در سالروز شهادت منتشر می شود؛
هر چند رژيم شاه ظالم باشد من با خدا عهد بسته‌ام كه در راه اسلام قدم مثبت بردارم و حالا هم كه آرزوي خود رسيده ام مي خواهم در راه آزادي ميهن و استقلال كشور سهمي داشته باشم.
روایتی از زندگی

نوید شاهد البرز؛ سرباز شهید « محمدقلی محمدی» که نام پدرش «نصرت » و مادرش« پری جعفری» نهم مرداد ماه 1341، در شهر زنجان چشم به جهان گشود. وی در حد خواندن و نوشتن سواد داشت و در دوران خدمت مقدس سربازی زیر پرچم جمهوری اسلامی ایران دلاورمردانه در مقابل دشمن بعثی مقاومت کرد و در پاسگاه زید در تاریخ هفتم مرداد ماه 1361، به شهادت رسید. پیکر پاک او در امامزاده محمد کرج نمادی از ایثار و پایداری در راه وطن است.

روایتی برادرانه از زندگی شهید «محمد قلی محمدی» را در ادامه می خوانید:

قبل از انقلاب يعني در سن چهارده سالگي ساكن روستا بود و در كار كشاورزي همكاري مي كردند و كم كم كه تظاهرات در شهرستانها شروع شد. او هم بلافاصله كشاورزي و روستا را ترك گفت و به شهر آمد و در شهر مشغول كار در يك مغازه نانوائي شد. او روزها برای کار حاضر مي شد و شب ها به تظاهرات مي رفت و وقتي خبر به خانواده ايشان كه در روستا ساكن بودند، رسيد، مادرش خيلي از اين خبر ناراحت شد و پدربزرگ او را مجبور كرد كه به شهرستان برود و ايشان را به روستا برگرداند و بعد از مدتها ايشان را راضي كرده و به روستا برگرداند.

وقتي كه به روستا برگشتند بعد از مدتي دوباره تصميم گرفت كه به شهرستان بازگردد. هر چه مادرش التماس مي كرد و مي گفت: تو را به خدا نرو شهر شلوغ است و اين رژيم شاه كه به هيچكس رحم نمي كند. او در جواب می گفت: خب! به مردم رحم نمي كند من هم جزئي از مردم هستم و بايد از مملكت خويش دفاع كنم. هر چند رژيم شاه ظالم باشد من با خدا عهد بسته‌ام كه در راه اسلام قدم مثبت بردارم و حالا هم كه آرزوي خود رسيده ام مي خواهم در راه آزادي ميهن و استقلال كشور سهمي داشته باشم و مي خواهم در راه امام خميني (قدس سره) شهيد شوم و با خون خود جامعه را به استقلال برسانم، چرا كه براي اينكه جامعه اسلامي به اسقلال كامل برسد احتياج به خون ما جوانان دارد اگر ما شركت نكنيم چه كسي پس بايد خون دهد تا به اميد خدا اين بيگانگان و دست نشاندگان آمريكائي را از ايران عزيز اسلامي كوتاه كنيم و به خود كفائي كامل برسيم بعد از اينكه انقلاب اسلامي به رهبري آيت الله امام خميني (قدس سره) به پيروزي رسيد با شادي و سرور تمام به روستا بازگشتند و به پاي ايشان يك قرباني سر بريدند و مدتي در روستا ماندند باز هم به جبهه بازگشتند تا وقتي كه جنگ تحميلي شروع شد.

اوايل جنگ بود كه بار ديگر به روستا برگشت و به خانواده اطلاع داد كه مي خواهد به جبهه برود و با التماسهاي بسيار او را مجبور كردند حداقل شش ماه در روستا بماند و او هم اين شش ماه را شش سال مي پنداشت و بالا خره شش ماه تمام شد با شادي تمام وسايل را برداشت و رفت.

سال 60 بود براي اعزام شدن به جبهه به شهر رفت و به دزفول اعزام شد و در حمله آبادان شركت داشت و در حمله «بستان» و «شوش» و «خرمشهر» نيز با همه دلاوري شركت كردند كه در حمله خرمشهر زخمي شد و آمد چند روز ديگر در در ده ماند و بعد از بهبودي دوباره باز گشت و در خرمشهر «پاسگاه زيد» به شهادت رسید.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده