دلنوشته ای از دختر شهید بنام عروج
در كودكي عروج را برايم بالا رفتن معني مي كردند و من با همين مفاهیم بزرگ شده ام براي من عروج همان بالا رفتن است ولي نه فقط طي كردن مسيري، من اينجا عروج را به مانند سر كشيدن شربت شهادت ديده‌ام. اين كلمه نه تنها جدا شدن روح از بدن را معني مي كند بلكه به نحوه جدائي نيز اشاره دارد. كاش بودم و مي‌ديدم كه چگونه به اين آساني از شهر و ديار و زن و فرزند و تمام وابستگي ها دل مي كنند...

نویدشاهد البرز:

"شهید علی اصغر مسلمی" در دومین روز از بهار 1339 در شمیران تهران ( کامرانیه) بدنیا آمد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد. وی ازدواج کرده و صاحب دو پسر و یک دختر بوده است و در سپاه پاسداران کار می کرده است که در زمان جنگ تحمیلی از طریق سپاه به جبهه وارد می شود و بعد از رشادتها و دلاوریمردها در عملیات مرصاد در تاریخ بیست و شش اردیبهشت 1367به درجه رفیع شهادت می رسد.


دلنوشته دختر شهید علی اصغر مسلمی برای پدر شهیدش/ شهید عملیات مرصاد

« عروج پدر شهید»

در كودكي عروج را برايم بالا رفتن معني مي كردند و من با همين مفاهیم بزرگ شده ام براي من عروج همان بالا رفتن است ولي نه فقط طي كردن مسيري، من  عروج را به مانند سر كشيدن شربت شهادت ديده‌ام. اين كلمه نه تنها جدا شدن روح از بدن معني مي شود بلكه به نحوه جدائي نيز اشاره دارد. كاش بودم و مي‌ديدم كه چگونه به اين آساني از شهر و ديار و زن و فرزند و تمام وابستگي ها دل مي كنند و چه خالصانه نماز شبها را ادا مي كنند و چه سبك با وجود آن صداهاي مهيب دل را به او می دهند.

روزها را با تمام سختي به اميد شبها پشت سر مي گذاشتند و شب هر كدام در جستجوي ماوايي براي راز و نياز. در چهره هر كدام به يكي از اسمهاي خداوند مي رسيدي ؛ ديگري ناطق ،يكي فتاح بود و ديگري صبور ،يكي قدوس بود و ديگري حبيب همين طور پيش مي روي تا ……هر بار كه به ديارشان سفر مي كنم تعيير را به عينه مي بينم و آنگاه كه به اجبار ترك آن وادي مي كنم، خود را درست ترين جاي دنیا فرض مي كنم.

در اين لحظه اين شعر شهيد علمدار در گوشم به مانند رعد و برقي عظيم مي ماند كه مي گويند ( من ماندم و شيطان و نفس و جنگهايش من ماندم و شهر و گناه و رنگهايش ) و اينجاست كه تمام وجودم در هم مي شكند و به حال خود آه مي كشم. اين نحوه عروج بود كه مرا با عالمي ديگر آشنا كرد. عالمي كه از كودكي در ذهن، روح و قلبم طراحي شده است. از همان لحظه كه خبر شهادتت را برايمان آوردند، از همان جايي كه سراغ گمشده‌ام را از همه مي گرفتم از جايي كه دست تقدير مرا بر بالاي ديوار خانه مادربزرگ برد از جايي كه زندگي كردن بدون تو را تجربه كردم، مدتي برايم خيلي سخت بود تا زماني كه به آن تکه زمينهاي هميشه روشن بهشتي سفر نكرده بودم و اينگونه بود كه آتش درونم به واسطه عطر و گلاب بهشتيان به درياي صبر و استقامت تبديل گشت تا جايي كه دل كندن از شما به مانند نوشيدن جامي زهر هر لحظه كه از آشنائيمان مي گذشت سخت تر و سخت تر و سخت تر مي شد.

همگی سفر كرديد و رفتيد بعد از شما آن پير جماران كه حتي عكسش براي من قوت قلبي است، احساس كردم كه پدري ديگر پر كشيده است. بار ديگر درهم فرو ريختم. در همين سرزمين عاشق پرور، نشان كرده زهرا كه خود كوه صبر است و ايمان به حالتي خاص كه مخصوص منتخبان است بنیان مرا بنا كرد و من با قوت قلبي بي نظير كه رهبرم سرورم امام خامنه اي به من هديه كرد، پيش مي روم و هر گاه كه به عقب بر مي گردم آن بخشش بي نظير جانباز به جانباز را به خاطر مي آورم كه خود گوياي درسي بزرگ است. و اينگونه است كه ما شيعيان علي در هر زمان ازتمام اين خاكيان جلوتر هستيم : زيرا ما دم عيسي را در اين زمان تجربه كرديم.

ما صداقت سخن علي را هنوز مي شنويم. مائيم بچه‌هاي انقلاب كه به ما ديوانگاني بيش نسبت نمي دهند و ما به عشق او ديوانگي را مي ستائيم حتي اگر براي رسيدن به اين ديوانگي راه سختي در پيش باشد زيرا ما دست پرورده همان شور آفرينان در شبهاي عشق بازي هستيم پس خود را از مسير منحرف نمي كنيم و به شما بار ديگر ثابت مي كنيم كه خونشان در رگهاي ما نيز جريان دارد به حرمت خونشان تمام سختيهاي مسير را به جان مي خريم و به عشق و يادشان با شادي روحشان هديه اي مي فرستيم. خدا حافظ .




منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده