فضایل اخلاقی سرداران استان البرز(2)
به جوانان دوستان و نونهالان سفارش می کرد راه شهیدان را ادامه دهند و نگذارند فریاد عدالت خواهی و عدالت طلبی هرگز خاموش بماند و انقلاب به دست نااهلان و نا محرمان بیفتد.
سردار شهید احمد بابکان در سال 1338 در طالقان از روستای(گته ده) در خانواده­ای مؤمن و مذهبی چشم به این جهان فانی گشود. از همان خردسالی پر تحرک بود و در آغوش ابتلا ها و پیراسته شدن ها فرو رفت و با رنج و سختی دست به گریبان شد.احمد یازده ساله بود که به علت نبودن امکانات برای ادامۀ تحصیل راهی شهر گردید و در منطقه ساوجبلاغ سکنی گزید. احمد غریب و نا آشنا در شهر دور از خانواده در منزل یکی از اقوام شروع به زندگی کرد. وی از همان ابتدا علاقه بسیاری به مطالعه و تفکر و تحقیق داشت از این رو تا قبل از پایان تحصیلات متوسطه با کتب مذهبی بسیار زیادی آشنا گردید. خانوادۀ احمد از وی به عنوان الگو و سر مشق و چهره­ای محبوب و مورد احترام در میان تمام اقوام و آشنایان ذکر می کردند چرا که در برخورد هایش بسیار متواضع و فروتن بود.شهید بابکان از همان ابتدا علاقۀ بسیار زیادی به کمک کردن به طبقه محروم و مستضعف داشت به طوری که بنا به گفته­ مادر ایشان حتی در کودکی برای کمک به مستضعفان زودتر از دیگران پیش قدم می­شد و حتی زمانیکه مردم برای حل مشکلات خود به وی مراجعه می­کردند ایشان با اینکه مسئولیّت بزرگی بر عهده داشت صبورانه مشکل گشای کار مردم بود. همچنین وی از همان ابتدا دارای بعد عرفانی بسیار قوی بود به طوری که شب ها غالباً تا پاسی از شب به عبادت و راز و نیاز با پرردگار خویش می پرداخت و روزها را روزه می­گرفت.
احمد علاقه زیادی به مطالعه کتاب­های مذهبی مخصوصاً کتاب های امام خمینی (ره)و استاد شهید مطهری و نهج البلاغه داشت و یکی­ از مسئولین برگزاری مسابقات حفظ­ و قرائت قرآن در بسیج محله بود. اودردوران تحرکات انقلاب در سال های 54 تا 57 به مبارزه با رژیم طاغوت و نقش چشم گیری در پخش اعلامیه­های امام خمینی(ره) داشت.
شهید بابکان از بدو شروع دفاع مقدّس به مدت 78 ماه و در اکثر عملیات ها از جمله فتح المبین، والفجر هشت حضور داشت و دارای مسئولیّت­هایی از جمله مسئول تبلیغات،انتشارات سپاه ناحیه یک کرج،مسئول عقیدتی سیاسی بسیج ناحیه یک کرج، مسئول تحقیقات و سازماندهی بسیج کرج، قائم مقام سپاه پاسداران ساوجبلاغ را بر عهده داشت.در سال 1358 نقش ارزنده ­ای همگام با نیرو های پیرو خط امام ایفا نمود، همچنین همکاری مستمر و جهت داری با فدائیان اسلام داشت و از وفاداران شهید نواب صفوی بود.
 بعد از اخذ دیپلم تجربی و شرکت در دانشگاه امام حسین(ع) در رشته­ ی مدیریت قبول و مشغول تحصیل گردید. روح پر تلاطم او لحظه ای آرام نمی­گرفت و به سوی جبهه های نبرد می شتافت.در اواخر مسئولیّت خطیر، به عنوان فرمانده محور عملیاتی جزایر مجنون لشگر10 سیّدالشهدا راه انقلابی خود را در پیش گرفت، در آن منطقه سه بار مجروح شیمیایی گردید.
شهید بابکان از پست و مقام و خودنمایی شدیداً منزجر و متنفّر بود. پس از پیروزی نیز می دانست که باید مانند گذشته بلکه پر بارتر و حساس تر تمامی لحظات عمر خویش را وقف انقلاب و تداوم گسترش آن کند. بر همین روال احمد جز در لحظه های خطر پیش گام نبود و در قدرت طلبی اصرار نمی­کرد. آرام و مطمئن دور از هیاهوی قدرت طلبان برای انقلاب اسلامی تلاش و کوشش های بسیاری نمود تا نهاد سپاه پاسداران برآمده از مردم را آنچنان که شایسته است استوار و پربار نگاه دارد و این کوشش را به گونه های مختلف ادامه داد. بعد از تاسیس این نهاد مقدّس عضوی از آن گردید و حرکات انقلابی و اسلامی خود را که از دوران نوجوانی شکل گرفته بود در این نهاد انقلابی می دید، به محض ورود به سپاه پاسداران در این افکار بود که آنچه امام بزرگوار در پیام های خود می فرمود بدون نقص و کامل اجرا نماید که با توفیقات خداوند متعال همیشه موفق بود.
شهید بابکان با خصوصیّات اخلاقی خویش جذبه­ ی خاصی داشت و هر انسانی را با یک گفتگو و دیدار با خود مأنوس می­کرد. او درد کشیده،رنج دیده،و نمونه ی کامل و بارزی از انسان وارسته بود، از مستضعفان و محرومان صحبت می­کرد، از سرمایه داران بی درد سخن می گفت و طی دوران خدمات خویش چیزی که برای او مهّم و اصل خدشه ناپذیر بود رعایت و عمل به ارزش های ناب اسلامی چون دفاع از محرومین، اجرای عدالت و از بین بردن تبعیض، محو کردن روابط و اجرای ضوابط بود و همیشه به خاطر این موضوع که او را بسیار آزار می داد در گوشه و کنار به تنهایی می­گریست، با خدای خویش خلوت می نمود و در این مسیر جان فشانی های فراوان از خود نشان داد.
در زمانی که فرماندهی محور عملیات جزایر مجنون را بر عهده داشت به دفعات مجروح شیمیایی گردید و در اثر جراحت مهلک شیمیایی مدتی در بیمارستان شهید کلانتری اهواز و از آنجا به بیمارستان قائم مشهد مقدّس منتقل و مدت دو ماه در آن بیمارستان بستری گردید. بعد از این مدت حالش کمی بهبود یافت و باز به منطقۀ عملیاتی شتافت و در آن منطقه دوباره مجروح گردید و مدت یک ماه در بیمارستان تبریز بستری شد. پس از بهبودی نسبی دوباره به جبهه اعزام گردید و به همرزمانش پیوست. بعد از چند ماهی که قطعنامه­ ی صلح به اجرا در­آمد جانباز شهید بابکان به شهر کرج عزیمت نمود و در تهران، بیمارستان بقیه ا... تحت نظر پزشک بود تا این که در شهریور ماه سال 1368 حالش بسیار وخیم گردید و اثرات زیانبار و مرگ آفرین شیمیایی با شدت فراوان در پوست و خون او نفوذ کرد، توسط بنیاد جانبازان به بیمارستان شهید مدنی و سپس به بیمارستان ابن سینا و از آنجا به بیمارستان شهید مدرس انتقال و بستری گردید. افراد بسیاری برای ملاقات وی به بیمارستان رجوع می کردند، او از درد و زخم هایی که بر پیکر داشت هرگز شکایتی بر زبان جاری نکرد، از ملاقات کنندگان قدردانی و تشکر می­کرد، به جوانان دوستان و نونهالان سفارش می کرد راه شهیدان را ادامه دهند و نگذارند فریاد عدالت خواهی و عدالت طلبی هرگز خاموش بماند و انقلاب به دست نااهلان و نا محرمان بیفتد. چگونه می توان تقوای او را شرح داد آن جذبه های عارفانه، آن ایمان استوار و با چه تعبیری می توان نوشت از نماز شب، از راز و نیاز او با خدا و از خالصانه خدمت کردن وی، چگونه می توان گفت و چگونه می­توان نشان داد که در قلب و اندیشه او چه رنج ها نهفته است که این چنین پاک باخته تسلیم خداوند بود. عمر خویش را به پارسایی و فداکاری طی کرد، سرانجام پاسی از شب زمزمه کنان از سالار شهیدان می­گوید و با کلامی آهنگین فرزندان خویش را صدا می­زند و آن ها را طلب می کند. فرزندانش را برای او می­آورند و این سردار بزرگ با نگاهی پر از عطوفت و پیام های شور انگیز اشک چشم را بدرقه ی راه می کند و با لبخندی فرزندان خردسال خود را می نگرد و این آخرین بار است که با آنها وداع می کند تا اینکه زمزمه کنان با نام حسین(ع) در ساعت چهار صبح در روز جمعه تاریخ 1368/7/7 که مصادف با رحلت رسول خاتم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) بود به درجه­ی رفیع شهادت نائل گردید و روح بلندش به ملکوت اعلا پیوست. پیکر پاکش را جهت تدفین به گلزار شهدای امام زاده محمّد حصارک کرج انتقال دادند و در جوار شهدای دیگر به خاک سپردند.
احمد از یکی از همراهانش در بیمارستان سوال می کند فردا چه روزی است گویی شهادت را دریافته بود و زیر لب شهادتین را زمزمه می کرد در جواب او گفتند فردا روزجمعه مصادف است با حلت رسول اکرم(ص) وشهادتامام حسن مجتبی(ع) ، سردار رشید با همان حالت عارفانه همرزمان شهیدش را صدا می زند به شهید کلهر و شهید میررضی می­گوید: خاطرات بیاد ماندنی جبهه های نبرد دوباره در مقابل دیدگانش ظاهر می شوند و هرگز آن خاطرات را فراموش نخواهد کرد، با همان حالت ملکوتی از درد زهرآلود شیمیایی به خود می پیچید، خون زیادی از بدنش رفته بود تکان شدید بدنش مانند بال بال زدن کبوتری می ماند که با سینه­ی سرخش پرواز می کرد تا به اوج برسد و به انتظار طلوعی دوباره روح بی­قرارش برای همیشه آرام گرفت.
منبع:فضایل اخلاقی سرداران استان البرز
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده