خاطراتي از شهيد علي عسكر رضايي متقي
انس با دانشآموزان
شهيد متقي با اينكه سرايدار مدارس بود، با اين حال انس و علاقة زيادي به دانشآموزان داشت. رفتارش در مدرسه باعث شده بود كه دانشآموزان هم او را دوست خود بدانند و مشكلاتشان را با اين سرايدار مهربان در ميان بگذارند. از سوي ديگر متانت و خوشرويياش، علاقه و محبت معلمين و اولياي مدرسه را نسبت به شهيد متقي برميانگيخت و او را در قلبشان جا ميداد.
يك روز براي ديدنشان به مدرسهاش رفته بودم كه ديدم؛ جمعي از شاگردان دورش حلقه زدهاند و او هم مثل معلمي دلسوز، با آنها صحبت ميكند. با ديدن اين صحنه كنجكاو شدم و رفتم جلوتر كه ببينم چه ميگويد. چند قدم به طرفشان برداشتم و شنيدم كه اين سرايدار دلسوز، دارد از راه و رسم زندگي براي بچهها حرف ميزند. حرفهايش چنان صميمي و از روي مهرباني بود كه دانشآموزان مدرسه، جذب او شده بودند و به صحبتهايش گوش ميدادند. تا آن روز معلمهاي زيادي را ديده بودم كه شاگردانشان را با زندگي و مشكلاتش آشنا ميكردند. ولي نديده بودم كه سرايدار يك مدرسه، اينقدر غمخوار دانشآموز باشد.[1]
نامة بي جواب
سرباز كه بودم، موقع مرخصي پيش پسرعمويم ـ علي عسكر ـ ميرفتم و اگر مشكلي داشتم با او در ميان ميگذاشتم. هروقت كه سؤالي ميكردم، مثل يك استاد، ولي با زبان ساده جوابم را ميداد و روشنم ميكرد. هميشه روز آخر مرخصي كه براي خداحافظي به منزلش ميرفتم، سفارش ميكرد كه حتماً برايش نامه بنويسم. جواب نامههاي مرا هم ميداد و در واقع با اين كار ميخواست؛ دورة سربازي را برايم آسان بكند. ولي افسوس كه آخرين نامهام بي جواب ماند و قبل از اينكه كاغذم به دستش برسد، شهيد شده بود.[2]