سالروز تولد شهید مدافع حرم محمود نریمانی
من تا قبل از شب بله برون به چهره آقا محمود نگاه نکرده بودم، تازه آن شب بود چهره ی ایشان را دیدم و همان لحظه حسی به من دست داد که انگار شهادت ایشان را جلوی چشمانم دیدم و حس کردم انسانی زمینی نیست.
گفت و شنود اختصاصی خبرنگار نوید شاهد کرج: آنچه می خوانید روایت یک عاشق و معشوق است روایت یک زوج جوان، روایت یک پدر که عاشق فرزندش بود ، این روایت از یک زندگی می گوید زندگی که صفحه آخرش شهادت شد و عاقبت به خیری ، شهید محمود نریمانی متولد دوازدهم دی ماه سال 1366 اهل روستای دروان کرج، از نیروهای سپاه پاسداران که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) به سوریه رفت و در روز دهم مرداد 95 در حماء به شهادت رسید.

چند روز قبل از سالروز تولد شهید محمود نریمانی به دیدار خانوده شان رفتیم و در این روزهایی که جای خالی محمود تمام فضای خانه را پرکرده بود، پای صحبت های همسر گرامیشان نشستیم:

همسر شهید مدافع حرم: شهادت محمود را حس می کردم  زمینی نیست


سارا عجمی هستم همسر شهید محمود نریمانی متولد تهران و فرزند آخر خانواده که اززمان طفولیت در کرج ساکن شدیم. من فارغ التحصیل زیست شناسی سلولی از دانشگاه خوارزمی می باشم.

آشنایی من و محمود

همزمان با اتمام فارغ التحصیلی دانشگاهم بودکه آقا محمود به خواستگاریم آمد. زمانی که ایشان در جلسه اول به همراه خانواده به منزل ما آمدند. چند دقیقه ایی باهم صحبت کردیم و آقا محمود در ابتدا از نحوه کار و فعالیت هایشان که گویای ماموریت های طولانی مدت که اغلب اوقات شب ها در منزل نباشند با این مضمون که " شاید بروم و برگردم یا بروم و برنگردم" صحبت کردند.

من هم به ایشان گفتم که آسمانی شدن مختص آقایان نیست و خانم ها می توانند آسمانی بشوند و ایشان وقتی حرف مرا شنید چیزی نگفتند و سکوت کردند. بعدها بعد از ازدواجمان ایشان این را اذعان داشتند که جمله شما ذهنم را درگیر خود کرده بود و فهمیدم که خودتان اهل شهادت هستید و در این وادی به سر می برد.

بعد از جلسات متعدد با توجه به اینکه در ایشان نقص و ایرادی نمی دیدم هنوز تصمیم گیری برایم سخت بود، دچار حالت بحرانی شده بودم و نمی توانستم به ایشان جواب مثبت بدهم.

چند وقتی بودکه از شهادت امام هادی (ع) میگذشت که آقا محمود به خواستگاری من آمده بودند و در همین حالت بحرانی بودم که یادم افتاد، من شب شهادت امام هادی به ایشان متوسل شده بودم و از ایشان مدد خواستم و گفتم هرکسی را که شما برای من مصلحت می دانید شریک زندگیم قرار دهید. با یاد این جمله دلم آرام گرفت و نسبت به تصمیمم مصمم شدم.


شهادت محمود را حس می کردم، محمود انسان زمینی نیست 

من تا قبل از شب بله برون به چهره آقا محمود نگاه نکرده بودم، تازه آن شب بود چهره ی ایشان را دیدم و همان لحظه حسی به من دست داد که انگار شهادت ایشان را جلوی چشمانم دیدم و حس کردم انسانی زمینی نیست.
 

ازدواج و زندگی سراسر عشق و مهربانی

سال 1390 عقد و در سال 1391 ازدواج کردیم، مراسم ازدواجمان خیلی ساده برگزار شد چند ماه بعد از عقدمان به کربلا رفتیم و با یک ولیمه ساده به اقوام، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. بعد ازمدتی خداوند به ما فرزندی عنایت فرمود و با وجود علاقه و حبّ خاصی که به امام هادی داشتم اسم پسرمان را محمّد هادی گذاشتیم. آقا محمود پدرانه به محمّد هادی عشق می ورزید و او را درآغوش گرمش جای می داد و همیشه از خداوند بخاطر این هدیه سپاسگذاری می کرد. با بدنیا آمدن محمد هادی زندگی ما حلاوت بیشتری پیدا کرد.

محمود خیلی مهربان و با گذشت بود و زمانی که ایشان در منزل بود در کارها به من کمک میکرد، نقطه قوت اخلاقی ایشان احترام خاصی که به پدر و مادر و کلیه اعضای خانواده میگذاشتند که این را من در کمتر کسی می دیدم این خصوصیت ایشان درمن تاثیرگذار بود و همچنین مردم داری ایشان زبانزد اقوام و فامیل بود.

صله رحم و رفت آمد با اقوام را هیچ وقت قطع نمیکرد، حتی اقوامی که از لحاظ تفکر و اعتقادی با ایشان هم عقیده نبودند این عامل مانع رفتن به منزل ایشان نمی شد.

بعضی وقت ها فشارهای زندگی آرامش را از وجودم می گرفت، محمود واقعاً تکیه گاه محکمی بود و با حرف های دلنشینش برای دلم مرهمی بود. امین و رازدار خانواده بود تا جایی که خواهرانش او را محرم اسرار خود می دانستند و گاهی با او درد و دل میکردند.آن چنان رابطه صمیمی میانشان برقرار بود که محمود زمانی که از ماموریت برمیگشت، قبل از اینکه بخواهد کاری انجام دهد و یا صحبتی با من بکند گوشی تلفن را برمی داشت و با تک تک اعضای خانواده اش تماس میگرفت.


نقطه ضعفی از ایشان به یاد ندارم و هرچه که در ایشان بود سراسر عشق و مهربانی بود.


تنها چیزی که ایشان را خیلی آزرده خاطر میکرد وضعیت نامناسب پوشش خانم ها در سطح جامعه بود.که حتی روزهایی زودتر به خانه می آمدند وقتی من مسئله را جویا می شدم میگفتند واقعا برخورد و دیدن این افراد روحم را آزار می دهد به منزل می آیم، تا آرامش پیدا کنم.

همیشه به ایشان می گفتم شما با پاکی و تقوایی که در وجودتان است جای شما در این دنیای پست و پلید نیست. نمی دانم چرا یاد این شعر افتادم:

ای زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست                          این خارو خاشاک زمین منزل و ماوای تو نیست


ارادت خاصی به حضرت معصومه (س) داشت

اکثر مسافرت هایی که با آقا محمود می رفتیم، سفرهای زیارتی بود، که خیلی برایم خاطره انگیز و جالب بود . خصوصاً حرم حضرت معصومه (س)که علاقه و ارادت خاصی نسبت به خانم داشتند، بیشتر به قم سفر می کردیم. گاهی بدون برنامه ریزی قبلی میخواست که به قم برویم، کافی بود من مکثی کنم میگفت: وقتی اسم خانم می آید در هرشرایطی که باشید باید برویم حتی با این لفظ که "وقتی گفتم حرم حضرت معصومه باید حتما آماده باشید و کنار در منتظر باشید". اوایل این حرف ایشان برایم عجیب و البته کمی سخت بود و لی تقریبا بعد ازمدتی عادت کردم و ایشان وقتی تصمیم سفر به قم میگرفت، سریعا آماده می شدم. همین عامل باعث شده بود به معرفت و درک بیشتری دست پیدا کنم و آرامش را در زندگی بیشترحس کنم.

رفتن به سوریه

سال 91 زمزمه های رفتنشان به ماموریت های طولانی مدت کم کم شنیده می شد از نحوه ساک چیدنش متوجه می شدم که این سفر کوتاه نمی تواند باشد. هیچ وقت من در مورد مسائل کاریشان کنجکاوی نمیکردم، آقا محمود دوست نداشت که خیلی از ایشان سوال شود و همیشه می گفت هرجا که خودم لازم بدانم و ضروری باشد همه چیز را برایتان توضیح می دهم. اولین باری که آقا محمود به سوریه رفت سال 92 بود، مدت ماموریتشان دو ماه طول کشید که من هیچ اطلاعی از اینکه آقا محمود کجا رفت و برای چه کاری رفت نداشتم.

بعد از دو ماه که از ماموریت برگشت، وقتی ساک را باز کردم عطر خوشایند حرم حضرت زینب (س) را استشمام کردم، باوجود اینکه خودم یکبار به زیارت حضرت رفته بودم حسم را به آقا محمود گفتم که شما از سفر سوریه بازگشته اید. ایشان در حالت بهت زده سکوت کردند و با خنده ایی که بر لب داشتند گفتند جای شما هم زیارت کردم.

آقا محمود برای بار دوم در سال 94 به فاصله چند ماه، دو مرتبه به سوریه رفتند و من نیز از اخبار سوریه تا حدودی مطلع بودم روز به روز که به تعداد شهدا اضافه می شد متوجه شدم آنجا وضعیت مناسبی ندارد ولی ایشان همیشه به این صورت بیان میکردند که من بیشتر کارآموزشی انجام می دهم.


از ته دلم از او دل کندم

یک ماهی می شد که می­ خواستند به سوریه بروند و ساکش گوشه اتاق آماده بود، منتها جور نمی­ شد که برود، هرروز می­ گفت که امروز می­ روم، فردا می­ روم، ولی جور نمی شد، رو سه روز قبل از رفتنش به من گفت: شما و مادرم به من دلبسته هستید و نمی­ گذارید من بروم و گرنه تا کنون رفته بودم، من گفتم که خدا شاهد است من از ته دل راضی هستم، مادرت هم اگر بعضاً می­ گوید چون جگرگوشه اش هستی و دلش نمی­ آید و می­ گوید ناراحت می شوم حرف از رفتن بزنی، وگرنه چه راهی بهتر از شهادت، به اوگفتم واقعاً از ته دلم می­ گویم که از تو دل کندم، از طرف من خیالت راحت باشد چون می­ دانم تو برای این دنیا و اینجا نیستی، بخاطر این هیچ وقت دوست ندارم تو را سمت خودم بکشانم، بعد از تو تنها که ماندم، حضرت زینب(س) به کمکمخواهدآمد و از خدا طلب صبرخواهم کرد.

هرلحظه به اتفاقی که به آن فکر میکردم و به حسی که همیشه در ذهنم بود نزدیک تر میشدم و این اتفاق را در ذهنم به تعویق می انداختم و همیشه فکر میکردم زمانی آقا محمود شهید می شود که محمد هادی بزرگ شده باشد و چند سالی از زندگی مشترکمان گذشته باشد، ولی چنین نشد و آقا محمود آخرین باری که سال 95 به سوریه رفت گویا به ندای "اذا کانا المنادی فاهلا بالشهاده"(اگر دعوت کننده زینب (س) باشد سلام برشهادت) لبیک گفته و عاشقانه فدایی حضرت زینب شده بود.


آخرین تماس تلفنی محمود


من روز قبل از شهادت با ایشون صحبت کردم، همیشه شب­ها زنگ می­ زد. ولی آن روز، برعکس روال همیشه ظهر زنگ زد و گفتم پس حالا که صحبت کردیم شب زنگ نمی­ زنی؟ گفت شاید زنگ نزنم، ولی خب شایدم زنگ زدم، تا ببینیم خدا چه می­ خواهد، روز بعد ، روز دهم مرداد مرداد ماه 95 طی انفجار مواد منفجره در حما به شهادت رسید.



همسر شهید مدافع حرم: شهادت محمود را حس می کردم  زمینی نیست

شهادت پدر در بازیهای کودکانه محمد هادی


محمد هادی تنها دو سال­ و نیم دارد و درک کاملی از مفهوم شهادت نداردولی تا حدی با لفظ شهید و شهادت آشنایی دارد، پسرم خیلی به پدرش وابسته بود ، یعنی وقتی از سرکار می­ آمد تا شب با پدرش بود ، با هم تفنگ بازی می کردند ، وقتی با تفنگ اسباب بازیش پدر را نشانه میگرفت ایشون بر زمین می افتادند و محمد هادی میگفت پدر شهید شد.

پسرم خیلی متوجه نیست که جسم پدرش نیست که بخواهد برگردد و با ما زندگی کند و انشاالله شهید کمکم می­ کند بتوانم پسرمان را خوب تربیت کنم، آنطور که خودش دوست داشت.

همسر شهید مدافع حرم: شهادت محمود را حس می کردم  زمینی نیست


وصیت نامه محمود

آقا محمود بار اولی که می­ خواست برود وصیت­نامه نوشتند، درآن به من و خواهرهایش گفته بود، اگر من شهید شدم دوست ندارم صدای گریه­ شما را نامحرم بشنود، وقتی کسی شهید می­ شود اطرافیانش دوست دارند با صدای بلند داد بزنند ولیخوشایند نیست،چون ما می­خواهیم راه حضرت زینب(س) را ادامه دهیم اصلاً خوشایند نیست که صدایتان را نامحرم بشنود. ایشان در جمله آخر وصیت نامه خود پشتیبانی از ولایت فقیه را در راس همه امورقراردادند.« پشتیبان ولایت فقیه باشید که اسلام پیروز است.»


انتهای گزارش/ رشیدی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده