در سالروز شهادت شهید«محمد توسلی طاهونه» منتشر می شود:
...برادران بلندشويد برويم نماز جماعت بخوانيم و به هر طريق كه مي شد برادران را برمي داشت و به نماز جماعت مي برد او خيلي نماز جماعت را دوست مي داشت و مي گفت كه چشم صداميان و چشم منافقين را بايد از كاسه در آورد و آن بوسيله نمازجماعت است...
خاطره تعبد شهید در کلام همرزمان

نوید شاهد البرز:
شهید « محمد توسلی طاهونه» فرزند «احمد و فاطمه» در تاریخ 1343، در شهر کرج چشم به جهان گشود. وی تحصیلاتش را تا سال آخر دبیرستان ادامه داد و در حالیکه هنوز محصل بود و در دوران دفاع مقدس به جبهه رفت و بعد از نقش آفرینی و حماسه سازی در نبرد با دشمن بعثی در منطقه عملیاتی بستان در تاریخ هشتم آذر ماه 1360به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر پاکش در جوار امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد.

خاطره تعبد شهید در کلام همرزمان

يك روز با يكي از برادران و با خود شهيد در حال قدم زدن بوديم؛ يك نفر در حال خواندن نماز بود كه ناگهان چشم مجيد به برادر افتاد كه به ما گفت: بيائيد برويم بنشينيم مجيد گفت : برادران ما الان اينجا نشستیم  و آن برادر رادر حال نماز خواندن مي بينم. بيائيد برويم نماز بخوانيم اگر خداوند از گناهان ما بگذرد  كه ان شاءالله موقعي كه شهيد شديم نماز خوانده باشيم و روسفيد به پيشگاه رسول خدا برويم .
يك روز در كنار هم نشسته بوديم كه با هم درد و دل مي كرديم كه شهيد مجيد توسلي گفت: پسر عجب نماز شبي خواندم تا به حال آن طور نماز شب به آن طولاني نخوانده بودم. ديشب كه آمدم تو را بيدار كنم براي نماز شب بيدار نشدي و تنها رفتم نماز خواندم و دعا كردم . هر روز صبح و ظهر و مغرب شهيد مجيد توسلي مي آمد كه يكي دو تا پتو زير بغل او بود و مي گفت: برادران بلندشويد برويم نماز جماعت بخوانيم و به هر طريق كه مي شد برادران را برمي داشت و به نماز جماعت مي برد او خيلي نماز جماعت را دوست مي داشت و مي گفت كه چشم صداميان و چشم منافقين را بايد از كاسه در آورد و آن بوسيله نمازجماعت است .
یک همرزم می گوید: در خواب بودم كه ناگهان ديدم كسي من را بيدار كرد و بالاي سرم نشسته بود و مي گفت: بلند شو نماز بخوان. من بلند شدم و ساعت را نگاه كردم ساعت 4 صبح بود. گفتم: مجيد جان! چه شده نكند ساعت تو خراب است. گفت: چطور مگه گفتم: ساعت 4 است. گفت: يك ساعت و يك ربع به اذان صبح باقي است الان زود است. گفت: نبايد كه موقع اذان بيدار شد. بايد اين موقع بيدار شد و بلند شو نماز بخوان گفتم: اذان نداده است. گفت: نماز قضا بخوان و با خدا راز ونياز كن و دعا كن و باز بهانه آوردم و گفتم: کتاب مفاتيح ندارم رفت و از ساك خود يك مفاتيح آورد. ديدم نمي شود هیچ كاری كرد. پا شدم و نماز خوانديم و با هم دعا كرديم و گفت: دعا براي طولاني تر شدن عمر امام عزيزمان بكن كه در دعاي صبح به اجابت نزدیک تر است . روحش شاد و خاطرش عزيز باد




برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده