قبل از عمليات محرم شهيد رجب قاسمي تبار به ما گفت: «بچه ها، جمع شويد، با شما كاری دارم. » من به اتفاق چند نفر از دوستان در كنار او نشستيم. لبخندي زد و گفت كار بخصوصي با شما ندارم؛ ديشب خوابي ديدم كه خواستم آن را برايتان تعريف كنم.


کرامات شهیدان؛ (108) اینجا بهشت است


نوید شاهد:

قبل از عمليات محرم شهيد رجب قاسمي تبار به ما گفت: «بچه ها، جمع شويد، با شما كاری دارم. » من به اتفاق چند نفر از دوستان در كنار او نشستيم. لبخندي زد و گفت كار بخصوصي با شما ندارم؛ ديشب خوابي ديدم كه خواستم آن را برايتان تعريف كنم. گفتیم: بفرماييد. سرا پا گوش هستيم.
گفت: ديشب در خواب ديدم داخل باغي بزرگ قدم مي زنم. باغ، خيلي بزرگ و زيبایی بود. هر ميوه اي كه مي خواستي در آن وجود داشت. همين طور كه قدم مي زدم چشمم به ساختمان هاي با شكوهي افتاد. ساختمان های باغ به قدری زيبا بودند كه هيچ گاه مانندشان را نديده بودم. با خودم گفتم: خدايا اين طاغوتي ها كه از ايران فرار كردند، عجب خانه هايي در اين جا ساختند و در چه رفاهي زندگي ميكرده اند. در همين افكار بودم كه روحاني زيبا و بشاشي به طرف من آمد و گفت: جوان، اشتباه نكن؛ در اين جا طاغوتي وجود ندارد؛ اين جا بهشت است.
گفتم: عجب، پس بهشت كه مي گويند اينجاست؟ چقدر زيبا و با طراوت است.گفت: بله بهشتي كه خدا به بندگانش وعده داد هاست، همين است.

پرسيدم: در اين خانه ها و كاخ ها چه كساني زندگي ميكنند و چرا اين ساختمان ها در شكل هاي گوناگون ساخته شده اند؟ گفت: براي هر گروهي خانه اي خاص ساخته مي شود. بعد با انگشت اشاره، ساختمان ها را نشانم داد و گفت: اين ساختمان ها براي كساني است كه در دنيا براي خودشان ارزش قائل شده اند و آن ساختمان ها براي كساني است كه براي دين خدا جنگيده اند.
پرسيدم: آيا ساخت و سازها ادامه دارد يا نه؟ گفت: بله، ما هر روز داريم ساختمان هاي جديدتري مي سازيم و آنها را به صاحبانشان تحویل مي دهيم.پرسیدم: اين ساختمان هايي كه روبروي ما ساخته شده براي چه كساني است؟
گفت: اين ساختمان ها براي شهيد حجت الله توحيدي، شهيد عباس بخاراييان است. همين طور كه اسم تك تك شهدا را مي گفت، خانه هایشان را به من نشان مي داد.
از او پرسيدم :آن سه تا ساختمان نيمه كاره، براي چه كساني ساخته مي شود؟ گفت: اين سه تا خانه را داريم براي سه مهماني كه قرار است به اين جا بيايند، مي سازيم.
گفتم: خوشا به حال شان. با شنيدن اين حرف از من پرسيد: دوست داري یكي از اين ساختمان ها را به شما بدهم؟ من كه با شنيدن اين حرف، دل تو دلم نبود ، گفتم: اگر اين كار را در حقم انجام ميداديد، خيلي از شما ممنون مي شدم. گفت: خيلي خوب، یكي از ساختمان ها براي شما.
وقتي اين حرف را شنيدم، ناگهان به ياد دوستانم افتادم و گفتم: آقا، اگرمن یكي از اين خانه ها را بگيرم، دوستان من آقاي علي اصغر مبلي و صفرپور ناراحت مي شوند. آ نها را چه كار كنم؟
گفت: شما مي تواني براي آنها هم خانه بگيري. با شنيدن اين حرف خيلي خوشحال شدم و از او به خاطر اين لطفش سپاسگزاري كردم. از او پرسيدم آيا مي توانم پدر و مادرم را به اینجا بياورم؟ با اين پيشنهاد من هم موافقت كرد و رفت. خيلي خوشحال بودم، به گونه اي كه در پوستم نمي گنجيدم و آرام و قرار نداشتم.
بعد از چند لحظه يک ليوان آب نظرم را به خود جلب كرد. من كه خيلي تشنه ام بود به طرف ليوان آب رفتم وآن را نوشيدم. ديدم شربت است. خيلي خوش مزه بود. هيچ وقت چنين شربتي نخورده بودم. بعد رو كرد به بچه ها و گفت: بچه ها، حلالم كنيد مثل اين كه امشب رفتني ام. اگر بدي از من ديديد مرا ببخشيد و حلالم كنيد.
وقتي سخن او به اين جا رسيد بغض بچه ها تريكد و اشك از چشمانشان جاري شد. او را در آغوش گرفتيم و حلاليت طلبيديم. بعد از عمليات از دوستان شنيدم هر سه نفرشان به شهادت رسيده اند.

در همین زمینه بخوانید:



راوی: سيد محمد هاشميان
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان( جلد چهارم) غلامعلی رجایی1389
نشر: شاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده