سالروز شهادت شهید مسعود ریاضتی کشه
آن پيرمرد مي‌گويد: چون من قسم مي‌خورم بايد اين كار را انجام دهم، مسعود مي گويد: آن سيلي را به من بزن و كار را تمام كن. پيرمرد هم چون عصباني بود سيلي محكمي به گوش مسعود مي‌زند كه چشمانش قرمز ...

 
شهید مفقود الاثر در شلمچه برای رفع دعوا سیلی می خورد/ زندگینامه و خاطره

نوید شاهد البرز:

"شهيد مسعود رياضتي کشه" فرزند حاجي به سال 1342 در تهران ديده به جهان گشود. پس از گذشت دوران كودكي وارد دبستان شد و تحصيلات خود را آغاز نمود و توانست تا سال سوم متوسطه به تحصيل خود ادامه دهد.

بعد از اینکه جنگ ایران و عراق شروع شد در سر فكر عزيمت به جبهه را داشت و چون عضو بسیج بود، به اين ترتيب وارد ميدان نبرد شد. مدت 6 ماه در جبهه بود و 20 روز بود كه به جنوب رفته بود و در عمليات رمضان شركت نمود تا مرحله سوم عمليات حضور داشت و مردانه مبارزه كرد اما در مرحله سوم بعد از تك دشمن ديگر اثري از ايشان نبود و مدتي مفقود بود .

ايشان در زمينه خط و نقاشي استعداد بسيار بالايي داشتند و به علت اين كه بيشتر اوقاتشان را در بسيج مي گذراند و كمتر در منزل بودند، آثار كمتري از خط و نقاشي ايشان باقي است البته شايد يكي از مهمترين آثار ايشان اين بود كه بعد از به پيروزي رسيدن انقلاب اسلامي نام هايي براي خيابان ها و كوچه هاي محل انتخاب كردند و آنها را بر روي ورقه هاي آهني نوشتند و به ديوار زدند كه هنوز هم به طور ثابت وجود دارد.

ويژگي هاي بارز اخلاقي ایشان این بود که روحيه ای مقاوم و صبور در برابر سختیها ودرد داشت. ايشان در حين مبارزه و دستگيري قاچاقچيان مواد مخدر مورد اصابت تير آنها قرار مي گيرد و دستش مجروح مي شود و در زماني كه تير در دستش بود هر وقت از او سؤال مي كرديم كه دستت چطور است؟ مي گفت: خوب است و دردي ندارم ولي مشخص بود كه چه دردي را تحمل مي كند.

شهید مسعودریاضتی کشه در تاریخ بیست ودوم تیر ماه 1361 در شلمچه مفقود الاثر شدند.

خاطره ای از شهید از زبان خانواده:

روزي مسعود با يكي از دوستانش براي رفتن به جايي سوار اتوبوس شدند. داخل اتوبوس بين راننده و يكي از مسافران كه ظاهراْ مرد سالخورده اي بود، نزاعي در مي‌گيرد و آن پيرمرد راننده را تهديد مي‌كند كه اگر اين گونه به رفتارت ادامه دهي، يك سيلي به گوشت مي زنم تا تلافي حرف هايت باشد و قسم مي‌خورد بر اين كار، مسعود در اين جا براي فيصله دادن به موضوع با آن پيرمرد صحبت مي‌كند و او را منع مي كند.

آن پيرمرد مي‌گويد: چون من قسم مي‌خورم بايد اين كار را انجام دهم، مسعود مي گويد: آن سيلي را به من بزن و كار را تمام كن. پيرمرد هم چون عصباني بود سيلي محكمي به گوش مسعود مي‌زند كه چشمانش قرمز مي شود و قضيه را به اين ترتيب پايان مي دهد.


منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده