لحظه شهادت اولین شهید کربلای 2 به روایت همرزم؛
آري! حسينيان با خداي خود اين گونه معامله مي كنند. خدا به ما غرق شده هاي دنيا بايد ياري كند و عاقبت ما را ختم به خيركند. ناخودآگاه به طرف بالاي نگاه كردم چشمم به ماه افتاد. ماه ناتمام و غبار گرفته نارنجي رنگ بود. انگار او هم از اين صحنه غمباد دلش گرفته است كه اين طوركم نور و گرفته شده است.
لحظه شهادت اولین شهید کربلای دو به روایت همرزم

نوید شاهد البرز؛ "شهید حسین قنبریها" در سال 1346، در خانواده ای زحمتکش و مذهبی در کرج دیده به جهان گشود. او پس از طی دوران کودکی خویش در آغوش گرم پر مهر و محبت خانواده در سن هفت سالگی وارد دبستان شد و دوره ابتدایی را سر نهاد. او از آنجایی که عاشق وارسته آقا اباعبدالله الحسین صاحب نامش بود، همواره در مجالس و محافل که نامی از سالار شهیدان به پا می شد، شرکت فعالی داشت و با عضویت در سپاه پاسداران به تلاش هایش جهت استوار ماندن همیشگی نام این عزیز پیغمبر (ص) افزود.

او در زمان جنگ از هیچ تلاشی جهت کمک رساندن به جبهه های جنگ حق علیه باطل و رزمندگان سلحشور دریغ نمی کرد و سرانجام در تاریخ سیزدهم شهریور ماه 1365، در «حاج عمران» مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. تربت پاک شهید در امامزاده محمد کرج نمادی از ایثار و استقامت در راه وطن است.

از شهید «حسین قنبریها» روایتی زیبا و خواندنی از لحظه شهادت شهید با کلام همرزم شهید در دست است که خواندن آن خالی از لطف نیست.

«فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ ۚ وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا.» «نسا ـ 74»

«وهركس در راه خداجهاد كند پس كشته شودياپيروز گردد بزودي پاداش عظيم به اوعطاء خواهيم كرد.»

با عرض احترام به پيشگاه امام زمان و نايب برحقش علي زمان خامنه اي عزيز .

اينجانب «حسن جمشيدي» همرزم شهيد «حسين قنبريها» قسمتي ازخاطراتم را از دفتر سفرنامه كربلاي دو كه مربوط به شهيد«حسین قنبریها» است را به درخواست مادرشان نوشته ام.

تاريخ و ساعت شهادت حسين حدود دو الي سه بامداد روز دهم شهریور ماه 1365، حدوداْ يك ساعتي بودكه به خط مقدم رسيده و درون كانالي كه عراقيها كنده بودند، بوديم. به خاطر اينكه دشمن متوجه شده بود كه خط شكسته شده است و باران آتش سنگينی را روي خط گرفته بود و اكثر نيروها وارد خط شده بودند تا اينكه مرحله اول عمليات موفقيت آميز انجام شد. عمليات سراسري بود و من فقط از محور تيپ شهداء خبرداشتم. جهت مرحله دوم عمليات دستور عمليات دستور حركت صادرشد آتش دشمن كمتر شده بود اما قطع نشده بود. نيروها يكي يكي ازكانال خارج مي شدند. بعد از كانال يك جاده پرنشيب و مارپيچ قرار داشت كه مسير حركت از آن جاده بود.

منورهاي طرفين با چترهاي مخصوص آرام، آرام و بازي كنان به زمين مي آمدند و همه جارا روشن مي كردند به عكس منورها گلوله هاي خشن توپ و خمپاره و كاتيوشا با شدت و غرش تمام خود را به زمين مي رساندند تا با تركش خود قلبي جگري يااعضائي ازبدن جواني راتكه و پاره كنند و خانواده اي را به عزا بنشانند.

من و حسين تقريباْ نفرات آخر بوديم كه ازكانال خارج مي شدي. حدوداْ ده متر ازكانال فاصله گرفته بوديم به تبعيت از جلویي ها من و حسين نشستيم. حسين روبروي وپائين ترازمن نشست و باهم با زبان محلي(كرجي) صحبت مي كرديم. ناگهان صداي صوت خشن وگوش خراشي رشتة صحبت مارا دريد. انگار يك هواپيماي جنگي از نزديك رد شود و صدایش بپیچد. حالا موشك 106، خمپاره120 يا كاتيوشا بود نفهميديم، چه بود. طبق عادت كلاه آهني را با دودست گرفته سرم را پائين آوردم. صداي انفجار گوش خراش و مهيبي آمد.

انگار عالم يك دفعه برسرم خراب شد. زمين و زمان جلوي چشمانم تيره و تارشد. فشار هوا و صداچنان شديد بود كه احساس كردم مغزم منفجر شده است. چند لحظه اصلاْ اختيار ازخودم نداشتم وكارهايم بي اختيار بود. چشمانم راباز كردم همه جا را سفيد مي ديدم. جفت گوشهايم چنان زنگ مي زد كه صداي ديگر به گوشم نمي آمد. اول فكر كردم كه ازاين دنيا رفته ام و درآن دنيا به سرمي برم. منتظر بودم يكي براي راهنمائي بيايد كه كجا بايد بروم چند دقيقه اين وضع ادامه داشت. بعدپرده سفيد جلو چشمانم كم رنگ و اميخته باگرد و خاك و دود ناشي ازانفجارشده است. نور ضعيف منور را وسط دودها ديده شد. تازه فهميدم كه هنوز دراين عالم خاكي به سرمي برم. بدنم خيلي بي حس شده بود. در همين وقت احساس كردم پاي چپم خيس شده به جاي خيسي دست زدم و به طرف نور منور گرفتم. انگشتانم كاملاا خوني شده بود. با انگشتان روي پايم كشيدم تا زخم را پيدا كنم و ازخونريزي جلوگيري كنم هرچه گشتم نشاني از زخم پيدا نكردم.

احساس كردم پايم سنگين شده يادم آمد كه با حسين داشتم صحبت مي كردم. دقت بيشتري كردم حسين با صورت روي پايم افتاده و حركتي نداشت. تازه فهميدم كه تركشي به سرحسين خورد و خون از زيركلاه آهني فوران كرده و از روي پايم به زمين مي ريزد  و به سمت كربلا روان و زير نورماه و منور برق مي زند. پرسيدم: حسين چه شده؟

او در جواب خيلي ضعيف گفت: موجش مراگرفت اين آخرين كلام بودكه ازحسين شنيدم. ديگر حتي يك كلمه حرف هم نزد هر چه صدازدم جوابي نشنيدم. دست به صورتش زدم. صورتش سرد شده بود. فهميدم كه حسين به ديدار سالار و همنامش حسين ابن علي(ع) مشرف شده و به خيل شهيدان پيوسته است.

صورتش رابالا گرفتم. رنگ رخسارش سفيد و نوراني و زيبا شده بود. هركس موقع جان دادنش برسد با آخرين قدرت دست و پامي زند. تا وابستگي خود را از دنيا قطع كند. چه زجري مي كشد تا جان بدهد اما حسين براي جان دادن به جانان حتي ناله هم نكرد. آري! حسينيان با خداي خود اين گونه معامله مي كنند. خدا به ما غرق شده هاي دنيا بايد ياري كند و عاقبت ما را ختم به خيركند. ناخودآگاه به طرف بالاي نگاه كردم چشمم به ماه افتاد. ماه ناتمام و غبار گرفته نارنجي رنگ بود. انگار او هم از اين صحنه غمباد دلش گرفته است كه اين طوركم نور و گرفته شده است.

به ياد خانواده اش افتادم. مخصوصا سلطان غمها «مادر» با خود فكركردم الان دراين نيمه شب حتماْ به دل مادر الهام شده خوابهاي آشفته او را بيدار كرده و براي حسينش بي قراري مي كند اما مي دانستم كه يادشهداي كربلا مي تواند تسلاي دل اين مادرباشد. به صورت حسين نگاه كردم دلم نمي خواست او را ترك كنم. آري! حسين ازطرف ايزد علم به درجه اي رسيده بود كه جسمش اين گونه نوراني و دوست داشتني شده بود. صورتش را بوسيدم و به آرامي روي خاك گذاشتم و به ناچار بايد ادامه مسير مي دادم تا ازنيروهاي عملياتي جانمانم و ادامه مسير دادم تاوظيفه ماندنم راانجام دهم والسلام.

درضمن لازم به يادآوري است كه اولين شهيد عمليات كربلاي دو شهيد حسين قنبريها مي باشد. « سفرنامه كربلاي دو صفحه 54 الي60» مورخه سی ام مهر ماه 1378  حسن جمشيدي

منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده