در سالروز شهادت فرمانده شهید « محمد حسن راست روش» منتشر می شود:
در سالهاي 58 و 57 كه بحران فعاليتهاي گروههاي مختلف فكري و اعتقادي بود در دبيرستان شهداي انقلاب گروهي از منافقين داراي دفتر و تشكيلات حزبي بودند ... كسي درس و مدرسه را رها كرده و سفارش مي‌نمود كه بايد انقلاب بدست و همت بچه‌هاي مذهبي باسواد اداره شود و مبادا ضد انقلابها مسئوليتها را به دست بگيرند...
روایت پدرانه بر روشنگریهای شهید انقلابی و مدافع وطن

نوید شاهد البرز:

پاسدار شهید« محمد حسن راست روش» فرزند« علی محمد» و «فاطمه» درسال 1341، شهر کرج چشم به جهان گشود و در کرج تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد و در زمان جنگ به دفاع از میهن اسلامی خود بر خاست و جانفشانی های بسیاری از خود نشان داد و نقطه اوج این حماسه ها در گیلان غرب بود که جان را در طبق اخلاص، در کسوت فرمانده دسته ، پیشتازانه ایثار کرد و در تاریخ نوزدهم دیماه 1359، در حالیکه چند ماهی از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می گذشت به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر مطهر شهید درگلزار شهدای در جوار امامزاده محمد آرمیده است.

زندگي شهدا همه سرشار از خاطره است و ما فقط نمونه‌هائي از آن را بازگو خواهيم كرد. روایت  پدرانه ای برای شهید « محمد حسن راست روش»:

«علی محمد راست روش» پدر شهید « محمد حسن راست روش» چنین بیان می کند:

در مورد یاد و خاطره شهید و اخلاق وی باید از قبل از هفت سالگی بگویم، آن زمانی که هر وقت من به قصد مسجد روانه می شدم ، محمد حسن هم با عشق و علاقه همراه من به مسجد مي‌آمد، اگر روزي بدون اطلاع او به مسجد مي‌رفتم و او را تنها مي‌گذاشتم، موقع بازگشت به منزل بسيار ناراحت و محزون شده و شروع به گريه مي‌نمود.

زمانیکه در دوره ابتدایی به سر می برد،وی در کلاس های یکی از روحانیون که در مسجد کلاس احکام بر پا کرده بود، شرکت می کرد و اولین کسی بود که از این کلاس ها استقبال کرد و در این کلاس ها ثبت نام کرد.

حضور در آن کلاس ها شهید را با اندیشه امام آشنا کرد زیرا که روحانی مدرس با انديشه‌هاي امام خميني(ره) آشنا بود و شاگردان کلاس را هم با انصار و انقلاب حضرت امام (ره) آشنا کرد. رژيم منحوس پهلوي با توجه به فعاليتهاي مسجد صاحب الزمان خيابان وحدت در صدد مقابله با ايشان(طلبه) و شاگردان مكتب شد و خبر توطئه براي دستگيري آن روحاني به گوش ايشان رسيد و لذا به سرعت جهت حفظ تشكيلات خود را مخفي ساختند و همان موقع بود كه فهميديم شهيد حسن و ساير دوستانش مشغول پخش اعلاميها و كتب حضرت امام خميني(ره) هستند.

از خاطرات دیگر ايشان این بود که موقع نوشتن انشاء در مقطع دبيرستان صحبتهاي شهيد حول محور انقلاب و ضربه زدن به نظام شاهنشاهي بود، در اين خصوص معلم او نمره انضباط او را كسر كرد زيرا انشاء وی سياسي بوده است.

در بحبوحه انقلاب يكي از شبها در مسجد امام خيابان قيام اطلاعيه‌هاي حضرت امام(ره) را پخش كردند كه همزمان مأموران ساواك حمله كردند و بچه‌ها به طرف منازل كوچه‌ها متفرق شدند و من به خاطر اطلاع از احوال شهيد و ديگران، به طرف مسجد حركت كردم كه مورد هجوم نيروي ساواك قرار گرفته و شديداً با باتوم مرا زدند و خوشبختانه توانستم فراركنم و هنوز اثرات آن روي كمرم آشكار است و شهيد هم آنشب را فرار كرده بود و حدوداً ساعت 12:30 شب خود را به منزل رساند.

در همان شب تاريخي بیست و دوم بهمن سال 57 از يك طرف نيروهاي كماندوي ارتش در جهت سركوب نهضت از طرف قزوين به سمت تهران حركت كرده بودند و در آن شب كه باران هم شديداً مي‌باريد، شهيد حسن به همراه عده‌اي ديگر از جوانان در دو نقطه شهر جهت جلوگيري از حركت ارتش به تهران اقداماتي را انجام دادند. يكي از آنها در خيابان قزوين بود كه نيروها با آتش زدن لاستيكها و قطع يك درخت چنار و انداختن آن در مسير خيابان مانع حركت نيروهاي ارتش شدند و گروه ديگر با كندن خيابان اتوبان قزوين بوسيله بولدزر راه را مسدود كردند كه ديگر ارتش نتوانست خود را از آنجا عبور دهد و فردا به لطف خداوند انقلاب نور پيروز شد.

خاطره جالبي كه در خاطرم مانده است اينكه:

بنده سابقاً اهل مصرف سيگار بودم و بارها شهيد به من مي‌گفت كه نتيجه اين عمل شما چيست؟ توضيح دهيد. بنده خيلي اعتناء نمي‌كردم. تا اينكه روزي كه بسته سيگار را براي مصرف برداشتم، بلافاصله ايشان هم بسته سيگار را برداشت و به برادرهاي كوچك هركدام يك سيگار داد و خودش هم يك عدد سيگار برداشت. پرسيدم اين چه كاري است؟ گفت همان كه شما مي‌كنيد اگر بد است چرا شما انجام مي‌دهيد و اگر خوب است با هم استفاده كنيم. من در برابر حرف متين و منطقي و كوبنده او و عمل انقلابيش نتوانستم چيزي بگويم و لذا در حضور همه پاكت سيگار را برداشتم و نابود كردم و سيگار را بدين ترتيب ترك كردم.

در سالهاي 58 و 57 كه بحران فعاليتهاي گروههاي مختلف فكري و اعتقادي بود در دبيرستان شهداي انقلاب گروهي از منافقين داراي دفتر و تشكيلات حزبي بودند و در داخل مدرسه فعاليتهاي مختلف ضدانقلابي و ضد ديني داشتند.

مرحوم شهيد پس از مشورت با معلم و درنظر گرفتن نظرات معلم خود و صلاحديدهاي ايشان به همراه جمعي از دوستان به دفتر حمله كرده و بساط مجاهدين را برهم زدند و بسياري از اموال آنها را شهيد به دستور معلم توقيف كرده و به منزل آورده بود و به مادر تحويل داده كه از جمله كتابهاي متعدد حزبي و پنجه بكس و وسائل مبارزات مختلف در آن وجود داشت، جالب اينكه در يكي از همين كتابها نوشته شده بود كه همانطور كه شاه را بيرون كرديم، خميني را هم بايد بيرون نمائيم و اين آرزو را به بركت خون شهيدان با خود به گور بردند.

ايشان در زندگي خود خيلي اهل محاسبه و مراقبه و برنامه‌ريزي بودند چرا كه بعنوان مثال در يك دفترچه‌اي روزانه كارهاي شخصي خود را ثبت مي‌كرد و نسبت به اموال مردم و ديون خود دقت مي‌كرد و حتي اگر گناهي هم كرده بود در آن روز آن را ثبت مي‌كرد و به دقت به مراقبت و محاسبه اعمال خود مي‌رسيد.

ايشان شديداً به مسائل معنوي علاقمند بودند و لذا هم خود ايشان و هم خانواده مايل بودند كه وارد حوزه علميه شود و راه و رسم حضرت امام(ره) را دنبال نمايد ولي بعد از رويداد جنگ و بوجود آمدن سپاه و شرايط حساس انقلاب ايشان صلاح را در اين ديد كه وارد سپاه شوند زيرا نياز انقلاب به سپاه و مبارزات نظامي بيشتر بود نكته قابل توجه اينكه شهيد محمد حسن هميشه مصالح و مقتضيات دين را در نظرمي‌گرفت و دقت داشتند كه وظيفه فعلي ايشان چيست تا به آن عمل نمايند شهيد محمدحسن بعد از اخذ ديپلم از دبيرستان شهداي انقلاب وارد سپاه شدند و عضورسمي سپاه گشتند.

ايشان بعد از دوران آموزش خود در سپاه مسئوليت آموزش نيروها را برعهده گرفت و نسبت به اين مسئوليت هم واقعاً كوشا و متعهد بود و جالب اينكه يكي از بچه‌هاي آموزشي كه تحت آموزش شهید حسن بود بعدها منتقل مي‌كرد كه شهيد براي آموزش دادن نيروها ابتداء خودش با لباس زير و زيرپوش در ميان خارو تيغها خود را قرار مي‌داده تا بدين وسيله به بچه‌ها بفهماند كه بايد روزي بر روي خارها و سيم‌هاي خاردار عبور كنيم و از حريت اسلام و انقلاب دفاع نمائيم.

يكي از روزها كه همراه خود مقدار زيادي فشنگ و نارنجك و مهمات آورده بود و همه را داخل يك كوله پشتي قرار داده بود و مي‌خواست آنرا براي آموزش به نظرآباد ببرد درحاليكه نه وسيله‌اي براي حمل و نقل آنها داشت و نه كسي همراه او بود و لذا خانواده شديداً نگران اين موضوع بودند و پيشنهاد كردند كه اينها را فردا صبح ببريد و يا كسي همراه شما بيايد و ايشان خيلي مصمم و استوار گفتند كه بايد اينها را امشب حركت و هم تا فردا صبح در پادگان باشم و از هيچ خطري واهمه به خود راه نمي‌داد.

ايشان بسيار دورانديش و آينده نگر و داراي انديشه‌هاي بالا و عميق بود .همیشه به من تاکید می کرد که بروم و رانندگی را یاد بگیرم و گواهینامه بگیرم.

از قضا بعد از شهادت ايشان اعلام شد كه هر كسي گواهي رانندگي دارد براي ماشين ثبت نام مي‌شود و من هم كه داراي اين مدرك شده بودم توانستم داراي وسيله شوم و آنروز كه سوئيچ ماشين را تحويل گرفتم ناخودآگاه اشك در چشمانم جاري شد.

ايشان وقتي كه سن و سال كمي هم داشت به مادرشان سفارش مي‌كرد كه خيلي به برادران و خواهران خود و خود ايشان رسيدگي نشود به بچه‌ها كمي از مقدار متعارف پوشاك و خوراك كمتر داده شود زيرا شرايط انقلاب طوري بود كه مي‌گفت: بچه‌ها را آماده كنيد براي روزهائي كه جنگ خواهد شد و اين سختيها در آن موقع بوجود خواهد آمد و لذا بايدآماده آنروز شد و البته بعد از گذشت مدتي كوتاه همه ديديم كه آينده‌نگري و بينش وسيع اين شهيد به وقوع پيوست وجنگي خانمان سوز تحميل شد و همان تنگناهاي اقتصادي كه گريبانگير مردم شد.

يكي ديگر از مسائلي كه ايشان خيلي پافشاري مي‌كرد مسأله تحصيل برادران بود و نمي‌توانست ببيند كسي درس و مدرسه را رها كرده و سفارش مي‌نمود كه بايد انقلاب بدست و همت بچه‌هاي مذهبي باسواد اداره شود و مبادا ضد انقلابها مسئوليتها را به دست بگيرند و امام هم همين را سفارش كردند كه نگذاريد انقلاب بدست نااهلان و نامحرمان بيفتد.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری    

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده