پرسیدم که مریض من حالش چطوره؟ اجازه ملاقات نداشنیم . گفت: حالش خوب شده است.
به پدرش گفتند که پویا حالش بد شده به بیمارستان مراجعه کنید. وقتی من و عروسم طبق معمول هر روز به بیمارستان می رفتیم. هم فامیل ها و پرسنل نیروی انتظامی در بیمارستان بودند تعجب کردم. جلوی در بیمارستان خانمی از نیروی انتظامی جلو آمد و گفت که شما چادر حضرت زینب(س) را سرتون گذاشتید خدا بهتون صبر بدهد. من باز هم متوجه نشدم. گفتم قربون حضرت زینب برم شفا پسرم را داده است.
عروسم پرسید: چی شده است. گفت: خدا به شما صبر بدهد.
از پدر پویا پرسیدم چی شده که گفت: پویا شهید شده است.
· حاج آقا شما پدر شهید پویا اشکانی هستید لطفا در مورد شرایط خدمت سربارزی پویا بفرمایید:
پویا ایتدا خدمت سربازیش در کرمانشاه بود. مادرش خواب دیده بود شهید می شود و ناراحت بود و من اقدام کردم که به کرج منتقل شود. گفتند: اگر متاهل باشد انتقالی می دهند که مادرش به من گفت: پویا دختر دایی اش می خواهد به خواستگاری رفتیم و به تهران منتقل شد. یک مدت تهران بود ساعت چهار صبح می رفت و شب دیروقت می امد تا اینکه به کمال شهر منتقل می شد.
· در مورد شخصیت و منش پویا بفرمایید:
پویا به شهادت علاقه داشت. هر زمانی من به محل تحصیلش می ر فتم معلم ها و مدیر مدرسه از او راضی بودند و معدلش هم بالا بود و علاقه به رشته فنی داشت که این رشته را انتخاب کرد.
· در مورد روز واقعه که منجر به شهادت شهید شد بفرمایید:
به پاسگاه گزارش می دهند که یک نفر قصد دارد ساختمان محل زندگیمان را آتش بزند به دادمان برسید. خانه آپارتمانی بوده است و همسایه ها در محل دیگری زندگی می کردند. پاسگاه فوری از دادسرا حکم می گیرند که نجاتشون بدهند. نوبت پویا نبوده که برود نوبت سرباز دیگه ای بوده است که پویا می گوید: من جای شما می روم شما تازه از ماموریت آمدید و خسته هستید.
مامورین به محل که می رسند اخطار می دهند در را باز کن ما از کلانتری هستیم. او هم تهدید می کند که اگر وارد شوید من شما را به آتش می کشم.
در حال پخش بنزین و آتش زدن خانه بوده است که مامورها کلید ساز می آورند و در را باز می کنند و نیروی انتظامی باز هم از او می خواهند بیرون بیاید. پشت در وسیله گذاشته بود که پویا در رو باز می کند و همین که وارد می شود قاتل با استامبولی بنزین را روی پویا می پاشد و انفجاری صورت می گیرد که پویا و سربازهای دیگر را پرتاب می کند و آتش می گیرند و می سوزند.
مردم نیروهای انتظامی را که آتش گرفته بودند خاموش می کنند و متهم هم از طرف دیگر ساختمان با سوراخ کردن دیوار فرار می کند.
· شما چگونه از اتفاق افتاده با خبر شدید:
یکی از رفیق هایم به من زنگ زد که اقای اشکانی کجا هستید. چند تا از سربازهای نیروی انتظامی را در کمال شهر در درگیری آتش زدند. حسم به من گفت که پویا هم یکی از سربازهاست. چون می دانستم در این مواقع پویا پیش قدم می شود. رفتم پاسگاه گفتم پویا کجاست؟ گفتند: به بیمارستان مدنی بردند.
در بیمارستان چند نفر رو باند پیچی کرده بودند که قابل شناسایی نبودند. پویا من را صدا زد و گفت: بابا من اینجا هستم آرام باش. گفتم: بابا سوختی؟
گفت نه چیزی نشده ؟ اب خواست ...
آرام بود و انگار دردی نداشت همین که ازاتاق بیرون آمدم صداش در اومد داد می زدکه می سوزم. رفتم پیش سردار محمدی گفتم: اینجا مناسب اینها نیست گفت که شما بگوییدکه کجا ببریم. گفتم بیمارستان مجهز و مناسب.
در بیمارستان چمران هماهنگ کردند. شش هفت روز در بیمارستان حالشون خوب بود. صحبت می کرد سه ماه بستری بود که شهید شد. یک سیدی به من گفت : شفا گرفته است فردای اربعین از همه خداحافظی کرد و چشماشو بست و چهل و سه روز چشماش بسته بود. فردای اربعین چشاشو باز کرده بود اما ما را نگاه نمی کرد من گفتم: شهید شده است. همه گفتند: خوب می شود من گفتم نه رفت خدا حافظیش خداحافظی عادی نبود.
به دلم افتاده بود که شهید می شود. تا اینکه چند روز بعد دکتر زنگ زد و گفت که خودتون را برسانید. رفتم داخل پرستارها را که دیدم گفتم :پویا کجاست؟ گفت که پویا شهید شده است.
· در مورد شخصیت پویا بیشتر صحبت کنید:
اوایلی که پویا شهید شده بود دیدم چندنفر پایین جمع شدند و عکس پویا رو که توی حجله درب منزل ما بود نگاه می کردند و گریه می کنند که ظاهر ژنده و کهنه دارند. رفتم پایین و پرسیدم که قضیه چیه؟ شما مگه پویا رو می شناسید؟ می گفتند که پویا گاهی برای ما غذا می گرفت. یکی دو ماه دیدیم از پویا خبری نیست امشب اینجا این حجله را دیدیم.
اخلاقی که پویا داشت هیچ بجه ای نداشت ورزشکار بود. اهل هیچ چیز نبود. سعی می کرد جوانها را به سمت راه راست بکشاند و معتادها رو می دید می گفت: بابا اینها بیمارن . از اینکه من سربازیشو انتقالی گرفته بودم به کرج ناراحت بود می گفت: کاری کن من راه دور باشم. اینجا همه آشنا و فامیل و رفیق هستند.
همسایه مان می گفت: پویا را در اسانسور دیدیم. من به خانمم گفتم: این جوون نور بالا می زند. خانمم گفت: نور بالا یعنی چی؟ بعد از شهادتش به همسرم گفتم: نور بالا یعنی این چهره اش شهادت را نشان می دهد.
مربی بدنسازی بود در شهرک و مدال طلا هم گرفت.
مسابقات استانی بود. از بچگی ورزش می کرد تکواندو کاراته و فوتبال هم می رفت . که
بدن سازی کار می کرد. دوستان شان را به ورزش تشویق می کرد. صبح تا ساعت دوازده شب می رفت. بعد از اتمام درسش به باشگاه می رفت.
پویا بسیجی بود کارت فعال داشت بسیجی های محل برایش هیات آورده بودند.
· آیا شما اقدام قضایی و شکایت از عامل این جنایت کردید:
ساعت یازده این اتفاق افتاد ساعت پنج بعد ازظهر دستگیر شد. خودش می گفت: من توهم زدم. مثل اینکه خانواده اش هم ترکش کرده بود. قاچاق فروش بود. می گفت: من داشتم مواد مصرف می کردم که اینها وارد شدند. چندین پرونده داشت «شر» محل بود.
شکایت کردیم اسلحه داشت. با شهادت پویا و دستگیری قاتل محل
آرامش پیدا کرد. همه می گفتند که پویاشهید شد اما ما آرامش پیدا کردیم.نام پویا هم با شهادتش برای همیشه پویا ماند.
· سخن پایانی
سخن که با مردم دارم از مردم خواهش می کنم راه شهدا را ادامه بدهند و از مسئولین خواهش دارم شرایط رشد و بالندگی جوانها را فراهم کنند که به بیراه کشیده نشوند.
جوونها راه شهدا را ادامه دهند و خونشون را پایمال نکنند.
می گفت: سرکوچه دو نفر را که قمه داشتند دستگیر
کردم و به پاسگاه بردم. من نگران شدم و گفتم
اگر باقمه تو را می زدند چه می کردی؟ گفت: من نمی توانم این اراذل و اوباش را در
جامعه تحمل کنم که نظم و امنیت عمومی را بر هم بزنند. خیلی تعصبی بود. بچه با
غیرتی بود.
خواهر شهید «نازنین زهرا » در مورد برادرش چنین می گوید : پویا همیشه به من سفارش می کرد که نمازم را به موقع بخوانم و پدر و مادرم را اذیت نکنم. بی احترامی به بزرگترها نکنم. در مدرسه بچه ها به من می گویند خوش به حالت که برادرت شهید شده است. من می دانم که برادرم در بهشت است و جایش خیلی خوب است. با اینکه از دست دادنش خیلی سخت است.
گفتگوو عکس از نجمه اباذری