پدر من عاشق شده ام...

نویدشاهد البرز:

شهید بزرگواری «حمید کمانی» در اولین روز از بهار 1345، در روستای «خمین» در خانواده ای مومن و مذهبی دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی خویش را در کانون گرم خانواده سپری کرد. با شروع جنگ تحمیلی او نیز به جبهه های نبرد شتافت و در انجا راننده ماشین الات راهسازی شد. با اینکه کمتر از پانزده سال سن داشت همچون شیرژیان در جبهه حماسه آفرید و خدمت کرد تا اینکه سرانجام در نهم بهمن ماه 1360، جام گوارای شهادت را نوشید و به درجه رفیع شهادت نایل آمد و تربت پاکش در گلزار شهدای روستای لکان در خمین نماد دلاوریها و حماسه آفرینی ها این شهید همام می باشد.

وصیت نامه به یادگار مانده از شهید« حمید کمانی» را می خوانید:

چند جمله سفارش به پدر ومادر و برادرانم و خواهرانم ودوستانم دارم:

پدر جان! من تا وقتي كه به جبهه نيامده بودم در عالمي ديگر بودم و وقتيكه به جبهه آمدم روحم وجسمم عوض شد. پدر من عاشق شده ام ؛ من عاشق خدا و كربلاي حسين (ع) شده ام و يك نيروئي مرابه سوي خودش مي كشد. مي دانم ممكن است شهيد بشوم و انشاءالله اين افتخار نصيب من مي شود.

پدرجان! من از تو خواهش دارم اگر شهيد شدم زياد براي من گريه و زاري نكنيد و مقام شهادت مرا پائين نياوريد با روحيه خودتان به مردم نشان بدهيد كه جرائت مرد و مردانه جنگيدن و به لقاءاله پيوستن را داريد. امير تو هم به آقام دلداري بده و همگي تان به مادرم دلداري بدهيد و از همه شما انتظار دارم فقط قدراين امام را بدانيد و او را تنها نگذاريد و پيرو راهش كه همان راه حسين است باشيد و به دوستانم سفارش مي كنم حقيقت را بيابند و اگر شهيد شدم انتقام خون مرا از بعثيون كافر بگيرند.

هرچه مي توانيد نماز بخوانيد كه من هم تازه به اين نعمت دست پيدا كردم و پدر و مادرم و برادرانم شبهاي جمعه سرقبرم بيائيد و برايم فاتحه بخوانيد و ياد قاسم نو داماد و علي اكبر حسين بيافتيد اين شعر را يادگاري نوشتم.

هوائي ديگر است اينجا

چوگوئي محشر است اينجا

بيا بنگر كه از كربلا خونين تراست اينجا

زخونين شهر مي گويم

زشهر عشق مي گويم

بيا بشنو زخوزستان زبستان و زآبادان

بهار سرخ آزادي بسي سنگين تراست اينجا

جوانان وطن بنگر بگوشه گوشه سنگر

فداي رهبر خوبان شدن شيرين تراست اينجا

ديگر عرضي ندارم خدا نگهدار ، من يا با پيروزي مي آيم يا باسر صدام .

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری