در سالروز شهادت شهید « سعید نیک فلک» منتشر می شود؛
چهارشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۱۴
من كه اين همه شوق را در وجود سعيد احساس كردم از پدرش خواهش كردم كه مانع رفتن او به جبهه نشود. امانتي است كه خداوند به ما داده است و راضیم به رضای او.
روایت مادری که دومین فرزندش هم شهید شد

نویدشاهد البرز؛ شهید« سعید نیک فلک» فرزند «ابوالحسن» و « مریم» می باشد که در سال 1348، در «کرج» چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان ادامه داد و به عنوان رزمنده ای جان بر کف و دلیر از میهن خود دفاع کرد و در مصاف با دشمن بعثی در بیست و نهم فروردین ماه 1365، در جزیره مجنون آسمانی شد و تربت پاک شهید در گلزار شهدای قم نمادی از ایثار و استقامت می باشد.

روایت مادری که دومین فرزندش هم شهید شد

 نقل خاطره ای از مادر دو شهید«حمید نیک فلک» و «سعید نیک فلک» و بیان نحوه اعزام و به شهادت رسیدن دومین فرزندش که به تاسی از برادر شهیدش به جبهه رفته است در ادامه خبر می آید که خواندنی ست:
درخواب ديدم كه باردار هستم و زمان زايمانم فرارسيده است. من در اتاقي بودم و شش خانم بالاي سرم نشسته بودند اما من صورت آنها را نمي بينم. آن خانمها بچه را به دنيا آوردند و در يك رختخواب زيبا خواباندند. يكي از خانمها بچه را در بغل من گذاشت و گفت: ديگر غصه نخور، جاي دو پسرت كه شهيد شده است. خداوند دو پسر به شما داده است.
من درخواب گريه كردم و گفتم: نه يكي از پسرهاي من مفقود است، شهيد نشده و برمي گردد. يكي از خانمها گفت: نه اين طورنيست كه شما مي گوئيد. او هم شهيد شده از خواب بيدار شدم و غمي تمامي وجودم را فرا گرفت. بي تاب بودم. گوئي انتظار چيزي را مي كشيدم كه وجود نداشت و هرگز موعودش فرا نمی رسید كه فرداي آن روز خبر شهادت «سعيد» را برايم آوردند.ماجرای به جبهه رفتن بی خبر سعید بعد از شهادت برادرش حمید اینطور بود که يك روز صبح زود سعيد از خواب بيدارشد. نمازش را خواند و سوار موتور شد. از منزل خارج شد. ظهرشد و نيامد. خيلي نگران بودم. عصرآن روز قرار بود به حرم حضرت معصومه (س) برويم كه زنگ خانه به صدا درآمد. وقتي جلوي در رفتم موتور سعيد را ديدم كه دوستانش آوردند. باديدن اين صحنه زبانم بند آمد. دوستانش كه نگراني را در چهره من ديدند. گفتند: سعيدسوار قطار شد و به سوي جبهه رفت. حالش خوب و سالم است و زود برمي گردد. شمانگران نباشيد.
خيلي گريه كردم. گفتم: حميد شهيد شده است بس است. ديگر طاقت غم سعيد را ندارم. پدرش كه نگراني و بي تابي مرا ديد به بسيج شهر قم رفت. به مسئولين گفته بودكه او اصلاْ آموزش نظامي نديده چطور اجازه داديد به منطقه برود؟! وقتي مسئولين پايگاه مدارك را مي بينند مي گويند: ما شخصي به نام «سعيد» اعزام نكرديم. ما «حميد نيك فلك» را ديروز عازم منطقه كرديم. بعد پدرش متوجه شده بود كه او مدارك حميد را ارائه داده چون از نظر قيافه هم خيلي شباهت به هم داشتند.
سعيد بعد از دو هفته نامه اي فرستاد و گفت: من اينجا راحت هستم و در آن نامه ازمن و پدرش طلب پوزش كرده بود. بعد از چهل پنج روز به مرخصي آمد و هرچي به اوگفتيم ديگر نرو، حدود سه ماه است كه از حميد خبرنداريم. او گفت: حميد، شهيدشده است و من اسلحه او را زمين نمي گذارم. پدرش اصرار داشت كه نگذارد سعيد به جبهه برود. من كه اين همه شوق را در وجود سعيد احساس كردم. از پدرش خواهش كردم كه مانع رفتن او به جبهه نشود. امانتي است كه خداوند به ماداده است و راضیم به رضای او.
سعيد رفت و بار آخري بود كه به جبهه اعزام شد بعد از سه ماه خبر شهادت وي را به مادادند.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده