به ياد سردار شهيد« هوشنگ ورمقاني»
جمعه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۶:۵۲
پدر گفت:"مصطفي! تو پسر بزرگ مني! من شهيد مي شوم. دوستانم همه شهيد شدند، ديگر تعلقي به اين دنيا ندارم، بعد از شهادت دوستانم و اين همه داغ و دوري ديگر نمي توانم و نمي خواهم در اين دنيا بمانم.
شهيد ورمقاني بسيار با ادب و متين بود، به طوري كه يكي از فرماندهان سپاه پس از چندي نشست و برخاست با شهيد ورمقاني از ادب وي متعجب شده و گفته بود اگر ذره اي از ادب حاجي را به تمام دنيا تقسيم كنيم بدون شك كسي را به عنوان بي ادب نخواهيم داشت.



به گزارش خبرنگار نويد شاهد، مصطفي ورمقاني فرزند ارشد سردار شهيد هوشنگ ورمقاني؛فرمانده قرارگاه استاني سپاه پاسداران در كردستان، متولد 62 است. او هنگام شهادت پدر 15 ساله بوده و آن روزها را مثل آينه در جلوي ديدگانش به خاطر دارد. مصطفي معتقد است، شهيد ورمقاني انسان بسبار متواضع و خاكي بود و همه او را با اين خصيصه مي شناسند. او مي گويد: شايد پدرم از معدود شهيداني باشد كه هيچ نقطه سياهي در زندگي اش نيست. اين  با مطالبي كه از گوشه و كنار درباره پدرم مي شنوم دريافته ام.  
به مناسبت سالگرد شهادتش پدر بزرگوارش گفت و گويي ترتيب داديم كه با هم مي خوانيم:




بيت المال امانت است

از خصوصيت بارز پدر از او سؤال مي كنم، مصطفي مي گويد \\\"يكي از بارزترين خصوصيات اخلاقي پدرم رعايت بيت المال بود . شديدا به بيت المال حساسيت داشت. يادم مي آيد، زماني كه كودكي دبستاني بودم خودكاري از كيفش برداشتم. پدر به محض ديدن خودكار در دستانم در هم آشفت و با تندي به من گفت :\\\" پسرم اين خودكار اداري سپاه است\\\". در همان زمان خودكار مرغوب تري براي من تهيه كرد و گفت: \\\"عزيزم! خودكار مهم نيست، مهم رعايت حق بيت المال است. اگر از اين خودكار استفاده كني استفاده از حق بيت المال برايت عادت مي شود.\\\"  

آمبولانس سپاه هم بيت المال است

 مصطفي ادامه داد\\\" مادرم مدتهاست از ناراحتي قلبي رنج مي برد . در زمان حيات پدر قرار بود ايشان  را براي بستري شدن به تهران بياورند.  همكاران و فرماندهان پدرم از او خواستند تا با آمبولانس سپاه ايشان را به تهران منتقل كند.  اما ايشان مقاومت كرد و مخفيانه مادر را با اتوبوس به تهران آورد.

وام بانكي براي ويلچر يك معلول

در نوروز يكي از سالها از يكي از دوستانش پيكان قراضه اي قرض گرفته بود تا ما به سمت قروه حركت كنيم.  در ترمينال اتوبوسراني پدرم با پير زن و پيرمردي مواجه شد كه فرزند معلولشان را بر دوش گرفته بودند . پدرم از آنجايي كه همه را مي شناخت شروع به احوال پرسي از آنها كرد. بعد از آن ديديم كه پدر شهيدم به دنبال وام گرفتن است در حالي كه هيچ گاه پيش نمي آمد كه او  براي وام اقدام كند.
در  تشيع جنازه پدر،  آن فرد معلول(كه روزي بر دوش پدرش بود)را ديديم كه بر روي ويلچر به تشييع جنازه آمده بود وي گفت:\\\" من همانم كه در ترمينال پدرتان را ديدم به والدين پير من گفت كه با اين وضع شما اذيت مي شويد، پدرتان پول عيد و وام كارگزيني سپاه را به ما براي تهيه ويلچر داد تا ما اذيت نشويم\\\"


اين جيب پدر بزرگ نيست

يك ماشين شيك از فرماندهي به پدرم داده بودند، براي وظايف اداري. مسير عبور اين ماشين از جلوي در مدرسه ما بود در آن روزها من دوست داشتم تا در برف سنگين و سرماي سوزان سنندج، مثل ديگر دوستانم كه پدرشان از ماشين اداره براي به مقصد رساندن آنها استفاده مي كرد، استفاده كنم. راننده با اشرافي كه به اخلاق جدي و در عين حال رئوف پدرم داشت ممانعت مي كرد و اين جز برنامه خواهش هر روزه من از پدرم شده بود پدرم بعد از سه ماه اصرار با لبخندي دلنشين به من گفت: \\\"اين جيب حاجي ميرزا علي(پدر بزرگ من كه از خوانين كردستان و بسيار متمول بود) نيست\\\".
پدرم  من را با اين عبارت راضي مي كرد:\\\"اگر از بيت المال استفاده شخصي كنم، فردا روز خدا يقه مرا مي گيرد\\\" اين در حالي بود كه  كساني كه درجه نظامي پايين داشتند و يا دفتر دار  بودند سوار مي شدند،  اما پدرم حتي  يكبار  هم مرا سوار نكرد.

اينها وارثان حقيقي اند

وقتي پدرم شهيد شد زندگي اش از نظر مالي هيچ وسعتي نداشت، حتي تنها زميني كه سپاه به او داده بود را به جانبازان بخشيده بود و گفت \\\"اينها وارثان حقيقي اند.\\\" تنها چيزي كه بعد از او در منزل مانده بود جهيزيه مادرم بود. او از اين دنيا دل كنده بود و با حالتي ميان خنده و ناراحتي به تيكه پوتين دوستش كه در كيفش به رسم تبرك نگه داشته بود اشاره مي كرد و مي گفت:\\\"اين تكه پوتين را از شهيدي آورده ام تا كمك كند من نيز شهيد شوم \\\"

جاذبه مجذوب كننده و شباهت من با پدر

مصطفي مي گويد: پدرم انسان بسيار با صفايي بود به طوري كه همه شيفته اش مي شدند و اكنون همه به نيكي از او ياد مي كند. جالب است، هيچ كس از او كوچكترين خاطره بدي ندارد.  با اينكه همواره  لباسي ساده بر تن داشت و درجه هايش را علي رغم توبيخ ها استفاده نمي كرد و خيلي ها او را با سرگرد و ستوان اشتباه مي گرفتند. خوشبختانه شباهت ظاهري من با پدرم به قدري است كه همه با اذعان به اين مسئله خاطره اي جديد از پدرم را ياد آوري مي كنند و با گذشت 15 سال از شهادتش هنوز چيزهاي جديد و جالبي از شخصيت ويژه او مي شنوم و كسي در اين منطقه نيست كه از او خاطره خوبي نداشته باشد.  
 
*نام نيكو كز بماند ز آدمي

در حالي كه او سرهنگ تمام بود محال بود كه كسي با او حرف بزند ولي جذبش نشود، در همين رابطه يادم مي آيد كه يه نفر به دليل از دست دادن عزيزانش در تصادف دچار مشكلات روحي- رواني شده بود  همه گفتند تنها  كسي كه مي تواند او را از اين حال و وضع نامناسب روحي نجات دهد ورمقاني است و همين طور هم شد. من هم اكنون كه از او صحبت مي كنم احساس مي كنم هست و يا تازه شهيد شده است.  به درستي كه پدر مرا به ياد اين شعر سعدي مي اندازد كه نام نيكو كز بماند ز آدمي/ به ز او ماند سراي ماندگار\\\"
نمي توانم خون شهدا را پايمال كنم
 پدر و مادرم، دختر عمو پسر عمو هستند . روزي يكي از دايي هايم را براي سربازي به نقطه دوري در مريوان انداختند براي خدمت سربازي و مادرم خواست تا او را با استفاده از قدرت نظامي پدر به جاي بهتري منتقل كنند، اما پدرم در مقابل اين درخواست مقاومت كرد و گفت \\\"در جايي كه يك پسر تهراني تك فرزند كه دو برادرش شهيد شده اند من چطور مي توانم تو را به جاي خوبي منتقل كنم؟ من شرمنده ما هستم چرا كه  نمي توانم خون شهدا را پايمال كنم.\\\"

شاگرد ممتاز دافوس

پدرم  جزو دانشجوي ممتاز دافوس بود و تنها نيروي بومي استان كردستان بشمار مي رود كه دوره دافوس را گذرانده است و  نقشي كليدي ايشان در سپاه كردستان فراموش نشدني است و يكي از مهمترين عواملي كه  باعث امنيت كردستان شد. خلاقيت شهيد هوشنگ در استفاده از پايگاه مردمي و بومي بود چرا كه او به وسيله نيرو هاي بومي و دادن قدرت به كردهاي منطقه توانست از اين خطه دفاع كند.
سزاي خدا در رضايت خلق است
دومين خصوصيت بارز پدرم خدمت به مردم بود. او مي گفت\\\" سزاي خدا در رضايت خلق است. محال است خدا از ما راضي باشد در حالي كه  مردم از ما ناراضي باشند\\\"
او حتي برخي اوقات مسائل مهم در زندگي اش را به خاطر مردم عقب مي انداخت . مثلا هنگامي كه پيرمردي با او حرف مي زد او با سعه صدر تا انتهاي كلامش منتظر اطاله كلامش بود و با لبخند او را همراهي مي كرد.  

در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم

پدر شهيدم همواره آرزوي شهادت داشت و اين مهم را همگي و حتي مادرم مي دانستيم. پدر به من مي گفت: \\\"مصطفي! تو پسر بزرگ مني! من شهيد مي شوم.  دوستانم همه شهيد شدند، من ديگر تعلقي به اين دنيا ندارم، بعد از شهادت دوستانم، زندگي و حال و هوايم عوض شده، ديگر نمي توانم و نمي خواهم در اين دنيا بمانم.
پس به مادرت بگو بعد از شهادتم عجز و لابه نكند\\\" اين صحبت ها به حدي بود كه ما با شنيدن خبر شهادت پدر  شوكه نشديم.گويي انتظارش را داشتيم. وقتي به مادرم گفتند حاجي تير خورده او گفت: مي دانم كه شهيد شده. پدر بزرگ مرحومم و دو ماه قبل از شهادت پدرم به حج تمتع رفت.
پدرم هم نامه اي به او داد و از او قول گرفت كه به كسي نشان ندهد و در حرم خدا بگذارد متن حاوي نامه درخواست شهادت از سوي پدرم از خدا بود با اين عنوان بود كه\\\"پدر عزيزم دعا كنيد خداوند سال 75 را سال شهادت من قرار دهد اگر دعا نكنيد مديونيد\\\" كه ما بعدها از محتوي آن خبردار شديم.  بعد از بازگشت پدر بزرگ در فروردين ماه 75، پدر در تيرماه همان سال به شهادت رسيدند.
رزم چريكي به مثابه فيلم هاي جنگي
شهيد ورمقاني، رزمي كار تمام عيار، حسابگر در قسمت عمليات، دقيق و ورزيده بود. با تمام نشاط و انرژي كه داشت خستگي را خسته كرده بود و بين راننده ها و همرزمانش به تازه نفسي معروف بود.  
 قبل از شهادت 50 دقيقه به مثابه فيلم هاي ژانر جنگي مي رزمد، جست و خيز مي كند و دست تير خورده اش را چفيه مي بندد و ... اين را از اعترافات سران دستگير شده دموكرات متوجه شديم. انها در هيبت و شجاعت او مانده بودند و با تصوري كه از امام حسين (ع) داشتند پدرم را تطابق مي دادند و مي گفتند: \\\"او حسين وار شهيد شد و ما آدم به اين عظمت نديديم.\\\"

 سردار شهيد\\\"هوشنگ ور مقاني\\\"، فرمانده قرارگاه استاني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در كردستان، در سال 1338 در روستاي «ور مقان» درشهرستان «سقز »به دنيا آمد.او تا پايان مقطع متوسطه دراين شهرستان درس خواند و در اوايل سال 1358 در جهاد سازندگي شهرستان قروه به خدمت محرو مان همت گماشت .

در اواخر همان سال يعني همزمان با پيدايش گروهكهاي ضد انقلاب در منطقه كردستان به خدمت مقدس سر بازي رفت و تمام مدت دو سال را در لشكر 28 پياده كردستان خدمت نمود .شهيد ورمقاني به خاطر ايثار و شجاعتي كه در راه مبارزه با گروهكها نشان داد ؛موفق به دريافت مدال رشادت و لياقت از دست فرمانده وقت لشكر شد .
در سال 1360 به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان قروه در آمد .در همان آغاز ورود به عنوان فرمانده گردان ويژه نيرو هاي اعزامي از شهرستان قروه در نبرد با رژيم بعث عراق بخشي از جبهه قصر شيرين راتحويل گرفت . اودر اين پست خدمات شاياني ارائه داد .مدتي بعد به عنوان مسئول گزينش سپاه شهرستان قروه منصوب شد و پس از آن فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بخش دهگلان را به عهده گرفت .
در سال 1361 ازدواج كرد كه ثمره اين ازدواج سه فرزند پسر ويك فرزند دختر مي باشد. در سال 1364 بنا به در خواست فرمانده تيپ بيت المقدس به آن يگان ماموريت يافت و تا پايان جنگ تحميلي به عنوان جانشين ستاد و فرمانده پايگاه اين تيپ در جبهه هاي جنوب و جزيره مجنون در كمال خلوص و شجاعت به مبارزه پرداخت .در سال 1368 براي گذراندن دوره دافوس به دانشگاه امام حسين (ع) درتهران رفت. در آن دوره هم به عنوان دانشجوي ممتاز انتخاب گرديد .

بعد از دوره دافوس به عنوان يكي از اركان تيپ بيت المقدس در طراحي برنامه هاي رزمي و ستادي نقش كليدي و به سزايي را انجام داد .در سال 1371 به سمت مسئول بازرسي و فرمانده يگان ويژه قرارگاه استاني شهيد شهرامفر منصوب شد . در سال 1373 به عنوان پاسدار شايسته و در سال 1374 به عنوان پاسدار نمونه نيروي زميني سپاه معرفي گرديد .
آن انسان نمونه سر انجام در غروب روز جمعه مورخ 1/4/1375 در محور قهر آباد سقز در كمين نيروهاي ضد انقلاب افتاد و پس از 45 دقيقه مبارزه شجاعانه با آنها همراه با همرزم دلاور خود بسيجي عبدالرحمان مهرباني به فيض عظيم شهادت نايل شد .
كتاب \\\"پيغمبران كوچك\\\"  به قلم رحيم مخدومي، نگارش 10 داستان از زندگي  و خاطرات شهيد هوشنگ ورمقاني از كودكي تا شهادت وي را در بر مي گيرد.

انتهاي مصاحبه (مريم حاج محمدي نوید شاهد)
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده