در سالروز ولادت شهید «علی اکبر خمسه» منتشر می شود؛
گفتند که کسی به نام «اكبر خمسه‌اي» هم شهيد شده است. ما همينطور ماتمان برده بود. برادر شوهرم در «ترك‌آباد» كرج زندگي مي كرد كه آمد و گفت: اكبر شهيد شده؟! ماگفتيم: اينطور مي‌گويند ولي خوب اكبر خمسه‌اي زياد است.
خاطره شهادت

نوید شاهد البرز؛  شهید «علی اکبر خمسه ای» در تاریخ پنجم شهریور سال 1340، درروستای «امیر اباد» از توابع شهرستان ساوه دوران کودکی دردامان پرمهر و محبت پدر و مادری زحمت کش و مومن در سن هفت سالگی وارد دبستان شد و دوره ابتدایی را تا چهارم گذراند و به علت مشکلات عدیده ای که در آنزمان حاکم بود ترک تحصیل نمود و سپس در سن دوازده سالگی به تهران مراجعه نمود و مشغول به کار سیم کشی شد و در همانجا نیز سکنی گزید با شروع انقلاب و زمان اوج گیری آن با اینکه سن کمی داشت ولی در اکثر راهپیمایی ها و تظاهراتها شرکت می جست و فعالیت چشمگیری در به ثمر رساندن انقلاب داشت پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی و یورش و تهاجم مزدوران دست نشانده امریکایی جهت مقابله کفار بعثی و سرکوبی آنان داوطلبانه به جبهه اعزام گردید لازم به ذکر است که ایشان قبل از جنگ تحمیلی به خدمت مقدس سربازی رفته و دوره سه ماهه آموزشی خود را در مشهد گذرانده و با شروع جنگ داوطلبانه به جبهه های جنوب اعزام گردید. پس از رزم بی امان با دشمنان خدا و حماسه آفرینی های بسیار در تاریخ دوم آذر ماه 1359، به شهادت رسید و به لقا الله پیوست و پیکر پاک و مطهر شهید در گلزار شهدای «امیر اباد» ساوه در زادگاهش به خاک سپرده شد.

 

خاطره ای مادرانه از شهید «علی اکبر خمسه» را در ادامه می خوانید:

من مادر شهيد «علي‌اكبر خمسه» هستم اگر قبل از اينكه اسمش در سربازي درآيد در تهران به كار سيم‌كشي مشغول بوده هنوز دو سال به سربازيش مانده بود كه برود ولي داوطلب رفته بود و چيزي هم به ما نگفته بود. سه ماه آموزشي را در مشهد گذراند كه ما اصلاً خبر نداشتيم. برادرهاي ما در تهران زندگي مي كردند. يك روز برادرم به من زنگ زد و گفت: اكبر رفته سربازي و سه ماه آموزشي‌اش هم تمام شده شما خبر نداريد؟ گفتم: نه! اکبر اصلا به كرج نمی آمد و تمام وقت در تهران به کار سيم‌كشي مشغول بود. تا اینکه به ما اطلاع دادند که از مشهد به سوسنگرد اعزام شده و آنجا شهيد شده است. مدتی گذشت، شهداء را مي‌آوردند. گفتند که کسی به نام «اكبر خمسه‌اي» هم شهيد شده است. ما همينطور ماتمان برده بود. برادر شوهرم در «ترك‌آباد» كرج زندگي مي كرد كه آمد و گفت: اكبر شهيد شده؟! ماگفتيم: اينطور مي‌گويند ولي خوب اكبر خمسه‌اي زياد است. شايد كس ديگري است. يك روز برادرم و برادر شوهرم به سوسنگرد رفتند كه شناسایی کنند. گفته بودند سه روز ديگر ما خودمان پیکرش را مي‌فرستيم كه برادرم گفته بود احتياجي نيست ما خودمان ماشين مي‌گيريم و پیکرش را مي‌بريم ما هم خبر نداشتيم كه شهيد شده كه پیکرش را اول برده بودند خانه خواهرم که کمی بالاتر از ما مي‌نشستند چون من خبر نداشتم، گفته بودند ببريم آنجا بهتر است. بعد از اينكه فهميدم گريه كردم. گفتم: چرا شهيد مرا به خانه خواهرم بردید. چرا به خانه خودم نياورديد؟! خدا را شكر مي كنم كه پسرم شهيد شده پیکرش را كه آوردند دم خانه خودمان يكي مي‌گفت: بشوئيد و يكي ديگر مي‌گفت: نشوئيد... هر كسي يك حرفي مي زد تا اينكه شهيد را شستند چون آن موقع شهداء را نمي‌شستند با همان لباسهاي كه تنشان بود دفن مي كردند.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده