در سالروز شهادت
حمله با فریاد «الله اکبر» بچه ها شروع شد. به خدا ما اصلا تیر نزدیم اگر هم زدند انگشت شمار بوده است. با الله اکبر عراقی ها تا جاده تدارکاتی خودشان عقب رفتند، شب بود. عده ایی از گردان ما گم شده بودند و من هم جز آنها بودم تا صبح می گشتیم...
خاطرات شب عملیات از شهید« علی خرمن بیز»: خط شکن ها (2)

نویدشاهد البرز:
شهید« علی خرمن بیز» که نام پدرش«قربانعلی» و نام مادرش « زلیخا» می باشد که در بیست و ششم آذرماه سال1345 ، در شهر نظرآباد چشم به جهان گشود. وی در زمانی که هنوز محصل بود سنگر مدرسه را رها کرد و برای دفاع از وطن به جبهه «عین خوش» رفت و در بیست و دوم آبان ماه 1361، بعد از رشادتهای فراوان به شهادت رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای نظرآباد به خاک سپرده شد.

خاطره به یادگار مانده از شهید «علی خرمن بیز» که نوشته خود شهید می باشد:

اسرای عراقی را می آوردند تمام آنها می گفتند: «الموت الصدام» از ترسشان بود. رزمندگان با این حال که آنها این همه جنایت کرده اند به آنها احترام می گذاشتند. آنها را درآغوش می گرفتند و به اسلام دعوت می کردند یکی از اسرا گریه می کرد به خاطر اینکه این همه احترام به آنها می گذاشتند و آنها تا لحظات آخر اسیر شدن به طرف رزمندگان شلیک می­­ کردند یکی از مجروحین خودمان که چشمهایش را از دست داده بود.

به برادران می گفت که برایم قرآن بخوانید و آنها که دور او بودند برای او قرآن می خواندند. روز پنج شنبه از خط مقدم حرکت کردیم برای حمله به جلو رفتیم . از دو ، سه کانال کوچک گذشتیم ما می خواستیم به یک جاده که عراقی ها بودند، برویم و با آرپی چی 7 ماشین هایشان را بزنیم. در یک کانال ماندیم. شب را در آن کانال خوابیدیم. منتظر فرمان بودیم که حمله کنیم. شب بود که عراقی ها از سمت راست ما حمله کرده بودند ولی شکست خوردند و عقب نشینی کردند.

حال که این خاطرات را می نویسم صبح زود جمعه است ، ما چند شبی در آن کانال کوچک خوابیدیم و در آن کانال 1 یا 2 زخمی دادیم و روز شنبه بود که عصرهمان روز ما را حرکت دادند و برای حمله مرحله سوم، ما دراین مرحله خط شکن بودیم و حرکت کردیم و به یک جاده رسیدیم و در آنجا نشستیم و منتظر نیروهای دیگر شدیم و گردان ما کامل شد و به راه افتادیم و در راه اسم شب را به ما گفتند: «ولی عصر امام رضا»

ساعت تقریبا 12 شب بود که گردان امام رضا که ازما جلوتر حرکت می کرد در گیر شد ما هم به خاطر اینکه خط را بشکنیم باید زود به جایی که تعیین شده بود می رفتیم ما به جای تعیین شده رفتیم و با الله اکبر حمله را شروع کردیم. برادران چیزی که از یادم رفته بود این بود ما وقتی در راه می آمدیم، در یک شیار یک نفر ایستاده بود و ما را از زیر قرآن رد می کرد. من در زیر لب می گفتم: خدایا! شاید هم امام زمان، الان اینجا ایستاده است و ما را زیر قرآن رد می کند. یک کیلومتری که به جلو رفتیم، به یک رودخانه رسیدیم بوی عطر بیابان را فرا گرفته بود.

شاید امام زمان آنجا بود که بوی عطرش بیابان را برداشته بود. حمله با فریاد «الله اکبر» بچه ها شروع شد. به خدا ما اصلا تیر نزدیم اگر هم زدند انگشت شمار بوده است. با الله اکبر عراقی ها تا جاده تدارکاتی خودشان عقب رفتند، شب بود. عده ایی از گردان ما گم شده بودند ومن هم جز آنها بودم تا صبح می گشتیم. چند عراقی را گرفتیم و به رگبار بستیم و کشتیم .

بالاخره صبح زود بچه هارا پیدا کردیم به جاده تدارکاتی عراقی ها رسیدیم. این جاده آسفالت بود و تمام جبهه هایش را به هم وصل می کرد. ما حالا در کنار جاده سقز هستیم .

صبح زود دوشنبه است که چهارتا از هلیکوپترها آمده و آنها را زیر آتش کشیدند. بچه ها به همدیگر می گفتند: خدا را از یاد نبرید... راستی هم همینطوراست اگر ما یک لحظه خدا را در آنجا از یاد می بریم ضربه ایی به ما وارد می شد.

ساعت 10 صبح است که ما خودمان را برای حمله عراقی ها آماده می کنیم که با یاری امام زمان و به کمک خدا حمله آنها را دفع کنیم. چند نفر از روحانیون عزیز امروز پیش ما آمدند و به ما پیروزی را تبریک گفتند.­

صبح روز چهارشنبه است، خبر داده­اند که می­خواهیم برای استراحت به پشت جبهه برویم همه وسایل­هایمان را جمع کرده­ایم و دور هم نشسته­ایم و از حمله­­ای که انجام شده است تعریف می­کنیم. منتظریم که ماشینها برسند و ما را به پشت جبهه ببرند. امروز روز پنجشنبه برنامه جور نشد که دیروز یعنی روز چهارشنبه به پشت جبهه برویم یک عده می گفتند: عملیات است، یک عده می گفتند: شب می خواهیم برویم بالاخره حرف هیچ­کدام درست نبود. شب را ماندیم الان هم که این خاطرات را می­نویسم ساعت 9 صبح روز پنجشنبه است تا ببینیم به پشت جبهه می رویم یا نه ساعت 1/5 بعد از ظهر روز پنجشنبه ما را به پشت جبهه نمی خواهند ببرند.

ما را از طریق یک رودخانه به پلی رساندند ما می خواهیم در این پل بمانیم چون شب عملیات است مرحله چهارم اگر خدای نکرده خط را نتوانستند بشکنند ما چون خسته هستیم و تا به حال در دو عملیات بوده­ایم ما را برای احتیاط گذاشته­اند که اگر خط نشکست ما به کمک آنها برویم و اگر خط شکست ما را در آن پل می­مانیم.

تا پشت جبهه برویم یا دوباره به خط مقدم بروید ما الان در زیر پل هستیم روز پنجشنبه است و ما در زیر پل هستیم. شب دعای کمیل را برقرار کردیم و صبح جمعه بود که دعای ندبه را برقرار کردیم. در دعای ندبه برادر روحانیمان تعریف می کرد که درعملیات محرم مرحله سوم که ما خط­شکن بودیم، عده­ای از ما گم شده بودند. وقتی از تپه­ها بالا می­رفتیم یکی از برادران برادری را دیده بود که دارد گریه می کند اسلحه را زمین گذاشته است برادرمان می گوید: رفتم پرسیدم که چرا گریه می کنی بلند شو برویم، مگر نمی­بینی که خط هنوز نشکسته... می گوید: جواب داد: آخه من مهدی را دیده­ ام ولی نمیدانم که کجا رفت بله رزمندگان ما مهدی را می­بینید ای منافقین چشم شماها کور باد بعد از دعای ندبه ما می خواستیم صبحانه بخوریم مشغول خوردن بودیم که فرمانده­مان صدا زد که تیربارچی­ها بیایند من هم که کمک تیربار بودم رفتم چون عراق حمله کرده بود صدام به آنها گفته بود که پاسگاه­هایی که از دست رفته است را بگیرند. ما سوار ماشین نشدیم در حدود ده نفر بودیم به یک رودخانهه ای که آب نداشت رسیدیم. در آخر رودخانه رفتیم بالای تپه عراقی­ها با ما 200 متر فاصله داشتند، ما سنگر برای تیربار درست کردیم و به طرف آنها شلیک کردیم. چند نفری را زدیم و بچه­ها را زدیم و بچه ها هم با هم الله­اکبر گفتند و جلو رفتیم. دیگر آنها با ما 30 متر فاصله داشتند تیربار ما گیر کرد آنرا به فرمانده دادیم و جلو رفتیم. در آنجا هم 5 ، 6 تا از مزدوران را زدیم و به درک واصل کردیم و حالا حمله آنها کمی آرام شده است و ما در روی تپه­ای مستقر هستیم و گاه­گاهی که آنها بیرون از سنگر می­آیند از سنگر می­آیند آنها را می­زنیم. روز جمعه است و ما هم در خط هستیم فاصله ما الان تا عراقی­ها 300 متر است.

پیروزی نزدیک است پیروزی که کلید قدس در آن است حمله­ای که محرومین دنیا را نجات می­دهد همیشه پس از نماز این شعار را پنج مرتبه تکرار کنید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

ولی یک نکته­ ای که می خواستم به شما بگویم به این که در عید هیچ­ چیزی نخرید فقط خرما  والسلام و حتی یک لباس نو هم نخرید و به امیر و زهرا هم بگویید که چیزی برای خود نگیرند و نماز خود را ترک نکنند.

و انشاءا... من و تمام رزمندگان با پیروزی کامل به خانواده­هایمان برمی ­گردیم.

                                                                                                  پایان

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده