گذری بر کلام شهید «صفرعلی قنبری»
پس از شانزده سال زندگى به يارى حق به هدف خود رسيدم .هيچ چيز در زندگى جـز آرزوى من پاسدار نيست و هيچ چـيز نمى تواند گلوى تشنه مرا سيراب كند جز «شهادت».
«تشنه شهادت»

نویدشاهدالبرز؛ شهید «صفر علی قنبری» در سال 1345، در خانواده ای مذهبی و متدین در «خمین شهر» دیده به جهان گشود. وی با مشکلات زیادی که داشت فقط تا دوره ابتدایی به درس خواندن پرداخت و پس از اتمام دوره ابتدایی مشغول به کار شد.

او در تظاهراتهای مردمی علیه رژیم شرکت می کرد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد بسیج شده به فعالیت پرداخت و از پشت جبهه به رزمندگان کمک می کرد تا اینکه دلش طاقت نیاورد و خود عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید و به مقابله رو در رو با دشمنان اسلام پرداخت. تا اینکه سرانجام در تاریخ دهم مهرماه 1361، در عملیات «مسلم بن عقیل» در منطقه عملیاتی «سومار» با اصابت ترکش به بدن به درجه رفیع شهادت نایل گردید. تربت پاکش در جوار امامزاده محمد کرج نمادی از ایثار و شهامت در راه وطن است. 

«تشنه شهادت»


از شهید « صفرعلی قنبری » وصیت نامه ای در دست داریم که در ادامه می آوریم.

«بسم الله الرحمن الرحيم»

به نام آنـكه هستى نـام از او يـافت.

« وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا »

به سربازى قسم ميهن پرستـم  * بلى سـربازم و از عشق مستـم

قسم خوردم كه جانبازى نمايـم  * من ايـن ميثاق را با يارهستـم

پى بدخواه ملك و مذهب خويش گرفتم * غبضه شمشيرى به دستم

سرو جان گرچه‌ در راه هدف شد *  وليـكن زنـده و جاويـد هستـم

شكرمى‌كنم خدا را كه توفيقى را به من داد كه بتوانم وظيفه شرعى خودم را درحد تواناييم نسبت به اسلام و قرآن انجام دهم و در مدت شانزده سال عمرم اين زمان كه عازم جنگ مى باشم بهترين زمان عمرم مى بينم و از خدا تقاضا دارم كه مرا در بستـرنميراند و مرا در راه اسلام و به دست شقى ترين بندگان بميراند، اين بود آرزويم و از خداى خودم مى خواهم كه به من ايمان عطا كندكه فقط راه حسين (ع) را دنبال كنم. هدف من ‌اعزام به جنگ فقط برانداختن كفر و ظلم و ستم است كه برمردم مسلمان اين مرز و بوم وارد مي شود و مكتبى را كه مـن پذيرفته ام در آن مسئوليتى به دوشم احـساس مى كنم كه بايد دين خود را تـا آنجا كه توان دارم به اسلام و مردم وطنم ادا نمايم .

بالاخره پس از شانزده سال زندگى به يارى حق به هدف خود رسيدم. هيچ چيز در زندگى جـز آرزوى من پاسدار نيست و هيچ چـيز نمى تواند گلوى تشنه مرا سيراب كند جز «شهادت»

وصيتى دارم به پدر و مادرم:

مادر هرموقع كه به ياد فرزند خود مى افتى به ياد فرزندانى باش كه بدن پاره پاره آنها را هم مادرانشان نديده اند....

منتظر من نباش چون من نرفتم كه زنده برگردم رفتم مبارزه با كــفر كنم و بكشم و اگرنتوانستم بكشم، كشته شوم، وصيـت مى كنم براى من اشك نريزيد به مادرم بگوييد تو در نزد زينب سربلند خواهى بود زيرا تو هم شهيد دادى ....

و تو اى پدرم، ناراحت نباش چون مرگ با عزت بهتر زندگى با ذلت است. پدرم شكر كن كه فرزند تـو شهادت را انتخاب كرد .

برادرانم ، بايد اسلحه از دست افتاده مرا بگيريد با كفار بجنگيد، اميدوارم كه برادران و خواهران دلير من سلاح افتاده مـن را مى گيرند و در مقابل كفار قيام مى كنند.

در پايان مى خواهم امام خمينى(ره) عزيز را تنها نگذاريد. ان شاءالله

وقتى كه كشته شدم روى نعشم عكس امام ، ... ، بهشتى بگذاريد.

والسلام عليكم ورحمة الله


«تشنه شهادت»

انتهای خبر/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده