برگی از دفتر خاطرات شهید « حسینعلی خلج»
سه‌شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۴۹
به او گفتم: شاهین جان! من را حلال کن تا جبهه مرا هم بطلبد. همدیگر را در آغوش گرفتیم و روبوسی کردیم . او چیزی در دست من گذاشت و گفت : از این یادگاری خوب نگهداری کن.
«تسبیح یادگاری»

نوید شاهد البرز؛ شهید«حسینعلی خلج» فرزند «مسلم علی» و «کبری» است که در سال 1345، در شهر قزوین چشم به جهان گشود. وی تا پنجم ابتدایی ادامه تحصیل داد و به عنوان سرباز و رزمنده در دوران مقدس در جبهه های حق علیه باطل حماسه ها آفرید و در منطقه جنگی مریوان در بیست و پنجم اردیبهشت سال 1366، به درجه شهادت نایل آمد. تربت پاک شهید در «امامزاده محمد کرج » نمادی از ایثار و شهامت در راه آرمانهای اسلام و ایران می باشد.

از شهید «حسینعلی خلج» برگ هایی از دفتر خاطرات به جا مانده است که بخش کوتاهی از آن را در ادامه مطلب می آوریم:

بسم الله الرحمن الرحیم

اول سلام شهدا اسلام

سلام بر نائب برحقش امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، موقعی که بچه های مدرسه به جبهه می رفتند دلم می خواست من هم با ایشان می رفتم. به خودم می گفتم: خدایا! خدایا! چرا کار من درست نمی شود؟! چرا بچه های مدرسه توانستند بروند؟! چرا اجازه نداریم خودمان به صورت داوطلب به جبهه برویم. با خود فکر کردم و به این نتیجه هم رسیدم چون ما سعادت جبهه را نداریم.

روزی که یکی از دوستانم؛ «شاهین دربنده» از طرف مدرسه به جبهه رفت خوب به خاطرم است خیلی ناراحت بودم . به خدا قسم! اگر برادرم به جبهه می رفت اینقدر ناراحت نمی شدم. به محل اعزام بچه ها رفتم شاهین از ماشین پیاده شد که با من خداحافظی کند. به او گفتم: شاهین جان! من را حلال کن تا جبهه مرا هم بطلبد. همدیگر را در آغوش گرفتیم و روبوسی کردیم . او چیزی در دست من گذاشت و گفت : ازاین یادگاری  خوب نگهداری کن. شاهین و بچه ها سوار شدند و راننده راه افتاد. من به طرف دکه راه افتادم اما انگار دلم با بچه ها می رفت.

به دکه که رسیدم با بی میلی دکه را باز کردم و خودم را روی صندلی دکه انداختم. خیلی غمگین بودم . به تسبیحی که شاهین در دستم نهاده بود نگاه می کردم. اشک هایم بی اختیار می ریخت. تسبیح را در جیبم گذاشتم ...



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده