شنبه, ۰۱ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۳۴
«نقش سرخ سرو» با طرح جلد زیبایی که دارد، خاطرات مردم کوچه و بازار را روایت می‌‌کند. مردمی از محله‌‌هایی کوچک که هر کدام در پیروزی انقلاب اسلامی سهم داشته‌‌اند. هر یک از این خاطرات در کنار هم پازل پیروزی انقلاب اسلامی را تکمیل می‌‌کند

سرو به رنگ سبز است، اما نقشی سرخ بر آن نشسته تا شهادت یکی از آزادگان ایران را به تصویر بکشد. «نقش سرخ سرو» یکی از کتاب‌های مجموعه «انقلاب اسلامی در البرز» است که به نخستین شهید انقلاب اسلامی در کرج یعنی شهید حمید ادیبی اختصاص دارد.

«نقش سرخ سرو»، دارای 16 فصل است و هر فصل خاطرات یک فرد را بررسی می‌‌کند. راویان خاطرات از هر سن و گروهی هستند و هر کدام از آنها به بیان خاطراتی که از شهید ادیبی داشته‌‌اند، می‌‌پردازند.

یکی از این خاطرات، توسط پزشکی که شهید ادیبی را معاینه کرده، بیان می‌‌شود. به خواسته وی، نه صحبت‌هایش ضبط شده و نه نامی از او برده شده است: «آن روز به ما خبر دادند که یک نفر در خیابان سعدی تیر خورده. رسیدیم نزدیک خیابان سعدی. مسیر بسته بود. از سمت مظاهری خودمان را رساندیم، اما بچه‌‌های حکومت نظامی در حال بردن جنازه بودند. ما رسیدیم و به بهانه معاینه، جنازه را به پلی‌‌کلینیک انتقال دادیم. بعد از معاینه دیدیم که فوت کرده. به این فکر افتادیم که جنازه به دست گارد نظامی نیفتد. به بچه‌‌ها سپردم که جنازه را به هیچ‌کس تحویل ندهند.»

در برخی از خاطرات هم ضمن شرح چگونگی به شهادت رسیدن نخستین شهید انقلاب اسلامی در کرج، حال و هوای آن روزها در کرج توضیح داده می‌‌شود. خاطره مرتضی امینی، یکی از همین خاطرات است. او از بسته شدن مغازه‌‌ها در آن روزها می‌‌گوید: «زمان انقلاب مغازه‌‌ها را می‌‌بستیم. همه کاسب‌ها را هم وادار می‌‌کردیم تا مغازه‌‌هایشان را ببندند. من همین مغازه را داشتم، در همین پاساژ امیری. حدود چهار ماه بود که مغازه بسته بود. هر وقت پول نداشتیم سر پاساژ بساط می‌‌کردیم، پول توی جیبمان را درمی‌‌آوردیم و چند وقتی پول داشتیم. یک پسرم روز 27 بهمن سال 1357 به دنیا آمد. پول بیمارستان را هم نداشتم. پنج هزار تومان پول بیمارستان کسرا می‌‌شد. بساط راه انداختم سر همین پاساژ و پول جور شد.»

شهید ادیبی، موضوع ثابت این مصاحبه‌‌هاست، به همین دلیل هم امکان خواندن خاطرات مشابه وجود دارد، اما برخی از خاطره‌‌ها دارای تکرار است. مولف می‌‌توانست این تکرار را از خاطره‌‌ها حذف کند. خاطره فصل دوم کتاب از همین جمله است: «صبح خبر آوردند که حمید تیر خورده. ما هم همه نگران بودیم. نمی‌‌دانستیم که شهید شده، اما همسایه‌‌ها می‌‌دانستند. یکی از اهالی شهادتش را دیده بود. آمدند پرسیدند: «مادر حمید نرفته دنبالش؟» گفتم: «رفته، ولی می‌‌گویند زخمی شده!» گفتند: «نه، شهید شده.» مادرش که آمد گفت: «حمید را دفن کردیم.» برای تشییع، جنازه را نیاوردند جلوی در. شب که توی کوچه تامین اجتماعی شهید شده بود، برده بودندش توی بیمه. بعد، از آن جا انتقالش می‌دهند به باغی در مهرشهر و تا صبح نگهش می‌‌دارند. صبح که آمد خبر دادند که حمید زخمی شده، دیدم مادرش نیست. وقتی برگشت گفت: «حمید را دفن کردیم.» پرسیدم:«دفن کردید؟!» گفت: بله، دیگر تمام شد.»

نکته‌‌ای که درباره گفت‌‌وگوهای مربوط به موضوع کتاب وجود دارد این است که مولف، پیش از هر فصل، شرح مختصری درباره چگونگی برقراری ارتباط با مصاحبه‌‌شونده ارائه کرده است. این موضوع، مخاطب را با سختی‌های کار انتشار چنین مجموعه‌‌هایی آشنا می‌‌کند. از میان این خاطرات و نوشته‌‌ها مشخص است که مولف همه تلاش خود را به کار برده، تا ضمن جمع‌‌آوری خاطراتی درباره شهید ادیبی، تعداد این خاطرات را هم افزایش دهد. این موضوع تا حدی از اهمیت برخوردار بوده که وی حتی گاهی رضایت داده تا صدای مصاحبه‌‌شونده را ضبط نکند، یا اینکه حتی از او نامی هم ذکر نکند. قضاوت درباره این‌که این اتفاق چقدر قابل قبول است، بر عهده مخاطب کتاب است.

واضح است که یافتن افرادی که خاطراتی از شهید حمید ادیبی به یاد داشته باشند، کار ساده‌‌ای نبوده. به خاطر تلاش در یافتن این افراد باید مولف کتاب را مورد ستایش قرار داد. تلاش وی تا حدی بوده که حتی یکی از شاهدان ماجرای تیراندازی به شهید ادیبی را نیز یافته است. غلامرضا شریفی در کتاب، درباره این لحظه چنین نقل کرده است: «پسری از همه جلوتر بود و پیرهنی سفید بر تن داشت. جوان بسیار خوش‌ سیمایی بود. جلوی چشم ما به فاصله چند متری، استواری به زانو نشست و گلنگدن ژ-سه‌‌اش را کشید. جوان که گفت: «مرگ بر شاه»، با تیر زد به قلبش. همان جا افتاد. بعد، همان استوار پای او را گرفت، کشید روی زمین و آورد وسط خیابان قزوین رهایش کرد.»

شریفی با مشاهده این صحنه وارد عمل می‌‌شود تا بلکه بتواند شهید ادیبی را به بیمارستان برساند: «همراه فرید دانش رفتیم سمت جوان. یادم نیست من دستش را گرفتم یا پایش را. دو نفری گرفتیم و آوردیمش توی حیاط تامین اجتماعی. استوار همراه سربازها ایستاده بود و تماشا می‌کرد. آنها خیال کردند مجروح شده و ما برای درمان می‌‌بریمش. ما هم فکر می‌کردیم زخمی شده. وقتی فرید دانش پیراهنش را کشید بالا، دیدیم که تمام دل و جگرش بیرون آمده. جابه جا مرده بود.»

نکته دیگری که درباره این خاطرات وجود دارد این است که درباره راویان، اطلاعاتی ارائه نشده و فقط به ذکر سال تولد آنها در پانوشت اکتفا شده است. البته در برخی از شرح‌‌هایی که مصاحبه‌‌کننده درباره هر مصاحبه نوشته، به بیوگرافی برخی از این افراد اشاره شده است.

در مجموعه «انقلاب اسلامی در البرز» کتابی دیگری به نام «صلای صبح» وجود دارد که با توجه به ارائه مختصری از بیوگرافی هر راوی، بر این کتاب، برتری دارد. مزیت کتاب «نقش سرخ سرو» هم این است که در فهرست آن اسامی راویان ذکر شده است.  

با توجه به دشواری‌های گردآوری مطالب چنین مجموعه‌‌هایی نمی‌‌توان این آثار را به صورت یک طرفه مورد نقد قرار داد. فراموش شدن خاطرات، عدم تمایل برخی از افراد به مصاحبه، نیافتن اسناد و شواهد، همه این موضوع‌ها در تدوین خاطرات شفاهی دست به دست هم می‌‌دهند و کار تدوین را دشوار می‌‌سازند.

مقدمه و پیشگفتار این کتاب، اطلاعاتی را به مخاطب ارائه می‌‌کند. در مقدمه، این موضوع مطرح می‌‌شود که قرار گرفتن کرج در سایه شهر تهران و شروع سریع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، باعث شده تا نام شهدای انقلاب کرج در هیچ کتابی ثبت نشود. ثبت نام این شهدا همان هدفی است که باعث شده مجموعه «انقلاب اسلامی در البرز» انتشار یابد. مولف همچنین در مقدمه خود، روند تدوین این کتاب و یافتن مصاحبه‌ شونده‌‌ها را برای مخاطب توضیح داده است.

در پیشگفتار کتاب نیز به این موضوع اشاره می‌‌شود که وقایع رخ داده در جریان انقلاب اسلامی در شهرستان کرج و دیگر شهرستان‌های استان البرز، بخشی جدایی‌‌ناپذیر از دوران پیروزی انقلاب اسلامی است که در قالب تاریخ شفاهی انتشار یافته.  

بخش تصاویر و اسناد نیز به عنوان بخش تصویری کتاب در معرض دید مخاطب قرار گرفته و تصاویری از شهید ادیبی و افرادی که خاطرات خود را از وی بیان کرده‌‌اند در آن منتشر شده است.

«نقش سرخ سرو» با طرح جلد زیبایی که دارد، خاطرات مردم کوچه و بازار را روایت می‌‌کند. مردمی از محله‌‌هایی کوچک که هر کدام در پیروزی انقلاب اسلامی سهم داشته‌‌اند. هر یک از این خاطرات در کنار هم پازل پیروزی انقلاب اسلامی را تکمیل می‌‌کند.

تاریخ شفاهی شهادت حمید ادیبی، اولین شهید انقلاب اسلامی در کرج، مصاحبه و تدوین: مریم بذرافشان، ناشران: حوزه هنری استان البرز، معاونت فرهنگی، اجتماعی و ورزشی شهرداری کرج و انتشارات سوره مهر، 1392، 160 صفحه

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده