گفت وگوی اختصاصی نوید شاهد البرز در آستانه هفته قوه قضاییه با خانواده شهید «صاحبعلی دوستی»؛
من هم نمی توانستم مانع رفتنش شوم. می گفت: بچه چهارده پانزده ساله رفته جلو متجاوز به خاک ما ایستاده من اینجا کنار شما بمانم.

نوید شاهد البرز؛ انسانهایی که صادقانه زیستند و بی پروا جان را در راه دین و وطن نثار کردند؛ در ورق به ورق روزهای زندگی شان پاکی و خلوص نیت خودنمایی می کند. در آستانه هفته بزرگداشت قوه قضائیه به دیدار همسر و فرزند شهید «صاحبعلی دوستی» از کارمندان دادستانی کرج رفتیم و آنچه در ادامه در پیش رو دارید؛ روایتی از روزهای حیات این شهید گرانقدر است.

بی پدری

*حاج خانم لطف بفرمایید خودتان را معرفی کنید:

بنده «سرور فاضلی» همسر شهید «صاحبعلی دوستی»هستم. 

ما در تهران منطقه شمران، خیابان پهلوی ساکن بودیم.کسی از آشنایان همسرم را به خانواده من معرفی کرد و او من را دید و خواستگاری کرد. من بیست و هفت سالم بود و او بیست و نه سال داشت. ما به لحاظ خانوادگی خیلی با خانواده همسرم تفاوت فرهنگی داشتیم. خانواده همسرم آمدند و من را دیدند قرار مقدمات خرید گذاشته شد. روزی که قرار بود برای خرید برویم همسرم روز قبل به خانواده من اطلاع داد و گفت که فردا که برای خرید می رویم باید دخترتان چادر سرش کند. من هم پذیرفتم و با چادر رفتم.  آینه شمعدان خریدیم و ... . خلاصه من که اصالتا شمالی بودم عروس خانواده ای ترک زبان شدم. اوایل زندگی تفاوت های فرهنگی و زبان  و لهجه آنها برای من سوتفاهم  ایجاد می کرد. همسرم آن روزها بسیار  در برابر سوتفاهم هایی که برای من ایجاد می شد  صبوری می کرد.

* چه چیز باعث شد شما به فردی با این همه تفاوت فرهنگی جواب مثبت بدهید؟

من قبول کردم چون همسرم خیلی آقا بود. من به همسرم «آقا» می گفتم و  خیلی به همسرم و خانوادش احترام می گذاشتم با اینکه تفاوت فرهنگی زیادی داشتیم من همه خواسته های آنها را با احترام می پذیرفتم.سالها با خانواده او در یک خانه زندگی کردم چیزی که این روزها کمتر کسی می پذیرد.

* شما که ساکن تهران بودید چی شد که به کرج نقل مکان کردید؟

ما تهران مستاجر بودیم. همسرم می خواست زمین بخرد و خانه بسازد. گفت زمین در اسلام آباد کرج متری پنج تومن  می فروشند می خواهم بخریم. من راضی نبودم گفتم: جایی که زمینش متری پنج تومن جای خوبی نیست اما آقای دوستی با فامیلشون امدند و زمین را خریدند و ما به کرج نقل مکان کردیم. کم کم ما روی زمین خریداری شده خانه را ساختیم. در حال حاضر پنجاه ساله که اینجا ساکن هستیم.

*شهید دوستی کی به جبهه رفتند؟

سه، چهار بار جبهه رفت. در دادستانی خیابان طالقانی کرج کار می کرد. بعد از ساعت کاری در دادسرا به پایگاه بسیج می رفت. در بسیج مسئول پایگاه بود. دفعه سوم بود که به جبهه رفت. هر بار که می رفت دو سه ماه می ماند.

آخرین اعزامی که رفت و من باردار بودم یک شب خواب دیدم همسرم در جبهه به اسارت عراقی ها در آمده است. برادر همسرم آمد به او گفتم که من چنین خوابی دیدم او به جبهه رفت و برادرش را پیدا کرد. می گفت: خوابی که دیدی صحت داشته و شهید دوستی گفته بود ما در شرایط عملیاتی قرار گرفته بودیم که یک لحظه مانده بود اسیر شوم.

*نحوه به شهادت رسیدن پسرکوچکتان چگونه بود؟

در پایگاه بسیج چون رئیس بسیجی ها بود اسلحه ها را در خانه نگهداری می کرد و می گفت: پایگاه امنیت ندارد. اگر یکی از این اسلحه ها گم شود من مسئول هستم. یک روز که من برای دعای توسل از منزل خارج شده بودم و فرزند کوچکم را به فرزند بزرگترم سپرده بودم و با بیرون رفتن از منزل برادر همسرم هم پسرم را به پایگاه برای کشیک می برد. در این زمان فرزند کوچکم به سراغ اسلحه می رود و گلوله شلیک می شود و او شهید می شود.

بعد از شهادت فرزندم همسرم در خانه آرام و قرار نداشت. خیلی ناراحت بود از اینکه چرا اسلحه در خانه بوده و باعث این اتفاق شده است.

روایتی از زندگی و جهاد شهید « صاحبعلی دوستی»؛ پدری که به مبارزه با دشمن رفت

* بعد از شهادت همسرتان با مسئولیت های مضاعف چگونه گذشت؟

من چهار تا پسر بزرگ کردم بزرگ کردن پسر خیلی سخت است.دنبالشون همه جا می رفتم که خطری تهدیدشان نکند. من چهار تا پسر با ایمان و با خدا تربیت کردم.

*کدام عملیات شهید شدند؟

سال 1361، جزیره مجنون شهید شد.

*چی شد شما اجازه دادین همسرتان به جبهه بروند؟

من به او می گفتم: نرو اما می خواست و می رفت. من هم نمی توانستم مانع رفتنش شوم. می گفت: بچه چهارده پانزده ساله رفته جلو متجاوز به خاک ما ایستاده من اینجا کنار شما بمانم.

* از شخصیت و منش شهید برایمان بگویید؟

یادم می آید بچه هایی که گم می شدند و آنها را به مسجد تحویل می دادند می آورد خانه نگه می داشت تا صاحب بچه پیدا می شد. خیلی انسان مومن و دلسوزی بود. دوستدار راه خدا بود.

خیلی اهل رفت و امد با فامیل بودند اما اهل تجملات نبود.

بی پدری

* آقای دوستی شما فرزند شهید بسیجی «صاحبعلی دوستی» از کارکنان قوه قضاییه لطفا خودتان را بیشتر معرفی کنید؟

بنده «حسین دوستی» متولد اردیبهشت 49، در تهران هستم. در سال 56، به کرج نقل مکان کردیم. بعد از شهادت پدر در سیزده سالگی و پس از طی دوران مدرسه و دبیرستان، در هیجده سالگی ازدواج کردم و در حال حاضر صاحب دو فرزند پسر هستم. بلا فاصله پس از دوران سربازی در جهاد سازندگی استخدام شدم و در حال حاضر به عنوان مسئول فناوری اطلاعات در اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان البرز مشغول به کار هستم.

بی پدری

*لطفا بیوگرافی کوتاهی از شهید بفرمایید؟



شهید «صاحبعلی دوستی» در ششم اسفند ماه سال 1318، در یکی از روستاهای همدان و در خانواده ای مذهبی متولد شد. در سال 1346، در تهران ازدواج کرده که حاصل آن چهار فرزند پسر است. وی در سالهای ابتدایی زندگی مشترک خود به همراه خانواده به اسلام آباد کرج مهاجرت کرد.وی در کسوت رزمنده بسیجی دلاور در ایام دفاع مقدس از خود رشادت های زیادی نشان داد و در عملیات پیروزمندانه خیبر با ترکش دشمن به شهادت رسید و تربت پاکش در امامزاده محمد کرج نمادی از ایثار و پایداری در راه وطن است.

روایتی از زندگی و جهاد شهید « صاحبعلی دوستی»؛ پدری که به مبارزه با دشمن رفت


* چگونه وارد بسیج شدند ؟

پس از انقلاب به عضویت بسیج محل در آمد و از سال 1361 به دلیل لیاقت و شایستگی که داشت، مسئولیت بسیج منطقه را بر عهده گرفت.

* شخصیت و منش شهید چگونه بود؟

ایشان فردی ساده زیست، صبور، کم حرف و شوخ طبع بود.

زیباترین خصوصیت اخلاقی ایشان دست به خیر بودنشان بود. به طوریکه همواره در حال خدمت و فعالیت و انجام امور خیر برای اطرافیان بودند. یکی از امور خیریه ای که در آن زمان انجام داد، بنایی  مسجد محل (مسجد سید الساجدین علیه السلام) را انجام داد که در واقع این مسجد، یادگار این بزرگوار است.

ویژگی دیگر پدرم، علاقه شدید و احترام به پدر و مادر بود. به طوری که (تا سن کهولت در منزل ایشان زندگی می کردند) طوری که اگر پدر و مادر شهید برای مدت کوتاهی، جایی می رفتند باز هم دلتنگ خانه امان بودند.

*چگونه وارد دادگستری شد ؟

من سنم کم بود که وارد دادگستری شدند.شغل اصلی ایشان نقاشی ساختمان بود. درست نمی دانم که قبل از اینکه ساختمان دادگستری را نقاشی کنند به استخدام آنجا در آمدند یا قبل از آن


*زمان شهادت پدرتان را به خاطر دارید:

بله بیست و ششم اسفند 1362 در عملیات خیبر و در جزیره مجنون در چندمین حضور خود در جبهه های حق علیه باطل، زمانی که من فقط سیزده سال داشتم، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای امامزاده محمد کرج است.

*سخن پایانی:

متاسفانه در چند سال اخیر تبلیغات نسبت به اعطای بعضی امتیازات ناچیز به ایثارگران و خانواده های این عزیزان طوری بوده که عده ای از مردم نسبت به این قشر معزز بدبین شده اند.

در حالیکه باید بپذیریم اگر خدای ناکرده باز هم جنگی صورت گیرد، همین خانواده های شهدا و ایثارگران جزو اولین کسانی هستند که در صف مبارزه قرار می گیرند.

به نظر من، ارج و اجر خانواده های آزادگان و جانبازان بسیار بیشتر از خانواده های شهید است. چرا که بی پدری را می توان تحمل کرد و همه بالاخره زمانی تجربه می کنند، اما رنج تحمل چند سال اسارت و رنج بیماری ناشی از صدمات شیمیایی و نقص عضو برای این عزیزان و خانواده آنها واقعا طاقت فرساست. انتظار دارم مردم، لحظه ای خود را جای این عزیزان بگذارند. پس نباید یادمان برود که امروزه امنیتی که در جامعه حکمفرماست به خاطر رشادتها و جانبازی عده ای هست که روزهایی را که می توانستند در کنار خانواده مشغول به زندگی روزمره خود باشند رفتند تا ما بمانیم.

گفتگو از اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده