گفتگو با خانواده شهید مدافع حرم افغانستانی « حسین جعفری»:
...می گفت: طالبان هموطنانم را اذیت می کند من باید به افغانستان برگردم و با طالبان بجنگم. بعد از دوسال به ایران آمد و از طریق دوستانش مطلع شده بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب ثبت نام می کنند ...
روایت مجاهدت های بی دریغ شهید« حسین جعفری»؛ از نبرد با طالبان تا رویارویی با داعش

نوید شاهد البرز:

شهدای مدافع حرم، شهدای غریبی هستند که برای هدفی مقدس جان خود را فدا کردند. استکبا ر جهانی هر دم عروسگردان مهلکه ای می شود گاهی به نام طالبان و دمی هم با نام داعش ؛ اما زهی خیال باطل که دلاورمردان شیعه چه ایرانی و چه افغانی همه نقشه های شومش را بر باد دادند و جان پای اعتقادشان دادند که ارمغانش شد، آسایش و آرامشی برای کشورهای اسلامی و حتی دیگر کشورهای جهان...

غربت شهدای افغانی مدافع حرم بسیار سنگین است شهدایی که هر کدام تگیه گاه استواری برای خانواد ه خود در غربت بودند، شجاعانه خالصانه و دلیرانه جان شیرین خود را فدای دفاع از حرم نمودند و به خیل شهدای کربلایی پیوستند و به برکت خون پاک آنها امنیت و آرامشمان تضمین شد.

شهید مدافع حرم افغانی« حسن جعفری» فرزند غلامحسین و لیلا» در سال 1370 در «ولایت دایکندی» در افغانستان چشم به جهان گشود . وی در افغانستان با طالبان می جنگید با شنیدن خبر حمله داعش به سوریه و حرم اهل بیت به نبرد با داعش رفت و در تاریخ دهم دیماه 1392، به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پیکر پاک شهید در « بی بی سکینه » کرج به خاک سپرده شده است.

گفتگوی اختصاصی نویدشاهد البرز با مادر و برادر شهید مدافع حرم « حسین جعفری» را در ذیل مطالعه می کنید:

روایت مجاهدت های بی دریغ شهید« حسین جعفری»؛ از نبرد با طالبان تا رویارویی با داعش

حسین به عشق به مولایش به سوریه رفت

من « لیلا سرور» مادر شهید «حسین جعفری» هستم، ما اهل ولایت دایکندی در مرکز افغانستان بودیم. پدرم «مولا» بود و در حسینیه ها روضه می خواند و خرج زندگی و خانواده را از این راه در می آورد. ولایت دایکندی همه شیعه هستند وشیعیان در افغانستان شرایط خوبی ندارند. در آن زمان دخترها را به مدرسه نمی فرستادند و به همین دلیل من سواد ندارم . ما چهار تا خواهر و سه تا برادر هستیم و من بچه پنجم بودم و بیست و پنج ساله بودم که ازدواج کردم . همسرم دهقانی می کرد و والدینش فوت کرده بودند. ثمره ازدواج ما شش فرزند بود و شهید بچه پنجم ما بود که پدرش نام او را به عشق ابا عبدالله «حسین» نهاد. حسین از همان اوان کودکی در کارهای کشاورزی به پدرش کمک می کرد و تا اول راهنمایی در افغانستان درس خواند و به دلیل شرایط زندگی که داشتیم درس را رها کرد و شروع به کار کردن نمود و مایحتاج زندگیمان را فراهم می کرد.

حسین هفده ساله بود که به ایران برای کار و امرار معاش مهاجرت کرد و از ایران برای ما پول می فرستاد. حسین فردی خیلی خوب ، با اخلاق و هوشیار بود.

نحوه اعزام به سوریه این گونه بود که پسر عموش «چریک افغانی» از تیپ فاطمیون بود و او را با این گروه آشنا کرد و حسین هم که عشق به مولایش امام حسین و اهل بیت را از کودکی از پای منبرها و روضه های پدرم در دل پرورانده بود عازم سوریه شد. خودش خواست جانش را فدای حضرت زینب کند.

نمی دانم چند ماه در سوریه بود چون من از اعزامش به سوریه بی اطلاع بودم . تا اینکه خبر شهادتش را شنیدیم و مطلع شدیم که به سوریه رفته بوده است و شهید شده است. در زمان شهادت حسین من در ایران نبودم و یک سال بعد از شهادتش به ایران آمدم.

حسین خیلی ناز بود

من پیکرش را ندیدم و موقع تشییع پیکرش هم ایران نبودم. برادرش و پسر عمویش و فامیلهای دیگر در تشییع حسین بودند. من هر هفته به سر مزار حسین می روم و گریه می کنم و خود را خالی می کنم. فاتحه می خوانم و به خانه بر می گردم.

اخلاق و منش حسین حرف نداشت خیلی پسر با اخلاق و نازی بود. می خواستم برایش زن بگیرم گفتم پول جمع کن تا برایت زن بگیرم. حسین خیلی با غیرت بود وقتی که پدرش مفقود شد تن به کار داد و خرج زندگیمان را در می اورد.

زندگی در افغانستان برای ما که شیعه بودیم به اندازه کافی سخت بود و با شهادت حسین زندگی برای ما در افغانستان سخت تر شد ، سیاست دولت افغانستان در جنگ با داعش نبود و هنگامی که متوجه شدند، فرزند من در نبرد با داعش شهید شده است به ما اعلام کردند که افغانستان را ترک کنیم.

روایت مجاهدت های بی دریغ شهید« حسین جعفری»؛ از نبرد با طالبان تا رویارویی با داعش

برادر بزرگتر شهید «جانعلی جعفری » در مورد برادر شهید خود چنین روایت می کند:

حسین در نبرد با طالبان

من سه سال از برادر شهیدم برزگتر هستم و در کارخانه تولید قارچ کار می کنم و حسین به خواست خودش به ایران آمد. مدتی در ایران کار کرد و بعد از مدتی به افغانستان برای جنگ با طالبان رفت.

حسین در ایران خیاط یک کیف دوزی در تهران بود و و حقوق خود را برای مادرم می فرستاد. او در تهران و من در شهریار کار می کردم ما هر هفته همدیگر را می دیدیم. حسین یکسال در ایران بود و بعد از یکسال به افغانستان برگشت و سربازیش را در افغانستان بود و با طالبان می جنگید. می گفت: طالبان هموطنانم را اذیت می کند من باید به افغانستان برگردم و با طالبان بجنگم.

بعد از دوسال به ایران آمد و از طریق دوستانش مطلع شده بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب ثبت نام می کنند ، او هم ثبت نام کرده بود و وقتی در حال اعزام بود به من زنگ زد و گفت: من دارم به سوریه می روم و خداحافظ . پیش من نیامد چونکه اگر می دیدمش نمی گذاشتم برود چون او همه ی امید مادرم و خانواده بود.

نهم آذر ماه 1392 ،  اعزام شد و دهم دی ماه 1396، شهید شد و از طریق سپاه به ما اطلاع دادند و زنگ زدند و گفتند که برادرت شهید شده است. ما به تهران رفتیم و پیکرش را آوردیم و همه فامیلها جمع شدند و در «بی بی سکینه» به خاک سپردیم.

غربت حسین در شهادت و به خاکسپاری

پیکرش خیلی آسیب دیده بود و گفتند که در محل استراحتشان بمب انداختند و حسین با همرزمانش که سه تا افغانی و یازده تا عراقی بودند، شهید شدند.

بعد از شهادت برادرم تصمیم گرفتیم مادرم را به ایران بیاوریم چون در افغانستان اذیت می شد. یک سال بعد مادرم وارد ایران شد و بر سر مزار برادرم رفت. شهادت حسین در غربت بود به خاکسپاریش هم خیلی غریب بدون حضور مادر و خانواده بود او را شب به خاک سپردیم.

گاهی دلم برایش تنگ می شود اما همیشه این حس را دارم که زنده است. دو سال پیش به کربلا رفتم و فرزندانم وقتی عکس برادرم را می بینند، می گویند : این کیست؟ من هم از شجاعت برادرم برایشان تعریف می کنم .

حسین خیلی بچه زحمت کشی بود، همیشه لباس سفید می پوشید، اهل تملق و ریا نبود. با اینکه از من کوچکتر بود؛ او کار می کرد و پول می فرستاد چه در افغانستان و چه در ایران. مردم ایران برخوردشان با ما خوب هستند و آنها هم مثل ما شیعه هستند .

حسین کار درستی کرد و راه درستی رفت. امیدوارم حسین هرگز فراموش نشود.

                                        تنظیم از اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده